پایگاه مرکز اسناد انقلاب
اسلامی – علیرضا رضایی؛ حرفه خبرنگاری یکی از پرمخاطرهترین
مشاغل دنیاست که با فراز و نشیبهای زیادی روبروست. اما خبرنگاری در بحبوحه حوادث
انقلاب و دهه شصت یکی از جذابترین دوران جامعه خبری است که روایتهای نو و بدیعی
را میتواند روایت کند.
محمد ساجدی یکی از پیشکسوتان
عرصه خبرنگاری است که عمر خبری خود را با پیروزی انقلاب اسلامی آغاز کرده و در طول
این چهل سال با بسیاری از شخصیتهای مهم داخلی و خارجی به گفتگو نشسته است. روایت
رویدادها از زاویه نگاه یک خبرنگار علاوه بر جذابیتهای تاریخی، میتواند حفرههای
ناگفته و کمتر مطرح شده را به تصویر بکشد.
مشروح گفتگوی محمد ساجدی با
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی در ادامه از نظر میگذرد.
بسمالله الرحمن الرحیم.
آقای ساجدی ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادید. به عنوان مقدمه خودتان را
معرفی کنید.
محمد ساجدی: بسماللهالرحمنالرحیم.
من محمد ساجدی کارشناس مسائل سیاسی هستم. از سال 58 وارد عرصه رسانه شدم و تا به
امروز حدود 40 سال است که در حوزه مسائل سیاسی فعالیت دارم. در این 40 سال با بیش
از پنجاه رئیسجمهور خارجی و ایرانی گفتگوی رو در رو داشتم. از دوره مرحوم بازرگان
تا به امروز با تمامی رؤسای جمهور و نخستوزیرهای بعد از انقلاب گفتگوی خبری داشتم
و با خیلی از سران کشورهای خارجی از قبیل ولادیمیر پوتین، گورباچف، یلتسین، بینظیر
بوتو، سید حسن نصرالله، یاسر عرفات و ... گفتگوی اختصاصی انجام دادم.
قبل از انقلاب هم در عرصه
خبرنگاری فعالیت داشتید؟
محمد ساجدی: خیر. قبل از انقلاب
دانشجو بودم و بعد همزمان شد با انقلاب فرهنگی که دانشگاهها تعطیل شد. در سال 63
مجددا تحصیل را شروع کردم و فارغالتحصیل علوم سیاسی از دانشگاه مسکو شدم. چهار
سالی هم در مسکو حضور داشتم و رشته روابط بینالملل با گرایش فروپاشی شوروی را
خواندم. جالب هست بدانید که در زمان فروپاشی شوروی بنده در آنجا حضور داشتم. در آن
مقطع مصاحبههای زیادی هم گرفتم.
قبل از انقلاب چقدر با
فعالیتهای نهضت اسلامی و مبارزات سیاسی آشنایی داشتید؟
محمد ساجدی: من پدرم از زندانیان
سیاسی دوران پهلوی بود. بیش از ده بار او را دستگیر کردند، که یکدفعهاش سه سال در زندان بود. در
مقاطعی هم با دوست صمیمیشان شهید رجایی در زندان محبوس بودند. اوایل سال 57 پدرم
را آزاد کردند. مواقعی که برای ملاقات با پدرم به زندان میرفتم در آنجا آقایان
طالقانی، خامنهای، رفسنجانی را هم میدیدم. یک روز آقای خامنهای را دیدم از پدرم
پرسیدم این آقا کیست؟ پدرم گفت ایشان آقای خامنهای است. گفتم همان که نویسنده
کتاب صلح امام حسن هست؟ پدرم گفت بله همان آقای خامنهای هست.
از سال 53 به واسطه مبارزات
پدرم با مبارزین و انقلابیون آشنا شدم. چند باری هم که در مغازه پدرم حضور داشتم
مأموران امنیتی من را دستگیر کردند تا اینکه انقلاب پیروز شد. از اول انقلاب تا به
امروز هیچ اتفاقی نیفتاده است که من در آن حضور نداشته باشم. با شهید رجایی بودم
که خبر دادند در ساختمان مرکزی حزب جمهوری انفجار رخ داده است. هنگامیکه ساختمان نخستوزیری
توسط منافقین منفجر شد من در چند متری این حادثه بودم. اگر بخواهم همه اینها را
بگویم مثنوی هفتاد من میشود.
در سوابق شما که مطالعه میکنیم
مصاحبه با مهندس بازرگان نیز دیده میشود خاطرهای از دوران نخستوزیری ایشان
دارید؟
محمد ساجدی: من به همراه مهندس
بازرگان یک سفر بسیار مهم به الجزایر رفتم. به من گفتند که بازرگان برای سالگرد
انقلاب الجزایر به آن کشور سفر میکند و شما هم بعنوان خبرنگار با ایشان بروید. در
این سفر من، آقای ابراهیم یزدی وزیرخارجه وقت تعدادی از محافظین آقای بازرگان و
احمد عزیزی معاون اسبق وزیر خارجه حضور داشتیم. ما در یک هتلی که برایمان در نظر
گرفته بودند مستقر شدیم. ظاهرا در طبقه بالای اتاق ما برژینسکی مشاور امنیت ملی
کارتر مستقر شده بود. فردای آن روز اعلام کردند که بازرگان با برژینسکی دیدار
خواهد کرد.
