پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حسین شیخالاسلام نسل اول دیپلماتهای جمهوری اسلامی و از بنیانگذاران وزارت
خارجه پس از انقلاب اسلامی است. او به همراه جواد منصوری، احمد عزیزی و عبدالله
نوری جزو اولین معاونین وزارت خارجهای بودند که حکم خود را از شهید رجایی گرفتند.
حالا
یک سال پس از درگذشت حسین شیخالاسلام درباره آغازین روزهای فعالیت وی در
وزارت خارجه با جواد منصوری به گفتگو
نشستهایم.
مشروح این گفتگو را در ادامه میخواند.
بسماللهالرحمنالرحیم. آقای منصوری اولین بار کی و کجا با حسین شیخالاسلام آشنا شدید؟
جواد منصوری: بسماللهالرحمنالرحیم. بنده در نیمه دوم سال 58 در جریان تسخیر
سفارت امریکا با شیخالاسلام آشنا شدم. در آن زمان من فرمانده سپاه بودم و
ایشان هم به همراه دانشجویان پیرو خط امام در سفارت بودند. در آنجا با هم کار
مشترکی نداشتیم اما اجمالاً خبر داشتم ایشان در آنجا چند نقش مهم داشتند؛ مثلاً در
آنجا به عنوان مترجم بودند یا به تیمی که اسناد را سر و سامان میدادند کمک میکرد.
رابط بین دانشجوها با شهید بهشتی و شهید رجایی یکی دیگر از نقشهای شیخالاسلام در
زمان تصرف سفارت امریکا بود. البته سپاه هم بین گروهها رابط داشت اما آقای شیخالاسلام
هم به عنوان رابط اعمال نقش میکردند.
نخستین
باری که من با ایشان از نزدیک دیدار کردم 25 فروردین 1360 بود. در آن روز شهید رجایی از من
دعوت کرد که به دفتر او بروم. در آنجا دیدم که به غیر از من سه الی چهار نفر دیگر
هستند که یکی از آنها حسین شیخالاسلام بود. یکی هم احمد عزیزی بود. در آن جلسه
شهید رجایی گفتند که بنده به اجبار سرپرست وزارت خارجه شدهام چرا که رئیسجمهور
زیر بار انتخاب وزیر خارجه نمیرود و طبق قانون من سرپرست هستم و باید وضعیت را سازماندهی
کنم.
دوران سختی هم بود!
جواد منصوری: در آن زمان [ اوایل سال 1360] ما در اوج قضایای جنگ و مسائل
داخلی بودیم. من هر وقت قضایای مربوط به اوایل سال 1360 را به خاطر میآورم گریهام
میگیرد. واقعاً خدا چگونه ما را از آن اوضاع نجات داد. مسائلی از جمله 14 اسفند
59 دانشگاه تهران، داستان منافقین و بعد هم داستانهای عجیب دیگر بود. روزهایی که
در نیمه اول سال 60 بر من گذشت سختتر از شکنجه من در کمیته مشترک بود. در واقع وضعیت
خیلی وحشتناک بود. در آن جلسه شهید رجایی توضیح داد که وضعیت چقدر بد است و همه ما
در آن جلسه گریه کردیم شرایط به گونهای بود که مثلاً ما گندم ته سیلوها را جمع میکنیم
که نان مردم را بدهیم بعد بنیصدر به آن شکل لشکرکشی میکرد.
خلاصه
شهید رجایی یک روضه برای ما خواند و گفت که شما باید به وزارتخارجه بروید. من گفتم
آقا من خودم در سپاه مسئولیت دارم و از بنیانگذاران سپاه هستم. اما قبول نکرد و
گفت من کسی را ندارم و شما باید بیایید. خلاصه من در آن جلسه با حسین شیخالاسلام
آشنا شدم. البته من در آن دوران فرمانده سپاه نبودم در بخش فرهنگی سپاه بودم. بنده
آخر سال 58 که بنیصدر فرمانده کل قوا شد مسئولیت فرماندهی را تحویل دادم.
پس در
آن جلسه قرار شد آقای شیخالاسلام معاون سیاسی سیاست خارجه و آقای احمد عزیزی
معاون اقتصادی و بینالمللی و من هم معاون فرهنگی و کنسولی باشیم. وقتی که من به
سپاه برگشتم شهید کلاهدوز به من گفت جلسه چه شد؟ وقتی من داستان را برایش تعریف
کردم خیلی ناراحت شد که چرا شما قبول کردی که بروی!
بالاخره به وزارت خارجه رفتید!
جواد منصوری: چهار روز بعد از تشکیل آن جلسه یعنی در 29 فروردین 1360 به اتفاق شهید رجایی به وزارت خارجه رفتیم که همه کارمندان وزارت خارجه را در یک سالن بزرگ اجتماعات وزارت خارجه جمع کرد. در آنجا شهید رجایی من و از جمله آقای حسین شیخالاسلام را به عنوان معاون سیاسی وزارت خارجه معرفی کرد. در آن روز آقای عبدالله نوری هم بود. بعد از جلسه ما کار را شروع کردیم.
