رجوی میگفت: ما باید كار جمهوری اسلامی را یكسره كنیم وگرنه به لحاظ سیاسی خواهیم سوخت و فسیل
خواهیم شد
ایران پرورش یكی از عناصر
شركتكننده در عملیات موسوم به «فروغ جاویدان»،
درباره تحلیل مسعود رجوی از این عملیات میگوید: «مهدی ابریشمچی طی نشستی كه فیلم
ویدئویی آن برای همه
افراد سازمان پخش شد، تحلیل مسعود رجوی را به همگان اعلام كرد. مسعود گفته بود: ما
باید طی یك سال آینده كار رژیم جمهوری اسلامی ایران را یكسره كنیم وگرنه به لحاظ سیاسی
خواهیم سوخت و فسیل خواهیم شد. در نتیجه رهبری سازمان با پایان جنگ ایران و عراق و
بستهشدن مرزها، سازمان را قفلشده
میدید.»
اعتراف یکی از
اعضای منافقین بعد از عملیات «فروغ جاویدان»: واقعیت این است كه ما به آخر خط رسیدهایم
شهرام سیفی مسئول اركان تیپ
110 ارتش آزادیبخش سازمان كه در
گردنه حسنآباد
در مصاف با نیروهای سپاه و بسیج از ناحیه پا زخمی و دستگیر شد در مورد عملیات فروغ جاویدان میگوید: «من
احساس میكنم با این وضعیتی كه
پیش آمد و همه شاهد بودیم، همه چیز روشن شده باشد و حرف زیادی برای گفتن وجود
نداشته باشد. واقعیت این است كه ما به آخر خط رسیدهایم
و سازمان ما به بُنبست
رسیده بود و تمام آن شعر و شعارها برای از بین رفتن استثمار و برقراری حاكمیت خلق
و از این قبیل مسائل، كه در طول چندین سال گذشته داده میشد،
خیالی بیش نبوده است...»
شکستهای پیدرپی
سازمان مجاهدین خلق از سال 1360 تا 67
سیفی در ادامه درباره شکستهای
پی در پی طرحهای سازمان مجاهدین خلق میگوید: «اقدام ما در عملیات اخیر [فروغ
جاویدان]، كمّاً و كیفاً محكوم به شكست بود. البته این مسئله برای ما تا قبل از
عملیات روشن نبود. شما میتوانستید
به خوبی نتیجه را حدس بزنید؛ درحالیكه
برای ما قضیه متفاوت بود. در بین ما هم كسانی بودند كه بدون كمترین رغبتی وارد عملیات
شده بودند اما بهطور كلّی مسئله فرق میكند.
سازمان از ابتدای ورود به فاز نظامی، استراتژیهای
مختلفی را مطرح كرد كه همه
آنها به شكست انجامید. وقتی تظاهراتهای
مقطع 30 خرداد 60 نتیجه نداد، مسئله
انفجار دفتر حزب جمهوری پیش آمد كه نتیجه نداد. خط زدن
سرانگشتان نظام نیز بینتیجه
بود؛ چون برخلاف تحلیل سازمان، مردم از نظام روگردان نشدند. مهمّترین
نمونه بعدی، انفجار نخستوزیری
بود كه طی آن رئیسجمهور و نخستوزیر
باهم رفتند. وقتی سازمان از این مسئله هم نتیجه نگرفت، مطرح كرد كه باید بهطور
گستردهتر كار كرد و خط تظاهراتهای
مسلّحانه مهر و مانند آن را مطرح كرد كه آنهم
شكست خورد. از این پس سازمان اعلام كرد كه چون حمایتهای
مردمی از نظام صورت میگیرد،
باید خطّ پاسداركشی و حزباللهكشی
یعنی زدن بدنه نظام را شروع كرد كه در این رابطه ترورهای
گسترده در سطح كشور انجام شد. این كار هم نهتنها
به سرنگونی نظام منتهی نشد بلكه موجب شد تا موج بیشتری از حسّاسیت امنیتی ایجاد و
در نتیجه سازمان زیر ضربه بیشتری
برود...»
تحلیل سازمان قبل
از انجام عملیات «فروغ جاویدان»
شهرام سیفی درباره تحلیل
سازمان قبل از انجام عملیات فروغ جاویدان میگوید: «سازمان اینگونه
توجیه میكرد: جمهوری اسلامی
در شرایطی كه به لحاظ اقتصادی، نظامی و سیاسی دیگر قادر به ادامه جنگ نباشد، در آن موقع صلح را از روی ناچاری میپذیرد
ولی چون در آن موقع حكومت ایران در سراشیبی سقوط قطعی قرار گرفته، صلح به دادش
نخواهد رسید. در آن وقت و البته همان بحران نظامی ایجادشده ما با همه امكانات وارد ایران میشویم
و با زدن ضربه نهایی كار را به نام خودمان تمام میكنیم!
