پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ صبح دیروز (یکشنبه 12 بهمن)، رهبر معظم انقلاب اسلامی، ضمن حضور در مرقد بنیانگذار کبیر انقلاب، بر مزار یاران قدیمی خویش و مبارزان انقلابی حاضر شدند. در این میان، تصویری از حضور رهبر انقلاب بر مزار مرحوم حاج احمد قدیریان منتشر شد. مرحوم قدیریان از مبارزان باسابقه بود که از سال 42 تا 57 به شیوههای متعدد با رژیم شاه مبارزه میکرد.
به بهانه حضور رهبر انقلاب در مزار حاج احمد قدیریان، بخشی از خاطرات آن مرحوم از روزهای نهضت اسلامی بازخوانی میشود. مرحوم قدیریان که خاطرات خود را در مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط کرد، روایتهای جالبی از دوران تبعید آیتالله خامنهای به ایرانشهر دارد.
در سال 1356 ساواک خراسان آیتالله خامنهای را به ایرانشهر تبعید کرد. یاران و مبارزان انقلابی از تهران درصدد کمک به ایشان برآمدند و با خرید یک ماشین به امر تبلیغ آیتالله خامنهای در تبعید کمک شایانی کردند.
مرحوم حاج احمد قدیریان درباره تبعید آیتالله خامنهای به ایرانشهر میگوید: در جلسهای که با حضور برخی برادران داشتیم، متوجه شدم بالاخره ساواک جلاد، حضرت آیتالله العظمی خامنهای را همراه چند نفر از آقایان به ایرانشهر واقع در استان سیستان و بلوچستان تبعید کرده است.
وقتی
از خبر تبعید آقا مطلع شدم، آن قیافه نورانی و مظلومش مرا به یاد وفاداریهایش
انداخت. به شهید عزیز اسلامی گفتم: «چه کاری از دست من ساخته است تا ایشان در
تبعید راحت باشند؟» آقای اسلامی گفتند: «توسط یکی از بستگان پیغامی دادهایم. باید
صبر کرد تا خبری بیاید، آن وقت اقدام نماییم.»
من منتظر خبر بودم تا شاید بتوانم در
شهر غربت کمکی به ایشان برسانم. بسیاری
از شبها در جلسات به یاد آقا بودیم، چون یکی از استوانههای نهضت امام خمینی -قدس
سرہ - ایشان بود. خبر از ایرانشهر رسید که وضع و حال آقا خوب است؛ چون امکان تماس
رودررو برای ما مقدور نمیشد، توسط همان رابط خبر گرفتیم که ایشان فرمودهاند: «اگر
وسیله نقلیهای تهیه گردد، میتوانم در شهرهای مجاور و محلههای اطراف برای
سخنرانی بروم و هم چنین در ترددها کمی آزاد باشم و تبلیغ نمایم.»
به آقای اسلامی گفتم: «من وسیله نقلیه را تهیه مینمایم و خدمتتان تقدیم میکنم و جهت ارسال آن به ایرانشهر اقدام مینمایم.»
همه دوستان تعجب کردند. با کمک آقای وکیلی وسیله نقلیه پس از چند روز معطلی، آماده شد. برای این که ساواک نتواند متوجه قضیه شود، به دنبال چند محضر بودم که اگر وسیله نقلیه، به نام حضرت آیتالله العظمی خامنهای - روحی فداه - ثبت گردد، جالب خواهد بود. به شهید اسلامی گفتم: «چند روزی صبر کنید تا راه چارهای بیابم، شاید ماشین به نام ایشان گردد.» با تعدادی دفترخانه تماس گرفتم، میگفتند: این کار امکان ندارد. بالاخره با حجةالاسلام والمسلمین جناب آقای مهدوی کرمانی صحبت نمودم، ایشان قبول کردند؛ چون مسئول دفترخانه ۴۴۲ در خیابان شمیران (شریعتی فعلی) بودند.