***ماجرای
انتشار خبر دیدار بازرگان و برژینسکی***
من همان جا خبر این دیدار را
تنظیم کردم ولیکن با تجربه کمی که داشتم تشخیص دادم که این خبر ممکن است دردسرساز
شود. خبر را به مهندس بازرگان نشان دادم و گفتم این خبر را منتشر کنیم. مهندس
بازرگان خبر را نگاه کرد و گفت که خوب است منتشر کنید. به سمت تلفن حرکت کردم که
خبر را برای تهران بخوانم. در پیچ راهرو ابراهیم یزدی را دیدم از آنجا که احساس میکردم
این خبر یک اشکالی دارد خبر را به ابراهیم یزدی نشان دادم و با او نیز مشورت کردم.
ابراهیم یزدی هم گفت: منتشر کن ایرادی ندارد. یک مرتبه دیگر هم خبر را به بازرگان
نشان دادم باز هم بازرگان گفت منتشر کن. من هم خبر را برای تهران خواندم و گفتم
این خبر را منتشر کنید. فردای انتشار این خبر مردم مقابل سفارت آمریکا جمع شدند و
خطاب به بازرگان گفتند ما به آمریکا میگوییم اموال ایران را برگرداند و شاه را به
ما تحویل بدهد بعد تو با آنها دیدار گذاشتی؟ این خبر باعث شد که ماجرای تسخیر
لانه جاسوسی اتفاق افتاد. بعدها من ابراهیم یزدی را در خیابان دیدم و به او گفتم
که یادتان هست من اصرار داشتم این کار صورت نگیرد، ابراهیم یزدی گفت این اتفاق
باید میافتاد.
شما در آن دیدار حضور
داشتید؟
محمد ساجدی: در ابتدای دیدار
بودیم. وقتی که گفتگو شروع شد ما بیرون آمدیم. در این دیدار کلیاتی از روابط بین
دو کشور انشاء شد.
نقل میکنند که در این
دیدار آمریکاییها به بازرگان حمله ارتش بعث به ایران را اطلاع داده بودند. این
قضیه صحت دارد؟
محمد ساجدی: در آن زمان به ما چیزی
نگفتند و لیکن بعدها رسانهها این قضیه را اعلام کردند. بیبیسی هم این ماجرا را
اعلام کرد. آن زمان وسایل اطلاعرسانی مثل امروز نبود، تصویربرداری به سختی انجام
میشد.
چگونه شد که بصورت حرفهای
وارد عرصه خبرنگاری شدید؟
محمد ساجدی: سؤال خیلی خوبی
پرسیدید که خیلی جاها از من پرسیدند. در سال 56 چندین پیشنهاد به من شد که به خاطر
محبوس بودن پدرم قبول نکردم. بعد از پیروزی انقلاب چندتا پیشنهاد کاری به من شد.
ابتدا گفتند در نخستوزیری مشغول شوم و بعد هم در آموزش و پرورش کاری را پیشنهاد
کردند به دلیل اینکه علاقه نداشتم این کارها را قبول نکردم. از ابتدا دوست داشتم
در دو جا کار کنم، یکی خبرنگاری و دیگری کار در وزارت خارجه بود. سال 59 یک روز
ظهر در خانه نشسته بودم که تلویزیون اعلام کرد طی حکمی از آقای ابوالحسن بنیصدر
آقای خرازی به سمت ریاست خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران منصوب شد. با خودم گفتم
الان وقتش هست. با یکی از دوستان تماس گرفتم و گفتم تو میتوانی با آقای خرازی
صحبت کنی من در خبرگزاری مشغول بشوم. رزومهام را هم به دوستم دادم. دوستم هم گفت
پیگیری میکنم. نهایتا با استخدام من موافقت شد. به من گفتند که خبرنگار نخستوزیری
بشو. آن زمان شهید رجایی نخستوزیر بود. هر جا که شهید رجایی و مسئولین نخستوزیری
صحبت میکردند من حضور داشتم و اخبار را پوشش میدادم. بیش از ده بار در این مدت
با شهید رجایی گفتگو داشتم. یک کتابی در آن زمان با عنوان نامههای رئیسجمهور و
نخستوزیر چاپ شد که در آن کتاب مصاحبههای من هم هست.
***حیرت
خبرنگاران خارجی از اقدام شهید رجایی در سازمان ملل ***
مهمنترین مأموریت خارجی
که با شهید رجایی رفتید کدام بود؟
محمد ساجدی: اولین سفر خارج از
کشورم در زمان نخستوزیری شهید رجایی، سفر ایشان و آقای موسوی به سازمان ملل بود
که و شهید رجایی در آنجا سخنرانی کردند.
همان سخنرانی معروف ایشان
در سازمان ملل در این سفر اتفاق افتاد؟
محمد ساجدی: بله! من در سالن اجلاس
حضور داشتم که شهید رجایی بین سخنرانیشان کفشهای خود را در آورد. ما از سخنرانی
شهید رجایی اطلاع داشتیم اما نمیدانستیم که قرار است ایشان همچنین کاری را انجام
دهد. کل سالن متحیر شدند. دبیرکل سازمان ملل متحد گفت: از آن روز که خورشچوف در
سازمان ملل کفش را درآورد و کوبید به تریبون سازمان ملل و گفت من این پسر را آدم
میکنم (منظورش از پسر، کندی رئیسجمهور وقت آمریکا بود) شخصی تا به امروز کفشش را
در سازمان ملل درنیاورده و آثار شکنجه روی پاهایش را نشان نداده بود. شاید صدها
دوربین لنزهایشان را روی پای شهید رجایی زوم کردند و اصلا بحث را گم کردند که شهید
رجایی چه چیزی میگوید. شهید رجایی وقتی کفش و جورابش را درآورد با نشان دادن آثار
شکنجه به سران کشورها و خبرنگاران گفت: این آثار همان حقوق بشری است که شما از آن
دم میزنید. این حرکت کار بزرگی بود.
