پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حسین شاهحسینی از چهرههای شاخص جبهه ملی ایران 4 دیماه 1396 درگذشت. پدرش از نزدیکان آیتالله مدرس و مرتبطین با آیتالله العظمی
حاج شیخ عبدالکریم حائری بود اما شاهحسینی از همان ابتدای جوانی که با فضای سیاسی کشور
آشنا میشود به جبهه ملی ایران میپیوندد و در 28
مرداد 1332 نیز دستگیر میشود و از ادامه تحصیل باز میماند.
پس از آن در اواخر دهه 30 باغ معروف او در کرج محل جلسات مخالفان رژیم پهلوی شده و نمازهای عید فطر و عید قربان آنجا محلی برای
تضارب آراء مبارزان سیاسی میشود. او که در دوران جوانی به بسکتبال روی آورده و با
اداره برخی از باشگاههای ورزشی در جامعه ورزش شناخته شده بود، پس از پیروزی
انقلاب اسلامی ریاست سازمان تربیت بدنی و کمیته ملی المپیک در دولت موقت را برعهده
گرفت.
خاطرات حسین شاهحسینی در مرکز اسناد انقلاب
اسلامی ضبط و ثبت شده است که بخشی از آن به مناسبت درگذشت وی منتشر میشود.
*** جریان کشف حجاب در دوره رضا
خان ***
اصلاً در
كشف حجاب رضاخانی پدر من جزء رؤسای اصناف بود و آقایی بود به نام غلامحسین
خان لغانته در میدان بهارستان یك لغانتهای داشت عضو انجمن شهر تهران بود.
رضا خان او را وادارش كرد در میدان
بهارستان از رؤسای اصناف من جمله پدر من دعوتی بكند یعنی بزرگترهای شهر
تهران را دعوت بكند، بعد از اینكه خودش، خانمش و دخترانش را به دانشسرا آورد،
تصمیم گرفت به خاطر اینكه قبح این كار از بین برود در میدان بهارستان موزیكی
آوردند و غلامحسین از تمام رؤسای اصناف
دعوت كرد و به آنها گفت كه حتماً باید بیایید و خانمهایتان هم همه بیچادر
بیایند و همه كلاه سرشان باشد و اولین سالی بود كه بعد از آن كارناوال
شادی در تهران راه انداختند. در آن كارناوال شادی هم باز رؤسای اصناف را
خواستند كه خیلی از خانمها آمدند و كلاه سرشان گذاشتند.
پدر ما جزء مخالفین بود، خیلی شدید مخالفت میكرد
و از تهران یكبار بلند شد و رفت خدمت آقای حاج شیخ عبدالكریم حائری كه
مرحوم آقای زنجانی و یك عدهای هم پیشكارانشان بودند. ایشان رفته بود
آنجا كه ما چه كنیم؟ گفته بود هیچ تبعیت نمیشود كرد، به هیچ وجه منالوجوه
نپذیرید و تا آنجا كه میتوانید مقاومت كنید. پدرم که اول همان خانه را در
قم خریده بود بعد مادرم و همه ماها را برداشته و برده بود همانجا در قم
گذاشته بود و خودش به تهران آمده بود . به تهران كه آمده بود به دلیل اینكه
در آن برنامه میدان بهارستان شركت نكرده او را گرفتند و یك ماهی هم او را
زندان انداختند.
بعد از چند
وقتی پدر ما را آزاد كردند منتها گفتند كه تو حتماً باید برگردی قم و در تهران
دیگر نمیتوانی باشی، پدر ما هم آمد در قم و ما هم مدتها شاید هفت ماه،
هشت ماه شاید هم بیشتر یا كمتر ما در قم در آن منزل زندگی كردیم و پدرم
آن موقع میرفت درس مرحوم حاج شیخ عبدالكریم [ حائری یزدی ]، صبحها میرفت
درس مرحوم حاج شیخ، سحر میرفت درس مرحوم حاج شیخ عبدالكریم. ولی در
عین حال بعضی از روزها چند نفری بودند كه مرحوم حاج شیخ عبدالكریم میفرستاد
اینها را تهران حالا چه میكردند، دیگر ماها نمیدانیم. دو سه شب میآمدند
تهران دوباره بر میگشت و به قم میآمد.
