پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ 14 تیر 1361 حاج احمد متوسلیان به همراه سه دیپلمات ایرانی دیگر توسط فالانژیستها دستگیر شدند و تا امروز اطلاعات دقیقی از سرنوشت آنها بدست نیامده است.
محسن رفیقدوست در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شده است درباره دستگیری حاج احمد متوسلیان و جریانات پس از آن میگوید: من با حاج احمد متوسلیان از اول تشکیل سپاه آشنا شدم. چون او هم از ورودیهای اولیه سپاه بود. وی از نیروهایی بود که پس از تأسیس سپاه و با آغاز بحران کردستان، به آن منطقه رفت و فرماندهی سپاه مریوان را بر عهده گرفت. او با قدرت در کردستان و به خصوص مریوان، امنیت را ایجاد کرد؛ یعنی همان سیاستی که بعداً شهید بروجردی پیگیری کرد که «مسیح کردستان» معروف شد...
*** شناسایی در سوریه و لبنان ***
بعد از فتح خرمشهر، بحث اشغال لبنان توسط اسرائیل پیش آمد و بنا شد که یک هیئت چند نفره از ایران به دستور حضرت امام به سوریه و لبنان برویم و اوضاع را بررسی بکنیم. البته دستور از طریق شورای عالی دفاع به ما ابلاغ شد، حالا امام چقدر در جریان بودند من نمیدانم ولی من، برادر رضایی و شهید صیاد شیرازی و با یک نفر دیگر جهت بررسی اوضاع به سوریه رفتیم. پس از بررسی تشخیص دادیم که ما باید به لبنان کمک کنیم. قرار شد من در سوریه بمانم، چون اصلا من تا سالها رابط اصلی با دولت سوریه، لیبی و کره شمالی با دولت ایران بودم و اگر از وزارت خارجه و بقیه جاها هم کار داشتند. من برایشان انجام میدادم.
*** استقبال از حاج احمد و نیروهای بسیجی ***
بعد قرار شد که ایران تعدادی نیرو برای لبنان اعزام کند. قرار شد تا این نیروها از طریق یک فروند هواپیما به سوریه منتقل شوند. برای اینکه تعداد نفرات بیشتری اعزام کنیم، صندلیهای جمبوجت را برداشته بودند تا تعداد زیادی جا بگیرد و در آن پرواز، ۵۰۰ نفر بسیجی مسلح به سوریه اعزام شدند. وقتی آنها به فرودگاه دمشق رسیدند من از پلههای هواپیما بالا رفتم و به برادر متوسلیان خیر مقدم گفتم و او هم همان جا با بلندگو گفت که ما آمدیم اینجا که جواب صهیونیستها را در پای کوه صهیون بدهیم. سپس با نیروها پایین آمدند و ما رفتیم یک پادگان در دمشق گرفتیم. سپس نیروها را به پادگانی نزدیک مرز لبنان منتقل و آنجا را آماده کردیم و بچهها مستقر شدند.
*** مخالفت با رفتن حاج احمد به لبنان ***
در آن زمان، آقای محتشمیپور سفیر ما در سوریه بود و با جاویدالاثر متوسلیان در سفارت بودیم که اعلام کرد که تصمیم دارد لبنان برود و از لبنان بازدید کند. کاردارمان در لبنان آقای موسوی هم آنجا بود. آقای رستگار هم بود و یک برادر دیگر بود که جمعاً چهار نفر بودند. آقای محتشمی مخالف بود که ایشان برود. من هم به او گفتم که حاج احمد الان اینجا من فرمانده تو هستم به تو میگویم که نرو، ولی حاج احمد متوسلیان مرا بغل کرد و گفت: حاجی من قبول دارم اینجا تو فرمانده من هستی، اما بگذار من بروم.
لذا با ماشین سفارت به لبنان رفتند که آن ماشین مال سفارت ما در لبنان بود و آقای موسوی با آن به سوریه آمده بود، برای رفتن به لبنان باید از منطقه الصبراء رد میشدند که در دست فالانژیستها بود، اطلاعاتی که تا به حال آمده، هنوز هیچ دلیل بر شهادتشان نیست. غیر از حرفهای سمير جعجع و ایلی حبیقه، دو تن از افراد مشهور فالانژیست، اطلاعات دیگری از مراکز رسمی نداریم.