***
اولین گفتگوی خارجی ***
در ادامه به کشورهای دیگری
هم رفتید؟
محمد ساجدی: بعد از اتمام اجلاس به
الجزایر رفتیم. آن زمان در یکی از مناطق الجزایر زلزله آمده بود. امام به شهید
رجایی دستور داده بودند که در مسیر برگشت به کشور مسلمان الجزایر برود. حدود یک
روزی هم آنجا بودیم. بعدها در زمان نخستوزیری آقای موسوی یک مرتبه دیگر به آنجا
سفر کردیم این بار حدود سه روزی اقامت داشتیم که در آن سفر مصاحبههایی با مقامات
الجزایر از جمله شاذلی بن جدید رئیسجمهور اسبق این کشور انجام دادم. اولین گفتگوی
خارجیام را در سال 59 با شاذلی بن جدید انجام دادم. با اینکه شش ماه بیشتر تجربه
کاری نداشتم.
با بنیصدر هم بودید؟
محمد ساجدی: در اوایل سال 59 بود و
تازه کار بودم. به من گفتند که شهید صیاد شیرازی میخواهد به کردستان برود، شما میتوانید
با ایشان بروید؟ من گفتم بله. بنیصدر اعتقاد داشت که هیچ جنگی بین ایران و عراق صورت
نخواهد گرفت و مشاوران بنیصدر به او القا کرده بودند که صیاد شیرازی در توهمات
هست که میگوید عراق آماده لشگرکشی به سمت ایران است. در آن زمان آقای موسوی که
سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی بود در مقالهای نوشت که عراق بنا بر این دلایل به
ایران حمله میکند. این مقاله به نحوی اثرگذار بود که آقای السامرایی سفیر وقت
عراق به وزارت خارجه رفت و گفت: این چه حرفهایی هست که میزنید جنگی در کار نیست.
بنیصدر هم که معتقد بود جنگی در کار نیست به این حرف سفیر عراق استناد میکرد.
شهید صیاد شیرازی به بنیصدر
گفت ما شما را دعوت میکنیم به غرب و جنوب کشور برویم تا از نزدیک ببینید که ما
راست یا دروغ میگوییم. خلاصه ما به کرمانشاه رفتیم. در آنجا برای اولین بار شهید
محمد بروجردی را از نزدیک دیدم. در کرمانشاه شهید صیاد شیرازی به بنیصدر گفت که
برویم قصر شیرین تا من مشاهدات خودم را به شما نشان بدهم. سوار هلیکوپتر شدیم. به
غیر از خلبان و کمکخلبان شش نفر سوار شدیم. شهید صیاد شیرازی، شهید بروجردی، بنیصدر،
استاندار کرمانشاه، من و یکی از مشاورین بنیصدر با هلیکوپتر به قصر شیرین رفتیم.
وقتی رسیدیم شهید صیاد ما را به ارتفاعات برد و از آنجا تجهیزات و تحرکات بعثیها
را نشان داد. شهید صیاد به بنیصدر گفت این تجهیزات نظامی در پشت مرزهای ایران و
این تحرکات نشانه چیست؟ بنیصدر در حالیکه مشاورانش کماکان اعتقاد داشتند که جنگی
در کار نیست متقاعد شد که عراق قصد حمله به ایران را دارد.
***
ماجرای عینک رئیسجمهور ***
در آن مقطع کردستان تحت
اشغال نیروهای جداییطلب و ضد انقلاب بود. هنگام غروب بود که قصد داشتیم از قصر
شیرین برگردیم. صیاد شیرازی گفت با توجه به حضور ضد انقلاب در منطقه بهتر است که
با هلیکوپتر بر نگردیم. خلبان هلیکوپتر برای خودشیرینی گفت اتفاقی نمیافتد با
هلیکوپتر برگردیم. صیاد شیرازی باز هم گفت که این کار خطر دارد و مجددا خلبان گفت
من شما را میرسانم. بنیصدر هم گفت خلبان میگوید مشکلی پیش نمیآید با هلیکوپتر
برویم. همه سوار هلیکوپتر شدند. محمد بروجردی به دلیل اینکه جا نبود سوار نشد.
وقتی حرکت کردیم من دیدم
صیاد شیرازی بسیار ناراحت هست و دائما صفحه مقابل خلبان را نگاه میکند. شهید صیاد
متوجه شده بود که بنزین هلیکوپتر رو به اتمام است و موتور عقب و ملخکش به درستی
کار نمیکند. خلبان اینها را فهمیده بود ولی از خجالت چیزی نمیگفت.
حالا شما تصور کنید رئیسجمهور،
استاندار و دو تن از فرماندهان ارشد نظامی در این پرواز بودند. آقای مرتضی رضایی
فرمانده اسبق سپاه هم در این پرواز حضور داشت. من از چهره صیاد شیرازی فهمیدم که
یک اتفاق بدی در پیش است. خلبان یک مرتبه گفت: باید بنشینیم. شهید صیاد گفت: من که
از اول گفتم با هلیکوپتر برنگردیم. حالا کجا میخواهی بنشینی منطقه ناامن است و
هنوز از ضد انقلاب تخلیه نشده است. اگر بین ضدانقلاب بنشینیم چه کار میخواهی
بکنی؟!! اینجا بود که ما فهمیدیم صیاد کجا را میدیده است. اولین جایی که من به
بزرگی شخصیت شهید صیاد شیرازی پی بردم همینجا بود. صیاد فردی بسیار بزرگوار از
تمامی جهات بود این حرف را من از روی تعصب نمیزنم شهید صیاد را از نزدیک میشناختم.