پدرم
مخالفت شدید میكرد و همیشه هم معتقد بود كه حریم و حرمت اسلام حجاب است
و یادم نمیرود مادر من میگفت: پدرتان میگفت، این چادری كه روی سر یك
زن است، این لباس نیست كه بشود آن را عوض كرد، این عقیده است، این
چادر عقیده است، آی زنها اگر عقیدهتان را بخواهید عوض بكنید یعنی چادر را
برداشتید ولی اینكه روی سرتان باشد یعنی ما عقیده داریم همانطوری كه یك
پرچم دست یك عدهای باشد نشان دهنده این است كه اینها آن شعاری كه روی
پرچم نوشته قبول دارند. یك زن مسلمان هم شعارش این است كه من چادر سرم
هست این نموداری از عقیدهاش هست، یادتان باشد لباسهایتان هر چه بود میتوانید
عوض كنید شوهرتان را هم میتوانید اگر اذیتتان كرد عوض كنید ولی عقیدهتان
را عوض نكنید و این مطالبی بود كه میآمد تهران، آن موقعها، بعد شنیدیم كه
آن موقعها میآمده تهران هر شب خانه یكی از معممین تهران میرفته، پیام
از طریق حاج شیخ عبدالكریم میبرده آنجا ولی چه بوده را نمیدانم.
مادرم میگفت
یک روز در قم صبح خیلی زود من آمدم بروم حمام یك پاسبانی سوار بر اسب
بود همینطور كه دید من بقچهام است و دید كه دارم میروم طرف حمام،
تقریباً تاریك و روشن بود دوید از پشت سر كه چادر مرا از سرم بكشد، من نشستم
این چادر را كشیدم روی سرم و آمدم جلو و پاسبان كه آمد جلو گفتم تو را به
این حضرت معصومه این كار را نكن حیای من از بین میرود، گفت فقط یك لگد
به پهلوی من زد و گفت توی کوچه برو دیگر، توی خیابان نباش و چادر را از سر
من نكشید ولی لگد را زد به من، سرش را انداخت و با اسبش رفت.
باز
پدرم تعریف میكرد برای كسانی كه در مجموع حاج شیخ عبدالكریم روزی كه
رفتند و به ایشان گفتند كه آقا این دارد تغییر لباس مردها را میدهد ایشان،
مثل اینكه مرحوم حاج شیخ عبدالكریم ریش زردی داشته، دست میاندازد و ریشهایش
را میكند و میگوید این مقدمه است برای اینكه یواش یواش چادر را از سر زنهای
ما بردارند، من نمیگویم كه لباستان را عوض نكنید ولی در عین حال مواظب
باشید كه مقدمه چادر برداشتن از سر خانمها است، حواستان جمع باشد این مردك
اگر بر خر مراد سوار بشود احتمال دارد كه بعد عمامه را هم از سر ماها بردارد
خیلی دقت كنید.
*** آیتالله العظمی حائرییزدی و عزاداری امام حسین(ع) در دوره رضاخان ***
روزگاری حاج شیخ عبدالکریم از طریق مرحوم
زنجانی دستور دادند كه رؤسای اصناف به قم بروند. قم كه رفتند آقای حاج شیخ
عبدالكریم در منزل همین آقای زنجانی رؤسای اصناف را پذیرفته، میگوید شما
رؤسای صنوف تهران هستید. شما نوكر امام حسین هستید امام حسین به خاطر
اسلام قیام كرد، به خاطر حق قیام كرد، حواستان جمع باشد كه امام حسین
یادتان نرود اگر در خانهتان شده، در كوچهتان شده، اگر در خانههایتان هم
نشده، یك جایی كه یك امامزادهای یك چیزی هست برود یك نفرتان آن طرف
امامزاده بنشیند، یكی این طرف امامزاده، یكی آن طرف امامزاده، او هم نشسته
كمیل را بلند میخواند اینطرفی هم كه سواد ندارد از او استفاده كند، زنهایتان
را هم ببرید كه یاد بگیرند كه این عزاداری امام حسین از بین نرود. اگر
یادتان برود اسلام پرچمش عزاداری امام حسین است. آخر شب است چهار تا از
همسایههایتان را بیاورید من اجازه میدهم چهار تا همسایهتان بیایند توی
خانه بنشینند، بنشینند شب است شام هم به آنها بدهید، یك كدام هم بنشینید
جوهری بخوانید، نگذارید این كار متوقف بشود چون اگر متوقف شد بچههای شما
دیگر آشنایی ندارند، این است كه به درد شما میخورد هم دین خودتان را حفظ
میكند و هم دنیایتان را.
