پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ بیژن حاج محمدرضا (حاج رضایی)، فرزند شهید طیب حاجرضایی چندی پیش دار فانی را وداع گفت. مرحوم بیژن حاجرضایی در طول حیات خود یادماندهها و خاطرات خود را در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ثبت و ضبط رساند.
آنچه در ادامه میآید بخشی از خاطرات فرزند حر نهضت امام خمینی است.
روایتی از سلوک اجتماعی طیب
مرحوم بیژن حاجرضایی درباره خصوصیات و
رفتارهای اجتماعی شهید طیب میگوید: پدرم روزانه بیست تا سی كامیون بار داشت و پرواضح
است كه ایشان آنها را یكتنه نمیتوانست بفروشد. این بارها را به آقایان دیگر كه
در میدان شاغل بودند و بار كمتری داشتند میداد كه آنها هم بفروشند و خرجی دربیاورند
و نمانند.
یكی از مشكلاتی كه با مادرم در منزل
داشت این بود كه با خانمهای همسایه كه به منزل ما میآمدند و میرفتند در خیابان
سلام و علیك نمیكرد. مادرم خیلی ناراحت میشد و از ایشان ایراد میگرفت كه مثلاً
فلان خانم كه دوست من است یا خواهر و مادر من، آمده گفته كه فلانی مرا در خیابان دید، من سلام كردم، مرا نشناخت یا جواب را جوری داد كه مرا نمیشناسد.
ایشان به مادرم میگفت: زن! من اصلاً
وقتی در خیابان میروم هیچكس را نگاه نمیكنم. ناموس مردم را كه نمیتوانم نگاه
كنم كه ببینم كیست تا به او سلام كنم؟ این دوستی كه تو میگویی من اصلاً قیافهاش
را ندیدم. مادرم تأكید میكرد كه «بابا ده دفعه شما بودی و او آمده اینجا پیش ما
ناهار خورده» پدرم میگفت من كه به چهره او نگاه نكردم...
تنها عکسی که بر علم دسته
طیب نصب شد
بیرژن حاجرضایی ارادت عجیب پدر خود به
امام حسین(ع) و ماجرای نصب تصاویر امام خمینی در دسته طیب را اینگونه روایت میکند: پدرم، حساسیت عجیبی به خانواده عصمت و طهارت بخصوص امام حسین(ع) داشت. ایشان عاشق
بود و حتی به مادرم میگفت من پولی را كه بدست میآورم دو قسمت میكنم؛ یك قسمت خرج
خودم، قسمت دوم خرج امام حسین است. حالا برای او یا عزاداری میكنم یا در راه او خرج
میكنم. بعدها ما فهمیدیم خانوادههای زیادی از طریق ایشان زندگی میگذراندند بدون
اینكه حتی اطرافیان نزدیك بدانند.
از طرف دیگر در هیچ سالی سابقه نداشت كه روی علامتهای دسته عزاداری عكس كسی را بگذاریم. برای اولین بار در طول تمام سالهایی كه پدرم عزاداری میكرد از هفتم یا ششم محرم عكسهای متعددی را از حضرت امام به تهران آورده بودند و این عكسها در تكیه ما به در و دیوار بود. منجمله شب تاسوعا و روز عاشورا تمام عكسها روی پرچمها و بیرقها و روی علامتها بود و یكی از استنادهایی كه تشكیلات زمان شاه در دادگاه فرمایشی میكرد وجود این عكسها بود. میگفتند كه این عكسها عامل اصلی است كه تو بخاطر این مسئله این كار را كردی.
واکنش طیب به حکم اعدام
بیژن که خود در تمام دادگاههای پدرش حضور داشت در خاطرات خود میگوید: کل متهمان در آن دادگاه که مربوط به 15 خرداد بود 17 – 18 نفر بودند. در دادگاه اول پنج نفر از این آقایان محكوم به اعدام شدند بقیه هم به حبسهای طویلالمدت. در دادگاه مسئله پانزده خرداد را به پدرم نسبت دادند و گفتند كه عربی از مصر آمده، پولی آورده، این پول را داده به پدر من و پدر من این پول را خرج كرده و به اصطلاح برعلیه رژیم تظاهراتی راه انداخته. در دادگاه دوم مرحوم پدرم به اتفاق مرحوم حاج اسماعیل رضایی محكوم به اعدام شدند و آن سه نفر با تعدادی دیگر هم حبسهای به اصطلاح كوتاه و بلندی گرفتند. این هجده نوزده نفری كه گرفتند دقیقاً شیران دربند بودند. نه عجزی، نه التماسی، نه لابهای، اصلاً اینها حتی در دادگاه اول تجدیدنظر خم به ابرو نیاوردند. بعد از اینكه پدرم حكم اعدام را شنید، خیلی خونسرد بود.
دیدار با امام خمینی
بیژن حاجرضایی درباره ملاقات با امام خمینی در آن دوران میگوید: در
همان چهار ماه اولی كه پدرم را گرفته بودند و ما هیچ خبری نداشتیم عمو مسیح به
پدرم مراجعه كرد كه ما اگر به آقای خمینی مراجعه کنیم ایشان میتواند به ما كمك كند.
بعد از رفت و آمدهای زیاد ما خدمت آقا رسیدیم. از حیاط رد شدیم، یك پلهای به زیرزمین داشت که از آنجا داخل رفتیم. در انتهای اتاق پذیرایی یك پشتی گذاشته بودند و حضرت امام آنجا نشسته بودند، ما هم نشستیم و خیلی التفات و
محبت كردند.
عموی من قصه را تعریف كرد و حضرت امام گفتند: «طیب یك جوانمرد است، یك آزاده است من هیچ موقع نمیتوانم حركتی كه ایشان در حق من كرد را فراموش كنم.»