به عنوان اولین برخورد چه ویژگیای از حسین شیخالاسلام در ذهن شما ماند؟
جواد منصوری: چند نکته در مورد آقای شیخالاسلام وجود داشت که برای من هم
جالب بود. یکی از ویژگیهای شخصیتی شیخالاسلام پرکاری ایشان بود. در آن زمان همه پُر
کار بودیم اما ایشان خیلی پُر کار و پُر انرژی بود. همچنین از انگیزه بالایی برخوردار
بود. من کمتر کسی را دیده بودم که به این شکل با حرارت کار کند. در آن زمان ما
افراد از جان گذشته زیاد داشتیم ولی آقای
شیخالاسلام در این قضیه برجسته بود.
ویژگی
دیگر آقای شیخالاسلام صداقت و ایمان او بود. شاید بهتر باشد ابتدا صداقت ایشان و
بعد پر کاری را نام برد و اینها بیارتباط با هم نیستند. این برگرفته از ایمان
بالای او بود. بنده اغراق نمیکنم ایشان خیلی آدم مومنی بود و هنگامی که اذان میگفتند
هرکاری که داشت رها میکرد و نماز میخواند و حتماً صف اول نماز بود و این یک روز
دو روز ده ماه یک سال میتواند مصنوعی باشد ولی 10 سال 20 سال نمیتواند مصنوعی
باشد.
ایشان
5 سال سفیر ایران در سوریه بود. هر روز به طور معمول یک ساعت مانده به اذان صبح در
حرم حضرت رقیه(س) بود. این خیلی مهم است من خود این را به عینه دیدم و همه
کارمندان سفارت هم این را میگفتند. این خلوص نیت ایمان و اراده قوی میخواهد.
نقشآفرینی ایشان در وزارت خارجه چگونه بود؟
جواد منصوری: حسین شیخالاسلام عشق عجیبی به امام و نیروهای انقلابی
داشت. با شهید بهشتی و شهید رجایی و همه نیروهای انقلابی بسیار خوب بود و خیلی به
آنها کمک میکرد. بچههای معمولی را میآورد آنها را تربیت میکرد و در نهایت،
مدیر، سفیر یا مدیر کل میشدند. بسیاری از نیروهای مخلص وزارت خارجه زیر دست حسین
شیخالاسلام رشد یافته بودند. همه آنها را خودش تربیت کرد و همه آنها به این اعتراف
داشتند و اصطلاحاً به او «حسین شیخ» هم میگفتند البته همه احترام او را داشتند.
ایشان
بر اساس آموزههای قرآنی و مطالعهای که داشت موضع خیلی صریح و قاطع در قبال دفاع از
مستضعفین و فلسطین و انقلاب اسلامی داشت و بیچون و چرا مطیع امام بود. ایشان
قطعاً یکی از عوامل موثر در تاسیس حزبالله و جهاد اسلامی همچنین تاسیس خیلی از
تشکلها حتی مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق که در آن خیلی موثر و فعال بود.
من به
سهم خود گلهای از ایشان داشتم و به خودشان هم گفتم که 100 ساعت وقت بگذارد این 30
سالی که تاثیر گذار بوده تشریح و به شکل خاطرات مکتوب دربیاورند. مرکز اسناد
اسلامی هم خیلی به ایشان اصرار کرد. اما ایشان وقت نداشتند دلیل آن هم این بود که
به هیچ کاری نه نمیگفت و همه کارها را انجام میداد لذا میگفت خاطراتم کار آخر
من است.
*** به جریان غربگرا بدبین بود ***
یکی از
خصوصیات حسین شیخالسلام این بود که تقریباً با همه خطوط کار میکرد. یعنی به
شکلی بود که همه قبولش داشتند. مرزبندی سخت و خیلی متعصبی نداشت بر این باور بود
که نباید همه نیروها را حذف کرد. اما در عین حال حساسیت زیادی و بدبینی شدیدی نسبت به
غربگراها داشت و در این مورد اصلاً کوتاه نمیآمد.
یکی از
خصوصیات حسینشیخالاسلام این بود که حافظه خوبی داشت و به همان طبع خیلی از
مسائل را میشناخت و به همین ترتیب موضع مناسبی را نسبت به جریانات و اشخاص
داشت. یعنی علیرغم تراکم فوقالعاده کارش در دوره جنگ تحمیلی در دوره بعد از
جنگ، یعنی ایشان 16 سال معاون عربی آفریقایی بود که در این مدت ما مسائل عجیب و
غریب داشتیم. از 8 سال جنگ تا مسائل بعد از جنگ و مسائل فلسطین و لبنان و مسائل
شمال آفریقا و واقعاً مدیریت کار هم در دست آقای شیخالاسلام بود. چون آقای ولایتی
به عنوان وزیر خارجه، مقداری با دولت و مجلس و مقداری با مسائل بینالمللی و مقداری
هم با اداره وزارتخانه اوقاتش میگذشت. لذا واقعیت کار این است که مدیریت منطقه
دست آقای شیخالاسلام بود.