در
سال 1356خریدار طبق سند شماره
خدمت شهید عزیز آقای محمدصادق اسلامی گفتم: به نظر من سند ماشین که به نام آقا شده است و محل سکونت ایشان نیز ایرانشهر است، برای این که ساواک متوجه نشود بهتر است سند به منزل آقا، حضرت آیتالله خامنهای، در مشهد داده شود و به ایشان هم خواهیم گفت که سند، منزل خودتان است.
آقای اسلامی موضوع را پذیرفتند و سند به ایشان داده شد. دیگر از سند خبری نداشتم و پیگیری نکردم که آیا به مشهد ارسال شد یا خیر، ولی ما، ماشین پژو را توسط پسر آقای چهپور به ایرانشهر فرستادیم. پس از مدت ۱۰ روز اضطراب و نگرانی که بالاخره چه خواهد شد؟ آیا ساواک متوجه میشود یا خیر؟، آقای چهپور اطلاع دادند، پسرم آمده است و پیغام شما را به آقا داده است. از طریق تماس با رابط، که از بستگان آقای اسلامی بود، این خبر را دریافت کردیم.
ما کم و بیش در جریان حال آقا بودیم که ایشان در تبعید ناراحت نباشند؛ وسیله نقلیه (پژو) نزد ایشان بود تا این که پس از تبعید، وسیله نقلیه را به تهران منتقل کردند و جلوی در منزل آقای اسلامی پارک نمودند. ایشان تصمیم داشتند به مشهد بروند؛ ما شبی در منزل آقای اسلامی همراه دوستان نماز مغرب و عشا را خواندیم و از بیانات آقا استفاده نمودیم. قرار بود آقا فردا صبح، عازم مشهد شوند. ایشان به مشهد رفتند و ماشین جلوی در منزل آقای اسلامی ماند.
روزی
شهید اسلامی به من گفتند: «چرا نمیآیی ماشین پژو را ببری؟» گفتم: «مگر یادت رفته
ماشین به نام آقا شده است؟» ایشان گفتند: «من نمیدانم، فعلا بیا تا صحبت کنیم.»
متوجه شدم آقای اسلامی پس از این مدت فراموش کرده است. شب همان روز به منزل آقای
اسلامی آمدم، ایشان گفتند: وضع ماشین خیلی خراب است، بهتر است شما آن را ببرید تا
بعد برای آن فکری کنیم.
من سوییچ ماشین را از آقای اسلامی گرفتم و سوار ماشین شدم،
دیدم درهای ماشین قدری افتاده، تودوزی آن هم پاره شده است و نیاز به تعمیر داد.
همان روز ماشین را به سرویس پژو بردم و
درخواست سرویس کامل و تودوزی کامل و تعمیرات کامل دادم. البته این تعمیرات 10روز معطلی داشت که مصادف شد با تشریففرمایی ایشان از مشهد مقدس.
ساعت 10 صبح بود که آقای اسلامی تماس گرفتند، گفتند: آقا به تهران آمدهاند، وسیله نقلیه را بیاورید. من با اشتیاق زیاد به تعمیرگاه رفتم و مبلغ 180/000ریال برای مخارج ماشین پرداختم و پژو را گرفتم و به در منزل آقای اسلامی آوردم. ساعت 2 بعداز ظهر بود، در منزل را زدم، آقای اسلامی جلوی در آمدند گفتند: «آقا خواب هستند، بیدارشان کنم؟» گفتم: «خیر، وسیله نقلیه را آورده ام؟» سوییچ را تحویل دادم و گفتم: «سلام برسانید، ان شاء الله شب برای دیدن خدمت میرسم.»
