پایگاه مرکز اسناد
انقلاب اسلامی؛ سرهنگ محمدمهدی کتیبه از مبارزان انقلابی علیه رژیم
پهلوی و از فرماندهان ارتش در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی در هفت مهر ماه 1399 دار
فانی را وداع گفت. در این
زمینه در کتاب «خاطرات
محمد مهدی کتیبه» که توسط
مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده، در مورد فعالیتهای مبارزاتی وی در شیراز میخوانیم:
ارتباط با
روحانيون و فعاليتهاى مذهبى در شيراز
پس از انتقال به شيراز، دوستان مؤمن و مذهبى زيادى بهدست آوردم، از جمله تيمسار سليمى، آقاى اقاربپرست، آقاى كلاهدوز، سرهنگ نجفى، آقاى يدالله فرازيان و عدهاى از افسران، درجهداران و پرسنل. من با برقرارى تماس مستمر با اين افراد، كمكم رابطه گرمى با آنها برقرار كردم و بهزودى توانستم جلساتى با حضور اين افراد در خانهام تشكيل دهم. موضوع اين جلسات پيرامون مسايل اسلامى و مبارزه با بهاييت بود. كمكم حيطه فعاليت خود را به پادگان شيراز گسترش داديم. واحد نظامى شيراز جزو ارتش سوم و بسيار گسترده بود. ما شبكهاى داخل ارتش تشكيل داديم كه فعاليت آن، شناسايى افسرانى بود كه سابقه دينى و مذهبى داشتند، از جمله آقاى شريفالنسب كه براى دوره مقدماتى به شيراز آمده بود ـ و آقاى نجفى ـ كه بعد از انقلاب فرمانده نيروى زمينى شد ـ و آقاى يدالله فرازيان ـ كه فرمانده لشكر بود ـ براى طى دوره مقدماتى شش ماه تا يك سالى به شيراز مىآمدند.
اين افراد را وارد تشكيلات خود كرديم، به گونهاى كه از اعضاى اصلى جلسات ما به حساب مىآمدند. با كمك شبكهاى از دوستان خود جلسات مذكور را در شيراز، كازرون، بوشهر، فسا و بهويژه در نيريز برگزار مىكرديم و با آقاى سيدحسامالدين فالاسيرى كه از علماى خيلى مبرّز و مجاهد شيراز بود و از سى، چهل سال قبل به نيريز رفته بود، جلساتى داشتيم. در شيراز هم با آيتالله دستغيب، آيتالله محلاتى، سيدعبدالحسين دستغيب(شهيد محراب) و آيتالله حاج شيخ مجدالدين محلاتى و بقيه علما بىارتباط نبوديم و از نزديك با آنها تماس مىگرفتيم و جلسات و برنامههايى در قالب انجمن حجتيه داشتيم.
در پوشش اين برنامه من كارهاى خودم را در ارتش كه سازماندهى، شناسايى و برنامهريزى بود ادامه مىدادم. به اين ترتيب يك پايگاه دينى و مذهبى در ارتش ايجاد كرديم و مىدانستيم كه در هر واحد چه كسى مناسب است و اگر كارى پيش مىآمد بهوسيله آن شخص انجام بدهيم.
انتقال به
كازرون و ادامه فعاليتهاى سياسى ـ مذهبى
فعاليتهاى شديد مذهبى باعث شد كه مجددا مرا به جاى
ديگرى منتقل كنند. جاهاى مختلف را به من پيشنهاد كردند كه بهترين آنها به نظرم
كازرون بود، چون هم به شيراز نزديك بود و هم اينكه در آنجا به تخصص و پست من
شديدا احتياج داشتند. در سال 1354، در حقيقت براى اينكه مركز توپخانه از شرّ من
نجات پيدا كند و سلسله فعاليتهاى سياسى را كه من در اصفهان داشتم به هم بزنند،
مرا به جاى دور افتادهاى مثل كازرون منتقل كردند. در كازرون از قبل زمينه آشنايى
داشتم و با آقاى آيتاللّه حاج شيخ اسدالله ايمانى ـ امام جمعه وقت كازرون ـ و دوستان
او آشنا بودم بنابراين با ورود به آنجا فعاليت شديدى را شروع كردم.
مذهبىها در كازرون دو تيپ مختلف بودند، يك تيپ جوان خيلى تند، راديكال و قوى و يك تيپ هم بازارى، سنتى و قديمى بودند. اينها خيلى با احتياط كار مىكردند و افكار و عقايد قديمى داشتند. اين دو گروه با هم مخالف بودند و نمىتوانستند با يكديگر همكارى كنند. گروه سنتىها شديدا ضدشريعتى بودند و او را كافر مىدانستند و گروه جوانان نيز شريعتى را مانند بت مىپرستيدند و او را خيلى دوست داشتند و مهم مىشمردند. من سعى كردم حالت آشتى بين اين جوانان راديكال و پيرمردان سنتى بهوجود آورم، چون در كازرون هم بهايىها فعاليتى نداشتند، من وارد كارهاى سياسى شدم و به اين جوانان گفتم:
«شما اگر بخواهيد فعاليت بكنيد ساواك،
اطلاعات و شهربانى به شما اجازه فعاليت نمىدهند؛ شما پول و امكانات و اعتبارى در
جامعه نداريد، پس براى بهرهگيرى از اين امتيازات بهتر است از شدت افكار و نظريات
سياسى خود بكاهيد تا اين امكان براى شما فراهم آيد تا از امكاناتى كه در اختيار
اين آقايان ـ بازارىها و سنتىها ـ است استفاده كنيد وگرنه هيچ كارى از شما برنمىآيد».
به سنتىها هم گفتم: «اين جوانها درست مىگويند شما
زياد به اينها سختگيرى نكنيد تا فعاليت خود را انجام بدهند، در ضمن كمى هم مواظب
باشيد تا به دست رژيم گرفتار نشويد». راجع به شريعتى به جوانان گفتم: »آنطور كه شما
مىگوييد، شريعتى انسان خوبى بود و با تلاش اسلام را به دانشگاهها برد و خيلى از
خدمات ايشان به جوانان را كسى منكر نيست، وليكن اشتباهاتى هم دارد و نبايد اينگونه
فكر كرد كه هرچه گفته وحى مُنْزَل است و البته نبايد به گونهاى برضد او موضع گرفت
كه عدهاى فكر كنند شريعتى كافر بود؛ پس اين مسايل را كنار بگذاريد تا همه با هم
كار كنيم». من حالت آشتى بين اين دو گروه بهوجود آوردم و برخى از امكانات و اعتبار
سنتىها همانند پول، ماشين و غيره را در اختيار جوانها گذاشتم. اينها در شهر و
حومه شروع به فعاليت كردند و كتابخانهها و كلاسهايى در روستاهاى اطراف كازرون
تشكيل دادند.
كليه فعاليتهاى جوانان كازرون سياسى بود. از شيراز آقاى روزىطلب را به منظور تدريس مطالب و دروس سياسى به جوانان مذهبى به كازرون دعوت كرده بودند. فعاليتهاى فرهنگى او به زودى تعداد زيادى از گروههاى مختلف مردم را جلب كرد. در اين كلاسها همچنين ماهيت افكار و فعاليتهاى كمونيستها و سوسياليستها براى مردم تشريح مىشد. فعاليت گروههاى چپ در كازرون شديد بود، چند كتابفروشى در اين شهر به طور اختصاصى كتابهاى ماركسيستى مىفروختند. ماركسيستها روى جوانان سرمايهگذارى كرده بودند. در اين جهت با تلاش زياد كتابخانه بزرگى در كنار مسجد جامع كازرون ساختيم. لازم به توضيح است مكان يادشده ابتدا ساختمانى مخروبه بود كه با تلاش زياد توانستيم آن را به يك كتابخانه مهم تبديل كنيم. يكى از كسانى كه در تأسيس اين كتابخانه نقش مهمى داشت آقاى اسدالله ايمانى بود.
جهت رفع استضعاف مردم با كمك دوستان صندوققرضالحسنه
قائم را در كازرون تأسيس كرديم و من هم جزو مؤسسان و دستاندركاران آن بودم كه قوىترين
صندوق قرضالحسنه در استان فارس بود. همچنين براى كمك به ايتام و مستمندان با كمك
دوستان تشكيلاتى به نام خيريه قائم تأسيس كرديم كه تاكنون در كازرون مشغول فعاليت
است و با من در ارتباط مىباشند. در كازرون با نظاميان معتقد و خوبى همانند آقاى
تيمسار على عسكرى هماهنگ بودم و جلساتى در ارتباط با مسائل مذهبى و سياسى با
يكديگر داشتيم. تا سال 1356 در كازرون بودم و بعد از آن براى گذراندن دانشكده
فرماندهى و ستاد به تهران احضار شدم.