خلاصه خلبان یک نقطهای را
در نظر گرفت و فرود آمد ما نمیدانستم که اینجایی که فرود آمدیم امنیت دارد یا نه؟
قبل از اینکه هلیکوپتر به زمین بنشیند در فاصله یک متری زمین دچار نقص شد و به
زمین کوبیده شد. در این حین تعدادی از مسافرین از جمله بنده به بیرون هلیکوپتر
پرت شدیم. سر بنیصدر با شدت به سقف هلیکوپتر برخورد کرد و عینک او به بیرون پرت
شد. بنیصدر جوری وانمود میکرد که نترسیده است. خبر این اتفاق به تهران رسیده بود
و مجالس ختم و دعا برپا شده بود خانوادههای ما همه نگران شده بودند. از هلیکوپتر
که پیاده شدیم چند دقیقهای دنبال عینک رئیسجمهور گشتیم ولیکن پیدا نکردیم. فردی
را دیدیم که فانوس به دست به طرف ما میآمد. شهید صیاد شیرازی اسلحه گرفت و ایست
داد. فرد فانوس به دست یک چوپان محلی بود، جواب داد خودی هستم. وقتی چوپان به ما
نزدیکتر شد شهید صیاد برای اطمینان او را بازرسی بدنی کرد و مطمئن شد که مسلح
نیست. شهید صیاد به فرد چوپان گفت وسیله نقلیه داری؟ چوپان گفت یک تراکتور و یک
وانت قراضه داریم. صیاد گفت میتوانی ما را در این تاریکی ببری؟ چوپان گفت چاره
دیگری نداریم حرکت کنیم. زیر لب ذکر و دعا میخواندیم که این فرد جاسوس نباشد.
حرکت کردیم به یک منطقه امنی رسیدیم و صبح از آنجا به سمت کرمانشاه حرکت کردیم.
مرد چوپان چند روز بعد گوسفندانش
را به همان منطقه برای چرا میبرد و از آنجا که فهمیده بود عینک رئیسجمهور گم شده
بود منطقه را میگردد و عینک رئیسجمهور را پیدا میکند. وقتی عینک را پیدا میکند
با پرس و جو به تهران میآید و به ساختمان ریاستجمهوری میرود. آنجا خود را معرفی
میکند و میگوید من عینک رئیسجمهور را پیدا کردم. مسئولین به مرد چوپان میگویند
که به ما تحویل بده ولی چوپان قبول نمیکند و میگوید: این عینک را باید به دست
خود رئیسجمهور برسانم و با او کار دارم. مسئولین هم به او میگویند که رئیسجمهور
عصر میآید. مرد روستایی تا عصر صبر میکند تا بنیصدر بیاید. هنگامی که بنیصدر
به کاخ ریاستجمهوری میآید به او ماجرا را میگویند و بنیصدر میگوید که بگویید
بیاید دفتر من. فرد وارد دفتر میشود و به بنیصدر میگوید من این عینک را
به شما میدهم ولی یک شرط دارد. بنیصدر میگوید شرطت را بگو. مرد چوپان میگوید:
من یک داماد دارم که معلم است و در یک روستایی مشغول تدریس است. ما میخواهیم
بیاید منطقه خودمان تدریس کند هر کاری کردیم با انتقالی او موافقت نشده، شما یک
نامه بزنید که با انتقال او موافقت بشود. بنیصدر قبول میکند و نامه انتقالی معلم
را میزند. ما این خبر را در رسانهها پخش کردیم و معروف شد به ماجرای عینک رئیسجمهور.
با توجه به حضور شما در نخستوزیری از چه زمانی شما متوجه انحراف بنیصدر شدید؟
محمد ساجدی: من در سال 59 خبرنگار
نخستوزیری بود وبالتبع هر اتفاقی که در حوزه دولت میافتاد من از آن با خبر میشدم
و معمولا هر جا که شهید رجایی حضور داشت من هم برای پوشش اخبار حضور داشتم. بعنوان
مثال یک هیأت 5 نفره متشکل از یاسر عرفات، احمد سکوتوره رئیسجمهور وقت
گینه، ضیاءالحق رئیسجمهور پاکستان، شاذلی القلیبی دبیرکل اتحادیه عرب و یک نفر
دیگر به منظور میانجیگری در جنگ ایران و عراق از جانب سازمان کنفرانس اسلامی به
ایران آمدند در این دیدار برخوردهای بنیصدر با آقای رجایی به گونهای بود که همه
متوجه اختلاف این دو نفر میشدند. هر چه شهید رجایی سعی میکرد به بنیصدر نزدیک
شود او فاصله میگرفت.
***ماجرای
توبیخ بنیصدر توسط امام ***
در زمان اوج اختلافات بین
بنیصدر و مسئولین نظام یک روز سران نظام و بنیصدر با امام خمینی دیدار میکنند.
امام در آن جلسه بنیصدر را به شدت توبیخ میکند. هنگامیکه جلسه تمام میشود
خبرنگاران به سمت شهید رجایی میروند و از ایشان میپرسند در جلسه چه گذشت؟ شهید
رجایی با چهره ناراحت به خبرنگار پاسخ میدهد: هیچی! نوارت را حرام نکن. از آقای
خامنهای و هاشمی هم خبرنگاران سؤال پرسیدند آنها پاسخ نداند. از بنیصدر که
پرسیدند: او با لبخند ایستاد سؤالات خبرنگاران را جواب داد. این برخورد بنیصدر
این توهم را به وجود آورد که امام او را تأیید کرده در حالیکه امام اصطلاحا گوش او
را پیچانده بود.
در روز حادثه انفجار دفتر
نخستوزیری در آنجا حضور داشتید؟
محمد ساجدی: قرار بود بعد از ظهر
جلسه شورای امنیت برگزار شود که در همان جلسه بمبگذاری صورت گرفت. همزمان با جلسه
شورای امنیت من در راهرو در حال قدم زدن بودم. انتهای راهرو یک دیوار مستحکم قرار
داشت، وقتی که انفجار صورت گرفت من در پیچ انتهایی راهرو و در کنار این دیوار قرار
داشتم. همین دیوار جلوی موج انفجار را گرفت اگر جای دیگری بودم شاید امروز ما زنده
نبودیم. وقتی ساختمان منفجر شد دود محوطه ساختمان را فرا گرفته بود. بعد از انفجار
ما را بوسیله نردبانهای جرثقیل آتشنشانی پایین آوردند. در آن زمان کسی نمیدانست
که شهید رجایی و باهنر به شهادت رسیدهاند. بهزاد نبوی قبل از اینکه شهدا شناسایی
شوند مصاحبه میکند و میگوید که آقای رجایی به شهادت رسیده است. وقتی هم که
خانواده شهید رجایی برای شناسایی آمدند به قدری شدت انفجار بالا بود که فقط
توانسته بودند از روی دندان طلایی که ایشان داشتند شناسایی کنند. وقتی ما از
ساختمان پایین آمدیم تازه فهمیده بودیم که چه عزیزانی در این جلسه حضور داشتند.
بعد از این انفجارها تغییراتی جهت بالا بردن امنیت آنجا بوجود آمد. تا قبل از این
داخل حیاط نخستوزیری هم تظاهرات صورت میگرفت. من بعضا با شهید رجایی از چهارراه
نخستوزیری تا ابتدای خیابان فاطمی پیاده میرفتیم و مردم هم در مسیر مشکلاتشان
را با ایشان در میان میگذاشتند.
به عنوان خبرنگار گفتگوهای
زیادی با سران کشورهای خارجی انجام دادید و همچنین در سفرهای دیپلماتیک مهمی حضور
داشتید. خاطراتی از آن دیدارها بیان کنید
محمد ساجدی: در دیداری که هیئت
ایرانی نامه امام خمینی را برای گورباچوف برد من حضور داشتم. این هیأت متشکل از
آیتالله جوادی آملی، خانم مرضیه دباغ، محمد جواد لاریجانی، بنده و سفیر ایران در
روسیه بود. در ابتدا بگویم که هیچ کس نمیدانست که امام چه متنی را در نامه نوشته
است واین نامه به صورت محرمانه برده شد. افراد شاخص مملکتی هم فکر میکردند که
امام در نامه تقاضای سلاح از شوروی کرده است. حتی خانم دباغ هم به نظرم تا قبل
ازسفر نمیدانست که متن نامه چه چیزی است. من شخصا با خانم دباغ مصاحبه کردم و
ایشان هم چیزی نگفتند مبنی بر اینکه از متن نامه اطلاع داشته بودند.
در ابتدای دیدار، گورباچوف
با همه دست داد هنگامیکه به خانم دباغ رسید، خانم دباغ به صورت غیر ارادی از زیر
چادر دستش را دراز کرد. وقتی به تهران برگشتیم هنگامیکه امام از این جریان مطلع
شدند به خانم دباغ گفتند : کار بسیار خوبی انجام دادید تشریفات در اسلام به جای
خود ولی شما به صورت غیر ارادی این کار را انجام دادی.
از آن طرف گورباچوف، آناتولی
یاکوولوف استاد دانشگاه مسکو، سفیر روسیه در ایران، ادوارد شواردنادزه وزیر خارجه
وقت شوروی و یک شخص دیگر حضور داشتند. گورباچوف در دیدار خطاب به آقای جوادی آملی
گفت: ما میخواستیم آیتالله خمینی را کمونیست کنیم اما انگار باید خودمان مسلمان
شویم. بعدها که من با گورباچوف مصاحبه کردم به او گفتم که اگر یکبار دیگر به قدرت
برگردی چه کاری انجام میدهی؟ گورباچوف گفت یکبار دیگر نامه آیتالله را میخوانم.
این حرف بسیار بزرگی بود. گفتم چه چیزی باعث شده است که شما این کار را انجام
بدهید؟ گورباچوف گفت در زمانی که شوروی در اوج قدرت بود و به کشورهای دنیا سلاح
صادر میکرد ایشان گفت من صدای شکستن استخوانهای مارکسیست را میشنوم به زودی
پیکره پوسیده مارکسیست را مردم در موزهها تماشا میکنند. اگر در آستانه فروپاشی
بود بیان این جمله راحت بود.
***
تعبیر معمار اتحادیه جماهیر شوروی درباره امام خمینی ***
از اینجا به بعد را که
خدمتتان عرض میکنم از زبان آناتولی یاکوولوف معمار ارشد اتحادیه جماهیر شوروی وی
کسی است که استالین او را به اردوگاههای اجباری تبعید کرد و وقتی که گورباچوف بر
سر کار آمد او را مجددا به کار گرفت و او را مسئول اعاده حیثیت از زندانیان شوروی
سابق کرد. چند ماهی درگیر وقت گرفتن برای مصاحبه از او بودم. ابتدای مصاحبه به من
گفت میدانی چرا به تو وقت مصاحبه دادم جوان!! من عمرم را در مسائل سیاسی گذراندم.
84 سال سن دارم که هفتاد سال از آن را در مسائل سیاسی گذراندم. آیتالله خمینی کسی
است که در راه رسیدن به آرمانش با هیچ کسی معامله نمیکند. به خاطر این به تو وقت
مصاحبه میدهم. این مصاحبه را سال 81 انجام دادم. آناتولی میگفت در آن جلسه جوادی
آملی دو ساعت نامه امام را قرائت کرد. در این مدت گورباچوف هیچ کاری انجام نمیداد
و فقط نامه امام را گوش میداد. یاکوولوف گفت: یکی از ویژگیهای آیتالله خمینی
سرمایهگذاری درازمدت معنوی بود.
***روایت
شورادنادزه از دیدار با امام در جماران ***
ادوارد شواردنادزه رئیسجمهور
سابق گرجستان و وزیر خارجه اسبق شوروی به دیدار امام رفت تا پیام گورباچوف را برای
امام قرائت کند. امام هم با لباس غیر رسمی، با یک کلاه عرقچین و زیرشلواری در
اتاق سادهشان با این فرد دیدار کردند. وقتی شواردنادزه پیام گورباچوف را قرائت میکند.
امام به یکباره میگوید که ما فکر میکردیم آقای گورباچوف دریافت کردهاند که ما
چه میخواهیم. امام بعد از گفتن این جمله جلسه را ترک میکند. برای اولین
بار در تاریخ میبینید که نماینده و رهبر یک کشور جهان سومی اینگونه با نماینده یک
ابرقدرت برخورد میکند. من در مصاحبهای که با شواردنادزه داشتم از او درباره این
جلسه سؤال پرسیدم. شواردنادزه گفت: من یک لحظه احساس کردم که یکی از حواریون مسیح
را دارم میبینم. شواردنادزه خودش مسیحی است. اوج سادگی امام اوج جاذبه او بود. در
دنیای رنگی اروپا یک روزنامه سیاه و سفید جا میافتد.
***واکنش
پوتین به پیشنهاد مالی بنسلمان برای قطع ارتباط با ایران ***
امروز هم پوتین با توجه به
ارادتی که به مقام معظم رهبری دارد قبل از هر دیداری در تهران ابتدا به دیدار
ایشان میرود و بعد به دیدار رئیسجمهور میرود و از نوع هدیهای که به آقا دادند
میتوان میزان ارادت او به ایشان را فهمید. بنسلمان به مسکو رفت و پوتین
گفت شما چقدر از ایران سود میبرید؟ پوتین یک رقمی را اعلام کرد بنسلمان بیشتر از
آن مبلغ را در چکی برای پوتین نوشت و گفت رابطهتان را با ایران قطع کنید. پوتین
چک را گرفت و فوت کرد و بر روی زمین انداخت.
***
پیشبینیهای حیرتانگیز امام ***
امام چند جا پیشبینی کرد که
هنوز دانشمندان جهان متحیرند. یک امام از کجا فهمید که شوروی فرو میپاشد. در
حالیکه شوروی در اوج قدرت بود. مورد دوم پیشبینی بود که امام در زمان جنگ کرد.
امام به سفیر کویت گفت اگر صدام خیالش از جنگ با ایران راحت شود به شما حمله خواهد
کرد. امام نگفت به اعراب گفت به شما یعنی کشور کویت، که همگان دیدند بعد از اتمام
جنگ ایران و عراق صدام در عملیات طوفان صحرا به کویت حمله کرد. بعدا امیر کویت به
یکی از معاونین وزارت خارجه ایران گفت: این سید از کجا فهمید صدام میخواهد به ما
حمله کند؟ مورد سوم امام در سال 57 در جریان فوت انورسادات رئیسجمهور مصر گفت:
اگر مردم مصر تعلل کنند موج بیداری اسلامی سه دهه دیگر به تأخیر خواهد افتاد. که درست
سه دهه بعد موج بیداری اسلامی در مصر به راه افتاد امام نگفت پنج دهه بعد درست گفت
سه دهه بعد. اینها همه نشان از ارتباط امام با جای دیگری است.
***
روح روحاللهی حاج قاسم سلیمانی ***
نمونه این روحیه الهی را در
حاج قاسم سلیمانی هم میبینید. کجای عالم مانند تشییع حاج قاسم سراغ دارید؟ در
تاریخ بینظیر است. همین روح الهی حاج قاسم هست که جان کری را وادار میکند به
ظریف بگوید من میخواهم با این شخص دیدار کنم. حاج قاسم با توکل به خدا به دیدار
پوتین رفت و به او گفت: اگر دیر بجنبی صاحب قفقاز هم نیستی. پوتین میگوید: چه
کنیم؟ حاج قاسم میگوید شما هوایی و ما زمینی اقدام میکنیم. ادلب از هر چهار طرف
محاصره بود حاج قاسم با هلیکوپتر وارد ادلب شده بود و گفته بود که ما از داخل حمله
میکنیم شما از بیرون، وقتی حاج قاسم وارد ادلب میشود خانوادهها جوری برخورد میکنند
که انگار پیغمبر را دیدهاند.