مطلب قابل توجهی که اتفاق افتاد به نقل از آقای اسلامی این بود که حضرت آیتالله خامنهای ساعت4 بعدازظهر تصمیم میگیرند از منزل بیرون بیایند و به دنبال ماشین میگردند، ولی ماشین را پیدا نمیکنند؛ مجددا در منزل را میزنند، از آقای اسلامی سؤال میکنند ماشین من چه شد؟ آقای اسلامی ماشین پژو را به ایشان نشان میدهند. آقا میفرمایند: «این که ماشین من نیست، این خیلی نو است.» آقای اسلامی میگویند: وسیله نقلیه را تعمیرگاه بردند و سرویس و رنگکاری کردند. ایشان خیلی تعجب کردند و این ماشین وسیلهای برای کارهای مبارزاتی ایشان شد.
شب که همراه چند نفر از دوستان مثل حاج احمد آقا کریمی، حاج جواد آقا و تعدادی دیگر به منزل آقای اسلامی آمدیم، جریان وسیله نقلیه را برای آقا توضیح دادم و آقا متوجه قضیه شدند، آنقدر حوادث آن روزها، برای ما آیندهای تاریک ترسیم میکرد که ما همیشه به یاد زندان و دستگیری ساواک و مراقبتهای گوناگون آن بودیم و دوستان از بیباکی ما تعجب میکردند؛ اما چهره مبارزانی چون شهید مظلوم دکتر بهشتی، حضرت آیتالله خامنهای - روحی فداه - و حضرت آیتالله هاشمی رفسنجانی همه چیز را برای ما آسان میکرد. شبی نبود که به یاد امام و به فکر پخش اعلامیههای ایشان و چاپ و تکثیر آن و نقش مهم آقای حائریزاده در این رابطه نباشیم. مبارزه در زمان طاغوت چه حال و هوایی داشت! بعضی اوقات به دوستان میگفتم: «زندگی مبارزه است و مبارزه شیرین است. انسان در مبارزه ساخته میشود؛ ولی امروز که این خاطرات را مینویسم نمیدانم چگونه باید عمل کرد که هم خدا، هم امام زمان (عج) و هم ولی امر زمان راضی باشند.»
خلاصه آقا ماشین پژو را همراه خودشان به شهر مقدس
مشهد بردند. ما دیگر اصلا به دنبال سند و چگونگی ماشین نبودیم. آقای اسلامی هم که
به مشهد، منزل آقا، میرفتند هیچ صحبتی از ماشین نمیکردند.
قابل ذکر است که حضرت
آیتالله العظمی خامنهای قبل و بعد از تبعید به ایرانشهر هر وقت به تهران تشریف
می آوردند، از وسیله نقلیه دیگری که نزد
ما بود استفاده مینمودند. این وسیله نقلیه یک پژو 404استیشن بود که
از کویت توسط دوستان، نو خریده بودند و ترمزی داشت که فقط بنده و آقا میتوانستیم
استفاده نماییم. هیچ کس قادر به سوار شدن در آن نبود، چون ترمز آن مربوط به ماشین
بنز بود که روی آن سوار کرده بودند. این وسیله نقلیه در ماه 7 الی 10روز در اختیار آقا بود. به هنگام تشریف فرمایی از مشهد به تهران،
تحویل ایشان میدادم. بعضی از وقتها وسیله نقلیه را در منزل شهید باهنر، تقدیم
آقا میکردم، هنگام ترک تهران آقا وسیله نقلیه را در فرودگاه مهرآباد قرار میدادند
و سوییچ را زیر چرخ عقب آن میگذاشتند و تشریف میبردند بعد ما میرفتیم و برمیداشتیم.
خرید دوباره ماشین آیتالله خامنهای
در
سال 1368 به هنگام رهبری آقا، در آبان ماه، فردی ملبس به لباس روحانی به
خیابان آذربایجان، کوچه شهید کشوردوست مراجعه و تقاضای دیدار با آقا را مینماید.