سازمان خود را برای آن شرایط
آماده میكرد كه ناگهان ایران قطعنامه
598 را پذیرفت. در اینجا تمام كاسهكوزههای
سازمان و در رأس آن رجوی شكست. سازمان كه با همكاری رژیم عراق طرحهایی
را ریخته بود، در مواجهه با این بُنبست جدید، خود را در مخمصه بسیار بدی میدید.
اینجاست كه دیگر شرایط عادی نیست تا تصمیم عادی گرفته شود؛ مسئله بُهت و حیرت و
سرگیجه است. دود از كلّه
تشكیلات بلند شده و سردرگمی در آن موج میزند.
آدمی كه بخواهد از بُنبست
فرار كند، به هر دری میزند.
صلح اتّفاق افتاده ولی نظام در سراشیب سقوط نیست. مشكل دوتاست؛ هم صلح اتفاق
افتاده و هم نظام سرپاست! امكان كار سازمان در آینده از بین میرود،
[رژیم بعث] عراق هم فشار آورده كه اگر كاری میخواهید
بكنید باید زودتر بكنید؛ فرصت چندانی نیست. سازمان بین دوراهی مانده است؛ یا باید
بگوید اشتباه كردم، صلح اتفاق افتاده و رژیم هم سرپا ایستاده؛ بنابراین ما فعلاً
بساطمان را جمع میكنیم و در دنیا
پراكنده میشویم تا یك روز موعود
دیگر. یا باید با فرم، اندیشه و دگماتیسم و به دلیل نداشتن شجاعت در پذیرش شكست،
خطا، انحراف و ایستادن بر لبه
پرتگاه، ادّعا كند كه الآن وقت عملیات بزرگی كه وعدهاش
داده شده بود، فرا رسیده است. روز موعود، روز سرنوشت، روز سقوط نظام فرا رسیده و
از این حرفها معلوم است كه بین
این دو، سازمان به دوّمی متوسل میشود.
رجوی كه مسئول مستقیم این
استراتژی شكستخورده و بهبُنبسترسیده
بود، نشستی میگذارد و میگوید:
اگر الآن عملیات بزرگ را انجام ندهیم، شرایط سیاسی برای كار قفل میشود
و دیگر نمیتوانیم عملیات كنیم.
تحلیل میكرد كه نظام در سراشیبی
سقوط قرار گرفته، دیگر كسی به جبهه نمیآید،
نظام قدرت بسیج مردمی را از دست داده، مردم از جمهوری اسلامی خسته شدهاند،
و منتظر ما هستند و... خلاصه اینجوری
شد كه خیلی سریع همه را آماده
عملیات كردند. من میتوانم
اینجوری تشبیه كنم كه سازمان با
توجه به پذیرش قطعنامه
598 از سوی ایران، بر لبه
پرتگاه قرارگرفت؛ یا باید راه سخت و درازی به عقب برمیگشت
ـ بیآنكه مقصد را بداند و یا اینكه
توی درّه بپرد... و سازمان توی دره پرید؛ به این امید كه شاید عمق درّه خیلی
نباشد. شاید هم سالم به زمین برسد!»
شکست خفتبار
منافقین در «مرصاد»
سیفی ادامه میدهد: «به
منطقه عملیاتی كه رسیدیم، فهمیدیم عمق درّه چقدر
است. در مورد عملیات فروغ جاویدان یا عملیاتهای دیگر به ما گفته شده بود: بر سر
راهمان هیچ نیرویی مانع از حركت ما نخواهد بود. شما به راحتی میتوانید شهرها را یكی
پس از دیگری فتح كنید. نیروهای نظامی ایران، در
زمان شروع عملیات ما، عمدتاً به جنوب اعزام شدهاند
تا با عراق در منطقه
خرمشهر درگیر شوند. تعداد كمی كه از آنها باقیمانده
در دو طرف محوری كه ما عملیات میكنیم،
با عراق درگیر میشوند. حكومت ایران هم كه مقبولیت مردمیاش
را از دست داده و در حال سقوط است و توانایی بسیج نیرو را ندارد. بنابراین ما راحت
وارد كشور میشویم.
روی این اصل و با این ذهنیت
سوار تانك و خودرو شدیم و بهطور
ستونی از طریق جادّه و با سرعت از مرز وارد شدیم. ما با حمایت عراق جلو آمدیم و از
كرند غرب گذشتیم. مشكل چندانی نداشتیم. حتی وارد اسلامآباد
شدیم و مقاومت آنچنانی ندیدیم. این
بود كه تحلیل سازمان را منطبق با واقعیت میدیدیم
و دیگر فكر میكردیم كه تا آخر خط را رفتهایم. اصلاً فكر نمیكردیم
كه نیروهای ایرانی برای ما نقشه كشیده باشند. این بود كه وقتی ساعت 11 شب به گردنه حسنآباد
رسیدیم، تازه دیدیم كه در دام افتادهایم!
