کد خبر: ۵۸۷۱
کلاس تاریخ

روایتی از منشِ آیت‌الله سعیدی

«...راننده از آینه چشمش به چهره‌ی مرد معمم افتاد که لبخندزنان داشت همراه بقیه‌ی افراد اتومبیل را هل می‌داد! یادش آمد، آیت‌الله سعیدی بود! شرمنده شد. زد روی ترمز و پیاده شد. با چهره‌ای شرمسار به سمت سعیدی رفت و گفت: «آقا من واقعا شرمنده‌ام... شما اینجا؟! با این لباس! ماشین مرا هل می‌دهید...» سعیدی لبخندی زد و گفت: «این وظیفه‌ی ماست! بنشين داخل اتومبیل و حرکت کن... سریع‌تر به خانه پرو، هوا سرد است!»
تاریخ انتشار: ۱۵:۰۴ - ۲۰ خرداد ۱۳۹۹ - 2020June 09
ارسال به دوستان
نسخه چاپی
ارسال نظر
تازه های کتاب