از وی سؤال میشود کار شما چیست؟ می گوید: «این وسیله نقلیه، پژوی404 به شماره 53287 طبق سؤال از راهنمایی و رانندگی به نام حضرت آیتالله خامنهای میباشد
و من این وسیله نقلیه را در خیابان بوذرجمهری به یک بنگاه معاملاتی به مبلغ یکصد و
هفتاد و پنج هزار تومان فروختهام و قرار است به محضر بروم، ولی سند ندارم؛ لطفا
به ایشان اطلاع دهید تا در این مورد اقدام فرمایند.
موضوع توسط پاسداران در بیت به داخل منعکس میگردد. آقا فرمودند: به آقای قدیریان اطلاع دهید برود مسئله را بررسی کند. جریان به بنده اطلاع داده شد؛ پس از پیگیری قضایا متوجه شدم این ماشین پژوی سفید رنگ همان پژوی خریداری شده سال 1356مربوط به زمانی است که آقا به ایرانشهر تبعید شده بودند.
چون صاحب ماشین در خیابان کشوردوست معطل بود، بالاخره رسیدی از ایشان گرفته، و مبلغ مورد درخواست به وی داده شد و ماشین به داخل محوطه بیت آورده شد. پس از بررسی و بازرسی توسط برادران سپاه پاسداران به داخل هدایت گردید. سپس مسئله به رهبر معظم انقلاب اطلاع داده شد که وسیله نقلیه حضرتعالی به هنگام تبعید، به داخل محوطه آورده شده است. ایشان قدری به ماشین نگاه کردند و به یاد 12 سال قبل خود و تبعید در ایرانشهر افتادند و سوار ماشین شدند و چند دقیقه رانندگی کردند که برای همه ما جای خوشحالی بود. از بنده سؤال فرمودند: «جریان ماشین چگونه بود.» گویا تصمیم داشتند از زبان من بشنوند. جریان را با حضور حضرات حجج اسلام آقایان گلپایگانی و حجازی و آقای راشد یزدی شرح دادم. حضرت آیتالله خامنهای خوشحال شدند. سند ماشین به منزل آقا در سال 1356داده شده بود و ایشان بیاطلاع بودند.
شرح وسیله نقلیه پژو 404برای ایشان تازگی داشت و ایشان تازه در سال 1368متوجه قضیه دفترخانه حجتالاسلام والمسلمین مهدوی کرمانی و تلاش کریمانه ایشان شدند. اگر ساواک متوجه میشد که دفترخانه 442چنین کاری نموده، برای آنها خیلی گران تمام میشد؛ به همین خاطر آقای مهدوی کرمانی سند ماشین را جهت شهربانی و راهنمایی و رانندگی، اواخر فروردین ماه سال 1357، به راهنمایی و رانندگی ارسال میدارد. البته من کپی سند و تأییدیه آن را از دفتر خانه گرفتم.
قابل توجه این جاست که دفترخانه طوری عمل کرده بود که ساواک متوجه قضیه نشود و اگر هم متوجه شد، گفته شود ایشان در فرصتی که تهران آمده بود، این وسیله را خریداری کرده است. شایان ذکر است که پس از توضیحات من در مورد ماشین، آقا پیرامون فروش ماشین توضیح دادند.
مطالب ایشان خیلی شیرین بود. فرمودند: «مدتی از انتقال ماشین به مشهد گذشته بود. من متوجه شده بودم که این ماشین مربوط به من است. قرار شد این ماشین را به مبلغی بفروشم. بالاخره به شخصی فروختم . مبلغ 50/000ریال (پنجاه هزار ریال) نقد و بقیه را ماهیانه بدهند که فقط همان مبلغ اولیه به من رسید و از مابقی هیچ خبری نشد تا آن روز که وسیله را آوردند.»
البته روال زندگی این عزیز بزرگوار در همه ابعاد زندگی تا آن جا که من مطلع هستم همین است. کمک به محرومان، دستگیری از مستمندان، دلجویی از زیردستان، همراهی با رزمندگان، خوشرویی با همراهان، مهربانی با بستگان...