*** شهریور 1320 و اشغال ایران توسط متفقین ***
ما در شهریور 1320 كه قوای
متفقین وارد ایران شد و تابستان بود در نیاوران ییلاق رفته بودیم. یک قهوهخانهای
بود آنجا پدر من روزنامه میگرفت و میخواند. روزنامه اعلان كرد كه متفقین
آمدند مهرآباد را گلولهباران كردند و نیروهای ما دارند عقبنشینی میكنند،
پدرم لعنت میكرد میگفت این همه رضاخان پول و مالیاتهای مختلف از مردم
گرفت و آمد نیروی زیادی را درست كرد و در این نیروی زیاد كه درست كرد با
اولین گلولهها هر كدام از اینها دارند فرار میكنند و از ایران میروند و
مردم بدبخت این مملكت معلوم نیست چه كار بكنند. برادر بزرگ من آن موقع
افسر ارتش بود.
مراقب مهرآباد بود. در حدود شب آن روز دیدیم
كه برادرمان آمد، او هم آمد پدرم گفت چطور آمدی؟ گفت هیچی ما صلح كردیم،
عقبنشینی كردیم، آمدیم. پدرم شروع
كرد فحش دادن به اینکه پسر خجالت بكش این همه پول گرفتید، این همه
مالیات از مردم گرفت این مرتیكه حالا خودش كه رفت هیچی، شماها هم آمدید
همه عقبنشینی كردید، اصلاً این پولها حرام بوده این كارها چیست كه میكنید،
برادر من از ترس جانش دیدم دم دست پدر نیامد ولی در عین حال آنچنان ناراحت
بود.
*** گوشهای از خفقان در دوره رضا خان ***
زمان رضاخان
پای هر صندوق پستی كسی صندلی گذاشته بود و نشسته بود، شما كاغذ كه میآوردی
كه بیندازی داخل صندوق پست به شما میگفت ببینم، كاغذ را تا نگاه میكرد
حالا اگر شكوائیه هر چه بود همان جا او را میگرفتند و تحویل شهربانی میدادند.
آن كسی كه میرفت تمبر بخرد، تمبر برای چه چیزی میخواهی؟ میگفت مثلاً آقا تمبر برای تهران خالهام، عمهام، داییام
میخواهم، میگفت خوب پاكت را بده ببینم، یعنی همان هم در ارتباط با
شهربانی وقت بود، باز مردم عادت كرده بودند اگر میرفتند سر صندوق منتظر
بودند كه یكی از آنها بپرسد و نمیانداخت.
*** مخالفت با رژه ورزشی در برابر محمدرضا پهلوی ***
در المپیك در سال 1348 جزء قهرمانان بسكتبال بودم كه به دلیل داشتن تفكر سیاسی من را از بردن به مسابقات محروم كردند. چون اولین مسابقات بعد از جنگ بینالملل دوم بود كه در انگلستان بود. اولین باری بود كه تیم بسكتبال ایران هم در آنجا شركت میكرد من را محروم كردند، بعد دیگر من خودم باشگاهی داشتم به نام باشگاه جوانان كه در آنجا تقریباً آنهایی كه تمایلات سیاسی داشتند در آنجا جمع میشدند. بعد آنها در آن را بستند. بعد آمدم در ارتباط با حسین جبارزادگان كه از قهرمانان ملی والیبال و بسكتبال این مملكت بود، یك باشگاهی تأسیس كردیم روبروی امجدیه، شیرودی، در مقابل آنجا بوستان ورزش بود، وقتی ما یك بسكتبالی تربیت میكردیم و والیبال كه آنها همیشه قهرمان ایران بودند و به مسابقات خارج میرفتند منتها حسین جبارزداگان مدیر آنجا بود، مدیر فنی آنجا بود من مدیر اداری آنجا، جامعه ورزش مرا میشناخت. ولی در آخرین باری كه قرار شد تمام ورزشكاران رژه بروند جلوی شاه در چهارم آبان، تنها تیمی كه رژه نرفت یعنی تنها دستهای كه نرفت تیم والیبال و بسكتبال ایران بود كه چون من ادارهكننده خارج اینها بودم در شرایطی كه همه آماده بودند یكدفعه دیدند كه تیم والیبال و بسكتبال ایران اصلاً در این رژه شركت نكرد و همین موجب شد كه مجدداً در بوستان ورزش را بستند و بعد حكمی صادر كردند آن زمانی بود كه آقای مصطفی سلیمی رئیس فدراسیون بسكتبال كشور بود یك گزارش شرف عرضی برای شاه تهیه كردند، ایشان هم دستور دادند كه بنده دیگر حق آمدن در زمینهای ورزشی را نداشته باشم دیگر ما سراغ زمینهای ورزشی نرفتیم.
*** توصیه امام خمینی درباره ریاست سازمان تربیتبدنی ***
مهندس بازرگان
مرا خواست كه آقا بیا برای ورزش. گفتم آقا من پانزده، شانزده سال است كه
توی زمینهای ورزشی نرفتم. آدرس را بلد نیستم. گفت حالا شما بیایید بروید،
گفتیم چشم، ما قبول كردیم، همان روز كه من را احضار كردند به نخستوزیری
رفتم و آقای صباغیان که در دفتر مهندس بازرگان بود حکم را ابلاغ کرد و ما حركت
كردیم رفتیم سازمان تربیت بدنی.
شب كه به
منزل آمدم و داخل خانه رفتم خانم من گفت از صبح تا حالا نبودی اینجا تلفنهای
متعدد شد. گفتم به من حكم دادند كه رئیس تربیت بدنی شدم، هوا هم سرد بود
تا گذاشتم روی كرسی ایشان شدیدترین اعتراضات را به من كرد گفت در بدو
ازدواج من و تو قرار بود تو نان دولت نخوری این هم كار دولتی است! چون
خانم من از معلمین مدرسه علوی و رفاه بود در نتیجه تعهدات مذهبی داشت
گفتم كه حالا این است چه كار باید بكنیم؟ خلاصه مورد اعتراض قرار گرفتیم،
چون در عین حال عضو كمیته استقبال از حضرت امام بودم كارت ورودی داشتم و
اجازه داشتم كه خدمت ایشان بروم، آمدیم از در پشتی مدرسه علوی بود با خانم
خودم خدمت حضرت امام رفتم. حاج مهدی عراقی ما را دید گفت شاه آمدی چه
كار؟ گفتم آمدم خدمت آقا، گفت برای چه؟ گفتم حكم آقای مهندس بازرگان را
خانم من قبول ندارد و به من میگوید نمیتوانی، من نمیدانم چكار كنم
حالا آمدم. گفتند خیلی خوب. رفتیم از آن پلهها پایین، منزل آقای تدین
آقا پایین نشسته بود.
رفتم خدمت
امام. گفتم خانم من حكم را قبول ندارند، به خانم من رو كردند و گفتند از چه كسی
تقلید میكنید؟ خانم من هم خیلی قوی گفت از آیتالله خویی، گفت بسیار خوب
از آیتالله خوئی تقلید میكنی بسیار خوب حكم شرعی است و واجب است برایشان
كه بروند بپذیرند و عمل بكنند، منتها نكته اساسی در اینجا است كه من هنوز
هم این را یادم نمیرود، برگشت گفت حسینی زندگی تو از كجا میگذرد؟ حاج
مهدی عراقی برگشت گفت همین باغی است كه رفقا و اینها میرفتند، گفت خوب
اگر زندگی تو از آن طریق میگذرد حق نداری حقوقی برداری، حق نداری، اگر دیدی
كم و كسر آوردی به اندازه كم و كسری خود حقوق بر میداری و لاغیر كه من
هنوز این توی گوشم هست اگر كم و كسری دارم باید بردارم نه بیشتر از این.
