به بهانه رحلت آیت‌الله بافقی

تاسیس حوزه علمیه؛ پیش‌بینی امام صادق(ع) که به دست آیت‌الله حائری یزدی محقق شد/ واکنش مردم به هتک حرمت حرم حضرت معصومه(س) توسط خانواده رضاخان

رضاخان، آقا شیخ محمدتقی را با خود به تهران می‌برد و او را حبس می‌کند و بعد هم آقاشیخ را به تبعید به حضرت عبدالعظیم(ع) می‌فرستد. پس از رفتن رضاخان از ایران، آشیخ محمدتقی به قم بازگشت و مدتی هم در قم بود.
چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۴:۰۳

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیت‌الله شیخ محمدتقی بافقی در 12 مرداد 1325 دار فانی را وداع گفت. روایت مواجهه او با رضاخان در حرم حضرت معصومه(س) که منجر به دستگیری و تبعید ایشان شد از مشهورترین جریانات تاریخ معاصر است.

آنچه در ادامه می‌خوانید روایت متفاوت استاد عبدالحسین حائری (نوه حضرت آیت‌الله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی - موسس حوزه علمیه قم) است که در 20 فروردین 1376، در شماره 628 روزنامه ایران منتشر شد.

 

***آیت‌الله بافقی: پیش‌بینی امام صادق(ع) به دست حاج شیخ و در حوزه قم محقق می‌شود***

ماجرای آقا شیخ محمدتقی هم ماجرای جالبی است که در آن ایام در قم اتفاق افتاده است. آقای بافقی از اوتاد قم بود. وی یزدی بود و ساکن قم و از یاران نزدیک پدربزرگ ما. وی بر این اعتقاد بود که پیش‌بینی امام صادق(ع) به دست حاج شیخ و در حوزه قم دارد محقق می‌شود و این اعتقاد و باور خود را چندین بار بیان کرده بود و اصلاً روی این زمینه کار می‌کرد.

 

*** واکنش مرحوم بافقی به سیاست‌های رضاخانی ***

آشیخ محمدتقی، خیلی مرد خدا و در امر به معروف و نهی از منکر بسیار شدیدالعمل بود و نامه‌هایی برای دربار پهلوی و شخص رضاخان می‌فرستاد و در آنها  سوره‌ی «الهکم التکاثر» را تفسیر می‌کرد.

در شب تحویل سال (1306ش)، ماجرایی برای خانواده پهلوی در قم اتفاق می‌افتد که مجملش این است: شب سال تحویل، که ظاهراً در ماه رمضان هم بوده، آقا شیخ محمدتقی بافقی با عده‌ای در بالا سر حرم دعای افتتاح و دعای سحر می‌خواندند. وی معمولاً شب‌ها تا سحر آنجا بیتوته می‌کرده و جمعیت طبق معمول در صحن موج می‌زد. ناگهان مردم متوجه می‌شوند که در ایوان آیینه، چون در صحن بزرگ ایوان آیینه‌ای وجود دارد، عکس زن‌های بی‌حجاب به صورت بی‌نهایت در آیینه‌ها افتاده است و بعد معلوم می‌شود که دخترها و زن پهلوی برای ایام تحویل سال به قم آمده‌اند و در اتاق‌های بالای ایوان نشسته‌اند و عکس آنها در آیینه‌های بالای ایوان افتاده است. حالا به درستی معلوم نیست که آیا در این ماجرا دست محرکی هم بوده است یا نه؟ که یک نفر می‌رود و به آشیخ محمدتقی می‌گوید: «آقا! چه نشسته‌اید که یک عده زن بی‌حجاب آمده‌اند در حرم و حواس مردم را پرت کرده‌اند».

روایت آیت‌الله بافقی از پیش‌بینی امام صادق(ع) که به دست شیخ عبدالکریم حائری محقق شد/ واکنش مردم به هتک حرمت حرم حضرت معصومه(س) توسط خانواده رضاخان

آشیخ محمدتقی می‌گوید: «بروید و به آنها بگویید که سرشان را بپوشانند». آنچه می‌گویم، عین ماجرایی است که واقع شده و من آن را از پدرم شنیدم و پدرم نیز آن را از خود مرحوم آشیخ محمدتقی شنیده بود. در همان موقع، یکی از روضه‌خوان‌های اهل منبر قم که به آقای هدهد شهرت داشت و نامش آقا سید اسماعیل بود، بالای منبر و در وسط صحن مشغول خواندن مقدمات دعای تحویل بوده که آن شخص به وی نزدیک می‌شود و فریاد بر می‌آورد:  آقا! شما در اینجا مشغول خواندن دعای تحویل هستید، غافل از اینکه اسلام بر باد رفت! و سپس بالای منبر می‌رود و خطاب به مردم می‌گوید: «وا اسلاما! که زن بی‌حجاب در حرم است».  و خیلی تحریک‌آمیز این کار انجام می‌شود.

عده‌ای از مردم حاضر در صحن پس از شنیدن این سخنان به حرم هجوم می‌برند و شاید قصد حمله هم به خانواده پهلوی نداشته‌اند. ولی توجه همه به سمت بالای ایوان آیینه جلب می‌شود. خانواده پهلوی از حضور مردم و همهمه آنان وحشت‌شان می‌گیرد و می‌بینند که موج جمعیت است که به آن طرف می‌آید و خیلی می‌ترسند و به نوعی به رضاخان تلگراف می‌کنند. گویا فرماندار را می‌خواهند و او به رضاشاه تلگراف می‌کند و یا اینکه خود زن شاه به پهلوی تلفن می‌کند. این مطلب را درست نمی‌دانم.