ما در طول صد سال گذشته به
این طرف یک سری تلاشها توسط سید قطب ، سیدجمال، شهید نواب صفوی در جهت تأسیس
حکومت اسلامی انجام گرفت که به ثمر نرسید. چگونه امام توانست پیروز شود؟ به خاطر
این بود که امام به شیوه انبیا عمل کرد و با تودههای مردم ارتباط گرفت. اگر شما میبینید
شخصی مثل قاسم سلیمانی اینگونه مستحکم حاضر میشود به خاطر اینکه عقبهاش به یکجا
وصل است. آنها از لحاظ نظامی شاید برتری نظامی داشتند ولی این اتصال الهی است که
قاسم سلیمانی شجاعت میدهد. شما نگاه کنید بعد از شهادت حاج قاسم آمریکا پشت سرهم
دارد بد میآورد.
***واکنش
امام خمینی به توطئه فرانسویها علیه انقلاب اسلامی***
وقتی که بنا شد امام به
فرانسه برود ژیسکاردستن رئیسجمهور وقت فرانسه طی توافقی که با شاه داشت اعلام کرد
که اجازه نمیدهد امام به فرانسه بیاید. ژورژ مارشه دبیرکل وقت حزب کمونیست فرانسه
به رئیسجمهور اولتیماتوم میدهد که اگر جلوی ورود آیتالله خمینی را بگیرید فرمان
اعتصاب عمومی حزب بزرگ کمونیست فرانسه را صادر میکنم. ژیسکاردستن میترسد و اعلام
میکند که بگویید بیاید. بعد از اجلاس گوادلوپ دو نفر از نمایندگان کاخ
الیزه نزد امام خمینی میروند و شروطی برای امام میگذارند. آنها اعلام میکنند
اگر میخواهید اینجا بمانید باید علیه شاه فعالیت نکنید، بیانیه صادر نکنید و
اینکه سخنرانی هم نداشته باشید. امام پاسخ میدهد ما بیانیه میدهیم، صحبت هم میکنیم
شما کار خود را انجام بدهید و ما هم کار خودمان را میکنیم. نمایندگان کاخ الیزه
به امام میگویند اگر شما این کار را بکنید کودتا میشود. امام میگوید اگر کودتا
شود من مسئول کودتا را آقای ژیسکاردستن میدانم و به شما توصیه میکنم که چنین
کاری نکنید زیرا من آن زمان مجبور میشوم دستور جهاد بدهم. فرانسویها فکر نمیکردند
امام همچنین قدرتی داشته باشد. اینها همه از اتکا امام به خداوند است.
شما تنها خبرنگاری بودید
که با امام خمینی گفتگو کردید از حس و حال آن گفتگوی کوتاه بگویید؟
محمد ساجدی: امام خمینی تنها
گفتگویی که در ایران انجام دادند در زمان انتخابات بود و این توفیق شامل حال من شد
که تنها خبرنگاری باشم که با امام دیدار داشتم. من در آن زمان اصلا فکر نمیکردم
که تنها خبرنگار ایرانی که بعد از انقلاب با امام گفتگو کرده باشم و بعد از فوت
امام این قضیه برای من تبدیل به یک افتخار شد.
***
اعتراف یک مبارز مسلمان به اقتدار جمهوری اسلامی ***
در مصاحبههایی که با سران
کشورهای مختلف داشتید جمله خاصی هست که این افراد در رابطه با نظام جمهوری اسلامی
و رهبری گفته باشند؟
محمد ساجدی: من یک مصاحبهای در
زمان جنگ با آقای سکوتوره رئیسجمهور اسبق گینه داشتم، وی میگفت
حوادثی که در کشور شما اتفاق افتاده است اگر در کشور ما میافتاد ده بار ما زیر و
رو میشدیم. شما در مسیری که پیش گرفتید قطعا پیروز خواهید شد. این حرف را در
اوایل انقلاب بیان کرده بود و اتفاقات بعدی هنوز رقم نخورده بود.
با نلسون ماندلا چندی پیش در
دانشگاه تهران گفتگویی داشتم. او در رابطه با رهبر انقلاب گفت: شاخصه آیتالله
خامنهای دال بر این است که یک نغمه آرامشبخش پیروزی در کشورهای جهان سوم در حال
رشد است. من در ابتدا متوجه منظور ماندلا نشدم و به او گفتم یک مقدار در رابطه با
این جمله توضیح بدهید. ماندلا گفت شما میتوانید در آینده زعامت یک نهضت آزادیبخش
در دنیا را بر عهده بگیرید. کما اینکه امروز میبینید جمهوری اسلامی تکیهگاه نهضتهای
آزادیبخش دنیا شده است. حضرت آقا در همین اواخر هم فرمودند ما از حرکتهای
آزادیبخش در دنیا حمایت میکنیم.
***
ماجرای خیانت یک عکاس در دوران جنگ ***
در زمینه کارهای خبری از
مقام معظم رهبری هم خاطرهای دارید؟
محمد ساجدی: در دوران ریاستجمهوری
آیتالله خامنهای بنده خبرنگار ریاستجمهوری بودم. یک روز یک خبرنگار هندی آمد به
آقا گفتند که شما در جبههها اسرا را کتبسته اعدام میکنید. آقای خامنهای گفت
اصلا چنین چیزی صحت ندارد. خبرنگار هندی یک عکسی را به آقا نشان داد که در آن عکس
یک اسیر عراقی از پشت دستهایش بسته شده بود و تیرباران شده است. آقا عکس را نگاه
کرد و به خبر نگار هندی گفت این عکس را به ما بدهید. خبرنگار هندی هم قبول کرد.
آقا عکس را گرفت و گفت درباره این عکس تحقیق کنید. بعد از تحقیقات مشخص شد که یک
عکاس ایرانی در جبههها اسرایی که تیر خورده بودند، دستانشان را میبست و از آنها
عکس میانداخت و با قیمت زیاد به کشورهای غربی میفروخت.
یکبار دیگر با آقای خامنهای به
زیمبابوه رفتیم. در اجلاس هر رئیسجمهور یک اتاق داشت در راهرو آقای خامنهای به
صورت تصادفی با فیدل کاسرو مواجه شد یکدیگر را در آغوش گرفتند در همین حین دنیل
اورتگا هم از آن طرف به این جمع ملحق شد. این سه نفر دستان یکدیگر را گرفتند یک
عکس یادگاری گرفتند. آقای خامنهای به عکاس این عکس گفت این عکس را برای من
بیاورید ولی این عکاس این کار را نکرد این عکس را با قیمت زیاد به کشورهای دیگر
فروخت. این عکاس همان عکاس خائن در جبهه بود.
به عنوان سؤال آخر
بفرمایید به نظر شما یک خبرنگار چقدر میتواند در تبیین پیام انقلاب اسلامی در
عرصه بینالملل نقش داشته باشد؟
محمد ساجدی: ابتدا باید بگویم
متأسفانه جایگاه این شغل در کشور ما تعریف نشده است بماند که در کشورهای دیگر
خبرنگاران از چه مزایایی برخوردارند. خبرنگاری یک علم هست ولیکن ما در اینجا به
چشم یک شغل نگاه میکنیم. این را هم عرض کنم که هیچ خبرنگاری در ایران از طریق
خبرنگاری پولدار نشده است. اکثریت خبرنگاران ما مدارج را به ترتیب طی نکردهاند.
یک روز از خبرنگار ژاپنی پرسیدم که در کشور شما سلسله مراتب خبرنگاری چگونه است؟
پاسخ داد در کشور ما کسی اگر بخواهد سردبیر بشود باید حدود سی سال مراتب را طی کند
تا به درجه سردبیری برسد. اما در ایران به یکباره میبینیم که یک فردی را بیرون از
فضای رسانه میآورند و سردبیر فلان رسانه میگذارند. نتیجهاش میشود این چیزی که
امروز میبینید.
ما در عرصه خبر داریم کمیته
امدادی کار میکنیم. کسی که شغل ندارد آن را میآوریم در عرصه رسانه استخدام میکنیم
و بدون اینکه دوره ببیند خبرنگار فلان حوزه میشود و چند روز بعد هم مدعی میشوند.
من چند سال حتی در بیبیسی دورههای خبرنگاری دیدم. وقتی هم که خبرنگار پخته میشود
او را بازنشسته میکنیم. یکی از آفتهای مهم دیگر عرصه خبرنگاری کشور ما این است
که خبرنگار را آچار فرانسه میبینند. بعنوان مثال خبرنگاری که رفته با یک وزیر
گفتگو بگیرد به او میگویند در مسیر برگشت برو از فلان جا که آتشسوزی شده گزارش
بگیر، دنیای امروز زمان ابوعلی سینا نیست امروز دکتر قرنیه چپ با قرنیه راست فرق
میکند چطور خبرنگارهای ما در حوزه مشخصی فعالیت نمیکنند؟
***
دقت عیجیب گورباچوف در مصاحبه با یک خبرنگار ***
من درخواست مصاحبه به
گورباچوف دادم وقتی که قبول کرد به من گفت: شش ماه درباره تو و شبکهای که برای
آنجا کار میکنی تحقیق کردم تا اجازه مصاحبه به تو دادم. اما مسئولین ما چنین کاری
را انجام نمیدهند. وقتی یک خبرنگار تثبیت و در سطح جهان شناخته بشود میتواند حرف
انقلاب را دنیا پخش کند. یک وقتی فلان خبرنگار حرفی میزند کسی اهمیت نمیدهد، اما
وقتی محمد حسنین هیکل صحبت میکند دنیا برای حرف او ارزش قائل میشود. ورزیدهترین
دیپلماتهای دنیا قبلش خبرنگار بودند.
خبرنگاری که فلهای استخدام
میشود نمیتواند حرف انقلاب را تکثیر کند. سیستم ما میتواند یک خبرنگار مثل
اوریانا فالوچی تربیت کند. متأسفانه امروز در صدا وسیمای یک حرف مهم را میدهند یک
آدم خام بزند خب معلوم هست کسی این حرف را از این دهان نمیخرد. هر حرفی در اندازه
یک دهان است. ما باید در عرصه خبرنگاری به شخصیتسازی بپردازیم.
***
اعتراف بینظیر بوتو به تشکیل طالبان ***
ما در عرصه مقاومت اسلامی
فقط به سراغ چهرههایی مثل سیدحسن نصرالله و بشار اسد میرویم هیچگاه نرفتیم با
پوتین و دیگر شخصیتها مصاحبه کنیم. خبرنگار با زیرکی تمام میتواند از سران
دنیا برای مقاومت تأییدیه بگیرد. این حرکت یک نوع تبلیغ پیام انقلاب اسلامی است.
یک خاطرهای را در این زمینه برای شما نقل میکنم. با خانم بینظیر بوتو نخستوزیر
پاکستان گفتگو داشتم به او گفتم این چه کاری بود که شما طالبان را تأسیس کردید؟
جواب داد که ما این کار را نکردیم. آمریکا ایده تأسیس طالبان را داد اسرائیل حمایت
کرد ، ما متأسفانه لجستیکش را فراهم کردیم و عربستان هم هزینهها را تأمین کرد.
ببینید با یک سؤال خیلی راحت نخستوزیر آمریکا اعتراف کرد آمریکا طالبان را تأسیس
کرده است.