پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حجتالاسلام والمسلمین علیاکبر مهدوی خراسانی، از مبارزان قدیمی نهضت اسلامی، دار فانی را وداع گفت. پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی ضمن تسلیت به مناسبت درگذشت این پدر شهید، بخشی از خاطرات وی را که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است بازخوانی میکند.
آشنایی با نواب صفوی؛ نقطه آغاز فعالیتهای سیاسی
آشنایی با شهید سیدمجتبی نواب صفوی، نقطه آغاز فعالیتهای سیاسی مرحوم مهدوی خراسانی بود. وی در بخشی از خاطرات خود در این رابطه میگوید: يكي از شخصيتهايي كه در سوق دادن من به سمت فعاليتهاي سياسي نقش داشت، شهيد سيد مجتبي نواب صفوي بود. شهيد نواب صفوي در سالهاي پاياني دهه 1330 به يكي از چهرههاي مطرح در عرصه سياسي كشور تبديل شده بود و جمعيت فدائيان اسلام كه توسط او تأسيس شده بود، حضوري پررنگ در عرصه سياست كشور داشت.
وی ادامه میدهد: از مدتها قبل كه من شهيد نواب صفوي را ديده بودم، دنبال كسي براي مبارزه ميگشتم؛ درست مثل آدم تشنهاي كه در بيابان سراب ديده و مأيوس برگشته، به هر دري زده بودم اما مأيوستر برميگشتم تا اينكه به امامخميني به مثابه آب زلالي كه از سرچشمه ميجوشد، رسيدم و موقعي كه امام مبارزه را شروع كرد من نيز به ايشان اقتدا كرده و وارد جريان انقلاب شدم.
اولین دیدار با امام خمینی
حجتالاسلام مهدوی خراسانی درباره نخستین دیدار خود با امام خمینی میگوید: در اولين ديداري كه با امامخميني داشتم، احساس ميكردم گويا يك عمر در خدمت ايشان بودهام و اثر عجيبي در من گذاشتند، اما اولين بار كه با آقاي شريعتمداري مواجه شدم در حالي كه هنوز چيزي هم از برخوردهاي وي نديده بودم، خيلي رنجيده و ناراحت شدم و مدتي هم كه در قم بودم اصلاً خانه ايشان را نديدم و مقيد بودم با طلبههايي كه پشت سر آقاي شريعتمداري نماز ميخواندند، رابطه برقرار نكنم.
در مقابل ايشان، امامخميني روحيات خاصي داشتند. مثلاً يك بار كه درس ايشان تمام شده بود و در خيابان ارم ميآمدند، خدمتشان سلام و احوالپرسي كردم، امام هم ايستادند و جواب دادند، بعد هم گفتند: «امري داشتيد؟» من هم گفتم: «سؤالي دارم». ايشان هم گفتند: «بفرماييد». و بعد هم من سؤالم را مطرح كردم. بعد از جواب، امام به من فرمودند: «باز هم سؤالي هست؟» من گفتم: «خير» و ايشان هم خيلي جدي گفتند: «پس بفرماييد». امام اصلاً نميگذاشتند كسي پشت سرشان راه بيفتد. تنها ميآمدند و تنها هم ميرفتند، اگر امام اجازه به اين كار ميدادند، وقتي درس ايشان تعطيل ميشد، با حركت طلبهها پشت سر ايشان خيابان بند ميآمد، اما امام اصلاً اجازه نميدادند.
مرجعیت امام خمینی و زعامت ایشان بر حوزه
بعد از رحلت آیتالله بروجردی، علیرغم نقشه دربار پهلوی، تمامی توجهات به سمت امام خمینی جلب شد. چنانکه حجتالاسلام مهدوی خراسانی نقل میکند: بعد از لغو تصويبنامه و مواضع آتشين حضرت امام و تلگرافهاي خاصي كه ايشان ميزدند، به تدريج جايگاه ويژه ايشان در ميان مراجع مشخص شد. حتي بعد از لغو تصويبنامه بعضي از مراجع اعلام جشن كردند اما امامخميني اعتقاد داشتند كه اگر اين جريان به پيروزي رسيد از لطف خدا بود و همه وظيفه داشتند كه جلوی منكر را بگيرند و از طرفي عمل نهي از منكر جشن لازم ندارد و حتي فرمودند: «هنوز پيروز نشدهايم، وقتي پيروز شدهايم كه ببينيم اسلام حاكم شده است.»