 

***عزیمت ارتش مسلح رضاخان به سمت قم***

رضاخان پس از اطلاع از ماجرا، بلافاصله به همراه وزیر دربارش تیمورتاش و عده‌‌ای سرباز مسلح خود را به قم می‌رساند و چند ساعتی بعد از این ماجرا، قم از ترس آمدن شاه، خلوت خلوت بوده و مردم از ترس شاه و احتمال خطر، به خانه‌های خود رفته بودند. رضاخان که می‌بیند سروصدایی از مردم نیست، همراهانش را دم پل نگاه می‌دارد و با اسائه ادب، خود و تیمورتاش ـ هر دوـ با چکمه وارد حرم می‌شوند و تیمورتاش را می‌فرستد تا آقاشیخ محمدتقی را به نزد وی بیاورد و خود با چکمه می‌آید توی ایوان آیینه می‌ایستد.

 

*** مواجهه شیخ محمدتقی بافقی با رضاخان ***

از آن طرف، آقا شیخ محمدتقی هنوز در بالا سر حرم بوده است که تیمورتاش می‌آید و کشان کشان او را می‌برد جلوی رضاخان و می‌گوید:  اعلیحضرت! این هم شیخ محمدتقی!

رضاخان، که آن همه عقده‌های قبلی داشت و مطالب نامه‌ها را از یاد نبرده بود، به او می‌گوید: «تو شیخ محمدتقی هستی؟»

می‌گوید: «بله!»

رضاخان می‌پرسد: «تو آن نامه‌ها را برای من می‌نویسی؟»

می‌گوید: «بله! می‌‌نویسم».

رضاخان شروع به زدن آشیخ محمدتقی می‌کند. ظاهراً دملی در سر آشیخ محمدتقی بوده و در اثر مجروح شدن آن، خون از سر و صورت شیخ سرازیر می‌شود.

پدرم می‌گفت: «به آشیخ محمدتقی گفتم که تو چه کردی؟ و چه حرفی به پهلوی زدی؟»

آشیخ محمدتقی گفته بود: با همان لهجه یزدی به او گفتم: امام زمان من و تو را اینجا می‌بیند. برای چه می‌زنی؟ و خلاصه از این‌گونه حرف‌ها.

رضاخان گفته بود: «من ذریاتتان را برمی‌اندازم و پدرتان را درمی‌آورم».

سپس رضاخان، آقا شیخ محمدتقی را با خود به تهران می‌برد و او را حبس می‌کند و بعد هم آقاشیخ را به تبعید به حضرت عبدالعظیم(ع) می‌فرستد. پس از رفتن رضاخان از ایران، آشیخ محمدتقی به قم بازگشت و مدتی هم در قم بود و من ایشان را در آن زمان دیدم.

 

*** توطئه‌ای علیه حوزه علمیه که با تیزهوشی حاج شیخ ناکام ماند ***

در ماجرای آشیخ محمدتقی که نقل کردم و طرز برخورد پدربزرگ ما با این ماجرا، مسائل ریز و درشت بسیار بسیار جالبی هست. من فکر می‌کنم به وجود آمدن این ماجرا، در واقع برای برهم زدن توطئه‌‌ای برای برچیدن حوزه‌ی قم بوده است. چون این ماجرا در سال هفتمی بوده که پدربزرگ ما به قم آمده بود و نیز سال هفتم تأسیس حوزه علمیه قم بوده و مخالفان دیده بودند که حوزه دارد پا می‌گیرد و می‌خواسته‌اند که آن را به هم بزنند و طرز فکر پدربزرگ ما هم، همین بوده است و ایشان تشخیص می‌دهند که اگر حرکت تندی در این ماجرا نشان بدهند، بهانه‌‌ای به دست مخالفان می‌افتد و ممکن است نگذارند که نیت‌شان در تأسیس حوزه دوام پیدا کند و به سبب نوپایی حوزه، می‌توانستند که آن را ریشه‌کن کنند.

این مطلب را که می‌گویم، از زبان مرحوم سید صدرالدین صدر شنیدم. آقای صدر که مدتی نیز پیش ایشان درس خواندم، برایم گفت: در ماجرای آشیخ محمدتقی، من به منزل آقای حاج شیخ [عبدالکریم حائری] رفتم. اهل خانه گفتند که ایشان برای استراحت به دهی که در چند فرسخی قم بود، رفته‌اند.

آقای صدر می‌گفت: آن روز، از ترس آمدن پهلوی درشکه در شهر قم پیدا نمی‌شد و من هر چه گشتم درشکه‌ای پیدا کنم، پیدا نکردم. به ناچار پیاده روانه شدم و آن چند فرسخ راه را پیاده رفتم. آقای صدر می‌‌گوید: وقتی به نزد حاج شیخ رسیدم ماجرا را بازگو کردم و گفتم آشیخ محمدتقی را برده‌اند، شما در این باره چه اقدامی می‌خواهید بکنید؟

آقای حاج شیخ گفتند: «آقای صدر، بسیار متأسفم که دربار ایران در دست انگلیس است و انگلیسی‌ها در دربار ایران نفوذ تمام دارند وگرنه پهلوی جرأت نمی‌کرد این رفتار را بکند و من هم تکلیف دیگری داشتم، اما الآن، تکلیف من این است که بر خلاف میلم آن را تحمل کنم و سکوت کنم».

من از این برخورد پدربزرگمان با ماجرای آشیخ محمدتقی چنین استنباط می‌کنم که باز مسئله‌ اصلی برای پدربزرگمان همان حفظ بقای حوزه و تربیت فقیه بوده است.

 

منبع:کتاب شرح زندگانی حاج شیخ محمدتقی بافقی، علی موسوی گرمارودی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی

این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات