پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ در دوران جنگ تحمیلی، هر کس در خود اندک توانی میدید با کمی آموزش رهسپار جبهههای جنگ میشد تا به دفاع از مرز و بوم کشور بپردازد. در همین رابطه ستادهایی هم تشکیل میشد که برای اعزام داوطلبان به جبهه برنامهریزی لازم را انجام دهد. یكی از فعالیتها و اقدامات این ستادها، برگزاری دورههای آموزشی فشرده دو یا سه روزه نیروهای تازه نفسی بود كه به صورت بسیجی از شهرستانهای مختلف ایران به جبهه جنوب اعزام میشدند. این آموزشها عبارت بود از تعلیم شلیك با آر پی جی هفت، كار كردن با تیربارهای مختلف، خنثی كردن انواع مینها كه عراقیها كار میگذاشتند و انواع خمپارهاندازها...
عشایر غیور نیز از جمله اقشاری بودند که بعد از کسب آموزش به جبههها اعزام میشدند. سید یحیی رحیم صفوی خاطرهای جالب از فداکاری و مردانگی عشایر در دوران جنگ تحمیلی روایت میکند که خواندنی است. او میگوید: یك روز كه در ستاد عملیات جنوب حضور داشتم، اتوبوسی از دلیرمردان لرستان با لباسهای زیبای محلی و كلاههای نمدی با انواع تفنگهای برنو لوله بلند و لوله كوتاه و اِم یك وارد ستاد عملیات جنوب شدند.
وقتی این غیورمردان لرستانی از ماشین پیاده شدند، رئیس آنها با همان لهجه زیبای لرستانی رو كرد به من و گفت: «ما آمدهایم عراقیها را از خوزستان بیرون كنیم.» من به برادر حجازی مسئول اعزام نیرو گفتم: «وضعیت اعزام این برادران را به خطوط نبرد مشخص كنید».
برادر حجازی آنها را به جبهه سوسنگرد اعزام كرد، اما بعد از گذشت یك روز از اعزام آنها، خبر آوردند كه برادران لرستانی به ستاد بازگشتند و رئیس آنها گفته است: «آقا، اینجا جنگ، جنگ نامردی است، اینها (عراقیها) از دور ایستادهاند و با گلوله توپخانه ما را میزنند، بهتر است ما را به یك جایی بفرستید كه جنگ مردانه باشد.» برادر حجازی آنها را به جبهه شوش اعزام كرد. آنها هم در تپههای غرب رودخانه كرخه و غرب شوش مستقر شدند.
پس از گذشت دو هفته كه من به محورهای مختلف عملیاتی سر میزدم، به محور عملیاتی شوش رفتم، فرمانده آن محور به من گفت: «در یكی از سنگرهای خط مقدم این محور، یك پیرمرد لرستانی با صفا و با نشاطی حضور دارد و بهتر است كه او را از نزدیك ببینید.»
به اتفاق او رفتم، دیدم یكی از همان پیرمردهای غیور لرستانی با كلاه نمدی و ابروهای پرپشت با همان تفنگ برنو بلند دوربیندار، راحت و آسوده در سنگر به طرف دشمن نشانهگیری میكند، در حالی كه یك كتری چای با مقداری نان خشك و یك پاكت سیگار هم در كنارش بود و لحظهای هم سیگار از لبش جدا نمیشد، ولی با حوصله و دقتی بسیار، سر عراقیها را در آن سوی خاكریز هدف قرار میداد و تیرهایش خطا نمیرفت. بچههای مستقر در این محور میگفتند این پیرمرد روزانه 3 تا 5 بعثی را شكار میكند...