فعالیت در خرداد 1342
اندکی قبل از آغاز محرم 1342، ساواک با احضار سران هیئات مذهبی و منبریها، شدیدا به آنها تذکر داد تا در سخنرانیهای خود در ماه محرم سخنان تحریکآمیز نزنند. اما در همان زمان، پیام امام خمینی نقشه رژیم پهلوی را بر هم زد. بعد از اعلامیه امام، طلاب و روحانیون مبارز دست به افشاگری زدند. حجتالاسلام مهدوی خراسانی نیز یکی از آن روحانیون بود: وقتي اعلاميه امام به دست منبريهاي تهران رسيد كه حقايق را بگوييد، ولو بلغ ما بلغ، ما برنامه را از آنجا شروع كرديم.
در خيابان ري بازارچه نايبالسلطنه يك گاراژ بزرگي بود... در آنجا راهرويي در حدود 100 تا 150 متر بود كه هر سال محرم اين راهرو را ميبستند و مراسم در آنجا برگزار ميشد. شب هفتم بود كه نامه امام كه خطر اسرائيل را گوشزد كرده بودند، به دستم رسيد و از همان شب من برنامهام را آغاز كردم.
هيئتي كه ما در آنجا تشكيل داده بوديم با عنوان «هيئت ثامنالائمه» معروف بود. همان شب اوّل آن قدر جمعيت آمده بود كه مردم داخل گاراژ ريخته بودند. بازارچه تا آنجايي كه طاق داشت، پر بود. رفت و آمد به خيابان ري قطع شد. يك ربع تا نيمساعت طول كشيد تا راه را باز كنند و من به منبر برسم... شب دهم ماه محرم هم صحبت كردم... آن شب افراد ساواك براي دستگيري من آمدند. يك ماشين فولكس خاكستري رنگ هم آورده بودند. مردم هجوم بردند و ساواكيها براي اينكه خودشان را نجات دهند، تير هوايي شليك كردند و اين اولين تير پانزده خرداد بود.
...در خيابان اديب هم يك منبر رفتم. همان شب دوازدهم فرزند شهيدم ـمحمدـ تازه متولد شده بود و مادرم نيمههاي شب به آنجا آمده بود. وقتي ديد جمعيت زيادي آمده است، گفت بيا بچه تازه به دنيا آمده است، در جواب گفتم: اينجا مسئله واجبتر از امر شماست. فرمان مرجع است و بر من واجب است.
بازداشت در 15 خرداد
با انتشار خبر بازداشت امام خمینی در نیمه خرداد 1342، مرحوم مهدوی خراسانی همگام با مردم ایران، در قیام عمومی شرکت کرد. او خاطره آن روز را که به دستگیری وی ختم شد اینگونه روایت میکند: روز 15 خرداد يك مجلس در خيابان غياثي (شهيد سعيدي فعلي) داشتم كه در آنجا منبر رفتم. در آنجا هم سخنان تندي عليه رژيم بيان كردم.. منبر تمام شده يا نشده بود كه خبر رسيد ديشب امامخميني را در قم بازداشت كردهاند و مردم هم جلو بازار قيام كردهاند و مأموران شاه دارند مردم را ميكشند. ما جمعيت را از آنجا به طرف بازار حركت داديم. در خيابان غياثي دكانها باز بود. خيلي هوار كشيدم كه «مردم! داريد پول جمع ميكنيد؟ باز هم كه دنياطلبي ميكنيد! مرجع تقليدتان را گرفتهاند!» دكانها را تا نزديكي خيابان (17 شهريور) شهباز بستيم و با سر دادن شعار حركت كرديم.