*** یک سردار سلیمانی سیاسی بود ***
آقای
ولایتی هم برای آقای شیخالاسلام خیلی احترام قائل بود علتش هم تدین و پرکاری و
رفتار خوبش در مواضع و حوزههای مسئولیت خودش بود. یادم است یک بار سید حسن
نصرالله در اوایل دهه 60 به همراه تعدادی از همکارانشان به ایران آمده بودند و
آقای شیخالاسلام بدون اینکه به آقای ولایتی بگوید اینها را نزد امام برده بود.
بعداً گزارش داد که من این کارها را کردهام آقای ولایتی هم گفت خیلی کار خوبی
کردید ولی ای کاش قبلش هم به من میگفتی و این گذشت. شاید این تعبیر درست باشد که
بگوییم آقای شیخالاسلام در منطقه یک سردار سلیمانی دوم یا سردار سلیمانی سیاسی
بود. یعنی اگر شهید سلیمانی را نظامی بدانیم، شیخالاسلام سیاسی بود. ایشان خیلی خدمات و کارها کرد. حزبالله
را ایشان سر و سامان داد.
بعد از
فتح خرمشهر اسرائیل تصمیم گرفت لبنان و اردن را اشغال کند علتش این بود که فکر میکرد
ایران عراق را تصرف میکند بعد اردن را میگیرد و با اسرائیل هم مرز میشود.
بنابراین برنامه آنها این بود که اول لبنان و بعد اردن را بگیرد. در همین قضیه
تشکیل حزبالله و هسته اول آن شکل گرفت. آقای شیخالاسلام در تشکیل جلسات، در
هدایت، در متصل کردن آنها به سپاه و امام نقش بسزا و مرکزی داشت. هنوز سپاه قدس
تشکیل نشده بود سپاه قدس سال 65 و 66 تشکیل شد سال 61 و 62 واحد نهضت سپاه سید
مهدی هاشمی بود که ما هم با آن ارتباطی نداشتیم چون او را باور نداشتیم.
*** وقتی شیخالاسلام کاردار عربستان را احضار کرد ***
یکی
دیگر از خصوصیات آقای شیخالاسلام پیگیری وی بود. در جمهوری اسلامی یکی از ضعفهای
ما پیگیری کارهاست اما ایشان به شدت پیگیر کارها بودند. مثلاً 12 شب با من تماس میگرفتند
و میگفتند: آقای منصوری آن ملاقاتی که داشتید نتیجهاش چه شد؟ یعنی تا فردا صبح
صبر نمیکرد. مثلاً از مکه در سال 1366 تماس گرفتند و گزارش دادند آقا چنین درگیری
شده است. بلافاصله شیخالاسلام ساعت 11 شب روز تعطیل، کاردار سفارت عربستان را به
وزارت خارجه احضار میکند. سفارت میگوید: آقا، سفیر خواب است. شیخالاسلام میگوید
بیدارش کنید بیاید. ساعت 11 شب جمعه، کاردار عربستان را به وزارت خارجه آورد.
نکته
دیگر این است که ایشان بیادعا بود و برای خود ادعایی نداشت و من بودم و من انجام
دادم و اینها را نداشت. گاهی برای پیشبرد امور خودش پیگیر کارها میشد مثلاً یک
نفر را به وزارت خارجه آورده بود شخصاً پیگیر کارها میشد یعنی نزد معاون اداری
مالی میرفت و پیگیری میکرد؛ حکم این آقا چه شد؟ من میخواهم این آقا هرچه سریع
تر مشغول کار شود. در واقع کار را خودشان راه میانداخت.
جواد منصوری: من گمان نمیکنم که دیگر وزارت خارجه دهه شصت تکرار شود.
واقعا نیروهای پرکار و زحمتکش و عجیبی داشت و در آن موقعیت چه کارهایی کردند.
بنده هفت صبح تا نه الی ده شب پشت میز بودم و خدا گواه است که ما یک ریال بابت حق
جلسه، حق اضافه کار، پذیرایی و تشریفات و ... نگرفتیم. ابتدا که وارد وزارت خارجه
شدیم حقوق ما هفت هزار تومان بود سال 62 حقوق ما یازده هزار تومان شد سال 68 به
مبلغ چهارده هزار تومان رسید که من در آن موقع به سفارت ایران در پاکستان رفتم. در
فیش حقوقی ما اضافهکاری نوشته بود ولی جلوی آن همیشه صفر بود. آخرین معاون وزیر
خارجه رژیم شاه، حدود 18 هزار تومان در سال 57 و وزیر 25 هزار تومان حقوق میگرفتند
و من که سال 1360 جای آن نشستم تنها هفت هزار تومان گرفتم البته نه تنها من بلکه
همه ما به همین شکل بودیم.