*** پیگیری سرنوشت 4 دیپلمات ***
من همان موقعها دو سه سفر و شاید پنج، شش سفر به خاطر متوسلیان به سوریه و لبنان رفتم. آن موقع شایع بود که وقتی اینها - جاویدالاثر کاظم اخوان، جاویدالاثر تقی رستگار مقدم و جاویدالاثر سیدمحسن موسوی را متوقف کردند حاج احمد مسلح بود با اینها درگیر شده و در این درگیری دو نفرشان شهید شدند ولی این یک شایعه شد و هیچ دلیلی و گزارش مستندی نبود. باز خبرهایی بود که وقتی این چهار نفر را دستگیر کردند چند روزی در زندان فالاژیستها بودند. وقتی که فالاژیستها در لبنان عقبنشینی کردند، مجبور شدند آنها را تحویل اسرائیل دهند. بعد خبرهایی مبنی بر اینکه آنها در زندانهای اسرائیل هستند منتشر شد، ولی تا انتها که میرفتیم میتوانیم بگوییم که ما معتقدیم که این چهار تن زندهاند و در زندان اسرائیل هستند.
در یکی از سفرهایم با خود حافظ اسد ملاقات کردم و گفتم در این سفر آمدهام بالاخره یک خبری از یک جایی پیدا کنم. او مسئول كل استخبارات سوریه را احضار کرد. سوریه سه چهار تن استخبارات داشت: استخبارات نظامی، سیاسی و مدنی بود و آن وقت یک نفر به نام احمد دیاب در رأس اینها بود و حافظ اسد ایشان را مأمور کرد که در این باره تحقیق بکند آن چند روز که من بودم خبری نشد لذا به کشور بازگشتم. بعد از چند روز سفير سوریه در تهران دفتر من آمد و گفت که از دفتر رئیس جمهور آمده است و گفت که هیچ آثاری از آنها پیدا نکردیم و هیچ دلیلی هم بر از بین رفتن یا شهید شدنشان نداریم و نتوانستیم کاری بکنیم.
یک مقطعی رژیم صهیونیستی پیگیر وضعیت خلبان رون آراد بود که ادعا میکردند زنده است، در حالی که کشته شده و یک جایی در لبنان هم مدفون بود. چند سال قبل که حتی سراغ خود ما هم آمده بودند که کمک کنید این آزاد بشود، هر چه بخواهید. کمک میکنیم ما میگفتیم شما بگویید چهار دیپلمات ربوده شده ما کجا هستند، ما هم این را میگوییم کجاست، ولی باز آنها گفتند که خبر نداریم. یعنی هیچ خبر رسمی که چه بر سر آنها آمده است نداریم.
*** دستگیری بیفرجام یک امریکایی ***
البته ما نیز گاهی دست به کارهایی میزدیم تا لبنان و اسرائیل و آمریکا را تحت فشار قرار دهیم تا چهار نفر مزبور را آزاد کنند. از جمله یک بار حزبالله یک آمریکایی را گروگان گرفته بود که اسمش ویلیام برکلی بود. وقتی او را دستگیر کردند، آمپول بیهوشی زدند و داخل گونی گذاشته از طریق فرودگاه دمشق به ایران منتقل کردند که قضيه لو رفته بود.
چون قضيه لو رفته و همه فهمیده بودند، سوريه اصرار داشت که او را برگردانید لذا اسد مرا خواست و گفت این قضيه الان ضررش بیشتر از نگه داشتن این است، که من همان موقع گفتم این را میدهیم چهار تا گروگانمان را میگیریم. شاید سه ماه این موضوع طول کشید، باز پیغام دادند که ما از آنها اطلاع پیدا نکردیم. البته این قضیه در جلسات سران کشور مطرح شد و در نهایت آیتالله هاشمی رفسنجانی به ما دستور داد که او را به سوریه برگردانیم.