ساعت 10ـ11 صبح يك وقت ديديم يك كاميون پر از پاسبان جلوی ماست. كاميون تا نزديك ما آمد، جمعيت متفرق شدند ولي بعضيها ماندند. ما را بازداشت كردند و انداختند داخل همان كاميون و بردند كلانتري...
تداوم مبارزات پس از آزادي
مرحوم مهدوی خراسانی بعد از آزادی از زندان، فعالیتهای مبارزاتی خود را این بار با جدیت بیشتر دنبال کرد: وقتي كه از زندان بيرون آمدم ديگر راه مبارزه مشخص شد، تا آن موقع مبارزات جدي نبود. هم رژيم به انتقادات منبريها كاري نداشت و هم منبريها سخنان خود را جدي نميگرفتند؛ امّا از اين تاريخ آنهايي كه از همان اوّل با برنامه و حساب جلو آمده بودند به صورت جدي وارد مبارزه شدند. ترس ما از زندان هم ريخت و راه و چاه را هم بهتر بلد شديم. در هر فرصتي براي انتقاد از رژيم شاه استفاده ميكرديم: در ميهماني، عروسي و عزا مقيد بوديم كه روشنگري كنيم، خصوصاً در جلساتي كه با جوانها داشتيم... از همين زمان بود كه برنامه منبر من به صورت جدي ادامه يافت.
دومین دستگیری در سال 1343
حجتالاسلام مهدوی خراسانی که از سال 1343 بعد از آشنایی با شهید مهدی عراقی، جریان مبارزه را با برنامه دنبال میکرد، در همان سال به دلیل سخنرانیهای انتقادی برای دومین بار دستگیر شد. چنانکه خود میگوید: يكي از دلايلي كه از سال 1343 مبارزات من به صورت جديتر ادامه يافت، آشناييام با مجاهد شهيد حاج مهدي عراقي بود... از برنامههايي كه شهيد عراقي در آن سال تدارك ديده بود، برگزاري جلسات سخنراني انقلابي در مسجد جامع تهران بود... يكي از افرادي كه توسط شهيد عراقي برای سخنراني دعوت شد، بنده بودم. هر دو سه روز يكي از منبريها را ميگرفتند و علت دستگيري من در ماه رمضان سال 1343 نيز سخنراني در مسجد جامع بود.
این بار هم حجتالاسلام مهدوی خراسانی به مدت دو ماه و نیم در زندان به سر برد و پس از ارائه تعهد کتبی آزاد شد اما باز هم فشارهای ساواک همچنان ادامه داشت. چنانکه خود میگوید: بعد از آزادي، ممنوعالمنبر شدنم ديگر حساب نداشت. ماه محرم يا رمضان همين كه يك يا دو شب منبر ميرفتم، ميآمدند و ميگفتند كه نبايد منبر بروي...
با این وجود، مرحوم مهدوی خراسانی با ترفندهایی مثل استفاده از اسم مستعار، منبرهای خود را برپا میکرد.
دستگيري و حبس انفرادي در سال 51
در سال 1351، این مبارز خستگیناپذیر برای سومین بار نیز طعم حبس و زندان را چشید: مدتها ممنوعالمنبر بودم و دوران زندان من در رژيم پهلوي در سال 1342، چهل روز طول كشيد. در سال 1343 هم دو ماه و نيم بود و در سال 1351 زماني كه نيكسون ميخواست به ايران بيايد به واسطه ارتباطي كه با مرحوم فلسفي داشتم، دستگير شده و در قزلقلعه زنداني شدم.
قبل از آمدن نيكسون هشت نفر از علماي قم و شش نفر هم از آقايان تهران را بازداشت كردند. از قم حضرات آيات جنتي، خزعلي، رباني شيرازي، يزدي، رباني املشي و ديگران بودند. از تهران هم شهيد محلاتي، آقاي لاهوتي، حجتالاسلام حاج سيدمحمدرضا ياسيني، حجتالاسلام نجمالدين اعتمادزاده، بنده و يكي از تجار محترم تهران به نام آقاي حاج حسين مهديان دستگير شديم. پس از دستگيري همه را به بند عمومي بردند، امّا من تا شب آخر در انفرادي بودم....
