ناطق نوری میگوید: آقای لاجوردی را برداشتم و آوردم و نوبت بازجویی و محاكمه آنان [فرقانیها] شروع شد. باید ایدئولوژی آنها را نیز محاكمه میكردیم تا ریشهكن شوند والّا مرتب زایش میكردند. آقای لاجوردی توانایی چنین كاری را داشتند.
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ شهید لاجوردی از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی در مبارزه با گروههای انحرافی قدم در وادی مجاهدت و مبارزه گذاشت، مبارزهای که به منظور هدایت عناصر فریبخورده و کیفر منحرفین صورت میگرفت.
حجتالاسلام علیاکبر ناطقنوری که در ابتدای پیروزی انقلاب محاکمه عناصر گروهک فرقان از طرف شهید بهشتی به وی سپرده شده بود، در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده درباره نقش شهید لاجوردی در این زمینه میگوید: نزد شهید بهشتی در جامعه روحانیت ولیآباد رفتم و به ایشان گفتم: «ما اینها [اعضای فرقان] را دستگیر كردیم؛ حضرت عباسی دست كسی بدهید كه شل نباشد كه بعد اینها را آزاد كند.» مرحوم بهشتی بسیار زرنگ بود یك لبخندی زد و گفت: «خودت.» تا گفت خودت، من لكنت زبان گرفتم. آمادگی هم نداشتم یك دفعه گفتم: «م م... من اصلاً تا به حال قضاوت نكرده بودم، قاضی نبودم، پدرم و پدربزرگم هم قاضی نبودند.» مرحوم بهشتی فرمود: «مگر پدر من رئیس دیوان عالی كشور بود. انقلاب شده خودت قاضی باش. آقای معادیخواه و انواری هم كمك كنند.»
گفتم: «بسیار خوب اما اگر من بخواهم قاضی بشوم برای این پرونده، دادستان آن را باید خودم انتخاب بكنم.» مرحوم بهشتی فرمود: «بكن.» یکی-دو روز فكر كردم و قاطعتر و جدیتر از مرحوم شهید لاجوردی پیدا نكردم، لذا با توجه به شناختی كه مرحوم لاجوردی از منافقین در زندان داشت و با اینها در زندان بحثهای طولانی كرده بود، به در مغازه ایشان در بازار رفتم و بعد از احوالپرسی گفتم: «آقا اسدالله یك خوابی برای من دیدهاند من هم یك خواب برای تو دیدم. مرحوم بهشتی به من گفته كه پرونده گروه فرقان را پیگیری كنم؛ من هم فكر كردم تنها كسی كه میتواند دادستان این پرونده باشد شما هستی!» ایشان فرمود: «من به درد دادستانی نمیخورم. حافظهام ضعیف است. دادستان باید حافظه قوی داشته باشد.» گفتم: «عیبی ندارد با همین حافظه قبولت دارم، شما بیا.» گفت: «اگر تكلیف و وظیفه است میآیم.» گفتم: «بله وظیفه است.» خلاصه آقای لاجوردی را برداشتم و آوردم و نوبت بازجویی و محاكمه آنان [فرقانیها] شروع شد. باید ایدئولوژی آنها را نیز محاكمه میكردیم تا ریشهكن شوند والّا مرتب زایش میكردند. آقای لاجوردی توانایی چنین كاری را داشتند.
...اینها را كه محاكمه میكردیم فوراً حكم نمیدادیم. به شهید لاجوردی گفتم: «شب برو داخل بند با اینها بحث كن آنهایی كه گول و فریب خوردهاند را به من بگو. در رأی دادگاه مؤثر؛ است.» ...لذا شهید لاجوردی از شب تا صبح با اینها بحث میكرد و آنها را با یكدیگر روبهرو میكرد. اكبر گودرزی را میآورد. از جمله شخصی به نام حاتمی سر موضع ایستاد و اعدام هم شد اما برای بسیاری از اینها حكم ندادم چون اظهار پشیمانی و ندامت كردند. بعد از چند سال زندان، مورد عفو قرار گرفتند و برخی از آنها در زمان جنگ در جبهه به شهادت رسیدند. بعضی به سپاه رفتند و برخی در دادستانی انقلاب جزء همكاران شهید لاجوردی میشدند...
بعدها روزی به اوین پیش آقای لاجوردی رفتم، دیدم خانمی آنجا كار میكند، آقای لاجوردی گفت: «این خانم را میشناسی؟» گفتم: «خیر» گفت: «همسر سعید مرات است.» این خانم وقتی به زندان آمد خیلی خشن بود و همچنان سر موضع خود بود اما با برخوردهای ما جزو مریدهای آقای لاجوردی شد و در دادستانی مشغول به كار شد. سپس این خانم خودش پیش من آمد و گفت: «من همسر سعید مرات هستم و الان اینجا دارم خدمت میكنم.»