درگیریهای
شدیدی در این منطقه شروع شد و نیروهای جلودار در تنگه چهارزبر كه بعد از گردنه است، با نیروهای ایرانی مواجه شدند و راه
بر ما بسته شد. ما باز فكر میكردیم
میتوانیم خطّ را بشكنیم و به
جلو برویم؛ لذا مرتّباً از تیپهای
دیگر كه خود را برای فتح همدان، قزوین و تهران آماده كرده بودند، [میخواستیم]
به ناچار برای كمك به نیروهای جلودار بروند و مرتّباً این كار صورت میگرفت
امّا این سدّ شكستنی نبود و جهنّمی از آتش درست شده بود و ما مرتّب كشته و مجروح میدادیم.
ما در آن تنگه (چهارزبر) پس از مشاهده
آتش نیروهای ایران تازه از خودروهای سواری و وانت و... پیاده شدیم و در شیارهای
اطراف جادّه پناه گرفتیم. درحالیكه
ما به سرعت و پشت سرهم تلفات میدادیم،
نیروهای ایرانی از اطراف ما را محاصره میكردند. از طرفی نیروهای سازمان توان نظامی
نداشتند، حتی خیلی از آنها هیچ آموزش نظامی هم ندیده بودند. تعداد زیادی از خارج
آمده بودند. به بعضی از آنها مسئولیت داده بودند، درحالیكه
هیچ سابقه كار نظامی نداشتند. از طرف دیگر تجهیزات و
امكانات ما در جادّه به سرعت منهدم میشد.
همه اینها با سردرگمی كه فرماندهان داشتند، شرایط
را بسیار سخت كرده بود؛ چون اصلاً مسئله عقبنشینی
در این عملیات پیشبینی نشده بود. عملیات
ما راه بیبازگشت بود. آن موقع
هم كه محاصره ما داشت كامل میشد،
دستور عقبنشینی دادند. امّا این
عقبنشینی بهصورت
كلاسیك و متداول نبود.»
دستور عقبنشینی
صمد نظری، یكی از كادرها و
عناصر برجسته اطلاعاتی سازمان درباره عقبنشینی و شکست سازمان منافقین در
عملیات موسوم به فروغ جاویدان میگوید: «بالاخره پس از سه روز نبرد سخت، در روز پنجشنبه ششم مرداد 67 دستور داده شد
كه نیروهای سازمان از گردنه
حسنآباد، چهارزبر و شهرهای
اسلامآباد و كرندغرب عقبنشینی
نمایند. نیروهای سپاه و بسیج و ارتش ایران كه بر صحنه مسلّط شده بودند، با دور زدن
و كمینگذاری بر سر راههای
خروجی و مسیر بازگشت نیروهای ما را در ارتفاعات دوطرف جادّه بسته و از فاصله چندصدمتری به خودروهای حامل نفرات سازمان تیراندازی میكردند.
تمامی سلاحهای ما بر اثر تمامشدن
مهمّات از كار افتاده بود. تعداد معدودی از نفرات كه یك یا دو خشاب مهمّات به
همراه داشتند، در مواقع خیلی ضروری استفاده میكردند.
تنها راه موجود فرار و عقبنشینی
از میان انبوه كمین نیروهای ایرانی و راندن خودروها با حداكثر سرعت بود. خودروهای
لندكروز و آیفاهایی كه سالم مانده بودند، با انبوهی از نفرات بیسلاح
و مهمّات به شكل ستونی با حداكثر سرعت، غافلگیرانه از لابهلای
كمین میگذشتند و به سمت شهر
اسلامآباد میگریختند.
تعدادی از خودروهای ما نیز با اصابت رگبار تیرها یا آر.پی.جی از جاده منحرف شده به
سینه دیوارهای كنار جادّه برمیخوردند
یا داخل پرتگاه میافتادند و یا از جاده
منحرف و واژگون میشدند...»
شهرام سیفی نیز در این رابطه
ذکر میکند: «دستور عقبنشینی،
دستور فرار انفرادی بود. هركس هرطوریكه
میتوانست میبایستی از منطقه میگریخت.
خیلیها نمیدانستند
به كدام طرف بروند؛ تعداد زیادی به طرف كوههای
اطراف فرار كردند كه بعداً توسط نیروهای مسلّح مردمی و بومی دستگیر شدند. خلاصه
وقتی درگیری شروع شد و در محاصره قرار گرفتیم، تازه فهمیدیم كه ما با پای خودمان و
بهسرعت وارد قتلگاه شدهایم.
آنقدر سردرگمی به وجود آمده
بود، كه معلوم نبود چه كسی فرمانده است! نیروهای بالای سازمان نیز با آنكه زنده
مانده بودند، به طرف عقب میدویدند
و بقیه هم به دنبال آنها میدویدند.
البته شرح ماجرا به این آسانی نیست! تصوّر كنید، وقتی تعداد زیادی آدم ناشی و بیاطلاع
از امور نظامی، سوار ماشین و با سرعت در جادّه و بهصورت
ستونی وارد جهنّمی از آتش بشوند، چه میشود؟
موقع فرار به عقب بعضیها
میگفتند چی شده؟ قرار این
نبود؛ این نیروها را از كجا آوردهاند؟
چرا به عقب میرویم؟ و... خلاصه وضعیت
از لحاظ فیزیكی و روانی بسیار سخت و كشنده بود.»