چهارمین تجربه زندان در دوران رژیم پهلوی
در سال 1357، حجتالاسلام مهدوی خراسانی، بار دیگر تحت تعقیب قرار گرفت و زندانی شد. چنانکه خود میگوید: زندان چهارم من در سال 1357 بود. در آن سال در مسجد سجّاد نارمك، خيابان مدائن در ماه محرم ده شب برنامه سخنراني داشتم. آن موقع اوج انقلاب بود و حكومت نظامي هم اعلام كرده بودند. شب هفتم يا هشتم محرم بود كه يك منبر دو ساعته رفتم و خيلي هم عليه رژيم صحبت كردم. جمعيت زياد بود و مسجد كاملاً پر بود.... در همان حالي كه صحبت ميكردم ده كاميون و دو ماشين كلانتري را شمردم كه رد شدند. وقتي كه اينها آمدند جمعيت هم زياد بود، مردم بلند شدند كه با اينها درگير شوند. آخرهاي منبرم بود نزديك دو ساعت صحبت كرده بودم. جوّ متشنج شد، لذا گفتم: «آقايان! تقاضا ميكنم هيچكس عكسالعملي نشان ندهد، اينها آمدهاند مرا بگيرند و من هم آماده هستم». سپس مرا از آنجا به كلانتري نارمك بردند.
زندان لیبرالها!
مرحوم مهدوی خراسانی که چندین مرتبه سابقه زندان و بازداشت را در دوران پهلوی داشت، درباره علت بازداشت اعضای جبهه ملی و شرایط زندان آنها میگوید: گاهي برخي از ملّيگراها را به زندان ميآوردند و البته قصدشان بود كه از اينها شخصيت بسازند. ما هم حس ميكرديم كه اينها را براي روز مبادا ميسازند؛ مثل همان كاري كه با بختيار كردند. در زندان قزلقلعه ساختمان جديدي ساخته بودند كه شبيه به يك ويلاي مدرن بود... آن زندان مخصوص ليبرالها بود و هيچ کدام از ما را به آنجا نميبردند. روزنامهها هم مدام مينوشتند كه آقاي فلاني را گرفتهاند و عكس چاپ ميكردند، در حالي كه زندانشان اينگونه بود.
مقابله با توطئه گروهکها بعد از پیروزی انقلاب
حجتالاسلام مهدوی خراسانی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، همچنان فعالیتهای خود را ادامه داد: در آن روزهاي اول پيروزي انقلاب، بيشترِ كارِ من سخنراني بود. گروهكها در كارخانهها كارگران را تحريك به اعتصاب و تعطيلكردن كارخانهها ميكردند...
مرحوم مهدوی خراسانی برای مقابله با این توطئهها فورا با فرمان امام اقدام میکرد: به کارخانهها میرفتم و [به کارگران] میگفتم: تا حالا شما براي آمريكا كار ميكرديد، جا داشت كه طفره برويد و توليد كم شود؛ اما از امروز براي جمهوري اسلامي كار ميكنيد. من آنها را تشويق به كار كردم و بيان كردم پيامبر(ص) فرمودهاند كه زمين زير سه چيز ميلرزد: زير گامهاي استوار مجاهدين في سبيلالله، زير نوك قلم عالم و دانشمند به هنگام نوشتن معارف اسلامي و زير چرخ و ماشين كارگر موقع توليد كردن. با سخنان من كارگران مشغول فعاليت میشدند... از آن تاریخ به بعد بيشتر كارهاي ما به همین صورت بود. گروهكها حتي روز اول را نگذاشته بودند كه به روز دوم برسد و شروع به فتنهانگيزي كردند و میگفتند كه حق و سهم ما را از انقلاب بدهيد.