*** بازیهای المپیک اسلامی و پیام امام خمینی ***
برای
مسابقات كشورهای اسلامی در تركیه رئیس كمیته المپیك ایران را دعوت كرده
بودند. باز هم امام خمینی به من پیام دادند كه من بروم آنجا، من چون رئیس
كمیته المپیك بودم رفتم، آن پیام را هم در آنجا طرح كردیم كه خیلی مورد
تأیید قرار گرفت و داستان عجیبی در تركیه پیش آمد. چون مسابقات المپیكی
بود كه المپیك اسلامی اسم آن را گذاشته بودند و تمام كشورهای اسلامی هم
در مسابقات اتحاد جماهیر شوروی شركت نكرده بودند به عنوان اعتراض چون امریكا
هم آنجا را ترك كرده بود ما هم بر مبنای اینكه اینها به افغانستان نیرو
فرستاده بودند و افغانیها را كوبیده بودند دولت تأیید نكرد كه ما به المپیك
جهانی روسیه برویم.
به این المپیك گفتند برویم، به این المپیك كه رفتیم كه تمام كشورهای اسلامی بودند روزی كه در حضور بزرگان قوم تركیه در آن استادیوم بزرگ آنجا برای افتتاح این مسابقات، خوب بر مبنای حروف الفبا رژه میرفتند. اولین بار بود كه پرچم ایران در دست ما بود ما به مجردی كه رسیدیم هر جا كه میرفتیم باید موزیك كشورش را بزنند، به مجردی كه رفتیم دیدیم سرود شاهنشاهی را زدند، تا زدند من سریع با رفقای ورزشیام به کنار آمدیم.
وزیر ورزش تركیه ناراحت شد كه آقا چطور یكدفعه متوقف شد و آمدند پایین، گفتیم
آقا سرود ما این نیست، سرود ما سرود دیگری است. گفت آقا تقصیر ما نیست و تقصیر
سفارتخانه است و كشیدیم كنار و برای چند لحظهای اصلاً استادیوم یك دفعه
ناگهان متوجه این مسئله شد و در اسرع وقت سرود را پیدا كردند و سرود جدید ای
ایران را شروع كردند و گذاشتند و ما مجبور شدیم جزء آخرین دستهها رژه رفتیم
كه روزنامههای تركیه همان شب یك مصاحبه گذاشتند و ما را زیر سؤال گرفتند
و كه چرا تقریباً، سه روز هم بود جنگ شروع شده بود، شدید به ما شروع كردند
كه چرا شما نظم را بهم زدید؟ گفتیم ما با سرود شاهنشاهی نمیتوانیم رژه برویم
به هیچ وجه من الوجوه كه برخلاف آن چیزی است كه در مملكت ما اتفاق
افتاده است. گفتند حالا شما رژه میرفتید بعد اصلاح میكردید گفتم نه ما در
مقابل ملتمان متعهد هستیم كه بعد هم روزنامهها مطالبی نوشتند.
بعد كه آمدیم
در ایران باید گزارش كار خودمان را هم به آقای بنیصدر بدهیم و هم به
حضرت امام چون ایشان پیام داده بود، پیام را هم كه بردیم، آنچه كه یادم
است، آن شبی كه برنامه تمام میشود و من پیام هر كشوری پیامهایش را میخواند،
من هم پیام امام خمینی را خواندم. ولیعهد بحرین یا مصر بود مثل اینكه بحرین
بود یا یكی از این كشورها، آنچنان اظهار شعف كرد كه آمد سر و صورت مرا بوسید
و بعد اصرار، اصرار كه این را بده دست من، گفتم نه یك فتوكپی میدهم دست
شما، گفت این خط خود امام است؟ گفتم نه، این پیامی است كه نوشته شده
و ایشان امضاء كردند و از این جهت است كه مورد احترام است از من گرفت و
برگشتیم آمدیم، و اثر بسیار نیكویی كرده بود. هم همان حركتمان، هم پیام امام
كه پیام وحدت و دوستی بین تمام مردم مسلمان بود. ایشان فرمودند كه
مسلمانان همه جمع بشوند و اكنون كه جوانهای مسلمان در تركیه جمع شدند و
در مقابل امریكا موضع گرفتند و در مقابل اتحاد جماهیر شوروی موضع گرفتند چه
بهتر از این كه كوشش بكنند برنامههای اسلامی را گسترش بدهند، اسلام ورزش
دارد ولی ورزش فسادپذیر و فسادآور نیست این دو جمله است كه حضرت امام
فرمودند، ما آمدیم به ایران و بعد هم گزارش دادیم امام خیلی خوشحال شد.