پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ محمدحسن طریقتمنفرد در سال 1325 در پامنار تهران به دنیا آمد. پدرش محمدمهدی طریقتمنفرد به واسطه شغلش شهرت عمومی یافت. مادرش نیز از ادارهکنندگان جلسات مذهبی بود.
طریقتمنفرد در سال 1344 از دبیرستان امیرکبیر تهران فارغالتحصیل شد. با قبولی در کنکور دانشجویان اعزامی خارج از کشور؛ به آلمان رفت و در رشته چشمپزشکی به تخصص رسید. همزمان در جریانات سیاسی و اجتماعی فعال بود. با پیروزی انقلاب اسلامی، در فروردین 58 به ایران بازگشت و در هستههای جهاد سازندگی شروع به فعالیت نمود.
در دهه شصت عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی و پس از مدتی رئیس بیمارستان امام حسین(ع) شد. دکتر طریقتمنفرد مناصب مختلفی طی دوران خدمت خود داشت و در دورهای کوتاه در اواخر دولت دهم به عنوان وزیر بهداشت از مجلس رأی اعتماد گرفت.
مرحوم طریقتمنفرد در دوران حیات، قسمتی از خاطرات خود را در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ثبت و ضبط رسانده است. پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی ضمن تسلیت به مناسبت درگذشت آن فقید سعید بخشی از خاطراتش را برای اولین بار منتشر می کند.
*** ماجرای ساخت ضریح حرم حضرت رقیه(س) ***
مرحوم محمدحسن طریقتمنفرد با توجه به رشد و نمو در خانوادهای مذهبی، درباره ماجرای ساخت ضریح حضرت رقیه(س) میگوید: مادرم خانهدار بودند ولی به همراه سرکار خانم نیکو، جلسات مذهبی محل را اداره میكردند و به اصطلاح "خانم جلسهای" بود. من به لحاظ تربیت خانوادگی نسبتاً زود با مسائل مذهبی آشنا شدم. مرحوم پدر ما روضهخوانیهای معروفی در مركز تهران داشتند. رفته رفته با تشویق مادر و پدر خودمان هم مداح شدیم.
اخوی بزرگ ما هم - حاج آقا رضا - رئیس هیئت بنیالزهرا بود. او علاقه خاصی به مسائل مذهبی داشت و ضریح حضرت رقیه(س) در واقع به همت ایشان ساخته شد. چهل روزی هم ضریح در منزل ایشان بود. با همان ضریح حضرت رقیه(س) با كاروان به عتبات عازم شدیم؛ بعد هم به سوریه و دمشق رفتیم و پس از نصب ضریح از آنجا برگشتیم.
*** ممنوعالخروجی به دستور هویدا ***
مرحوم طریقتمنفرد دانشجوی رشته چشمپزشکی در آلمان بود. او به دلیل فعالیتهای سیاسیاش در سال 55 ممنوع الخروج شد که روایت جالبی دارد: آخرین بار در سال 55 به ایران آمدم و ازدواج كردم. همان سال كه میخواستیم برگردیم، به خاطر سوابق كم و زیادی كه داشتیم شخص هویدا دستور مسكوت ماندن پرونده ما را داد. دیگر به ما اجازه خروج ندادند. قرار بود ابتدا به سربازی برویم. علیرغم اینكه من تخصص خودم را آنجا شروع كرده بودم ولی به خواست خدا سرهنگی كه آنجا رابط نظام پزشكی و واحد خارج از كشور وزارت علوم بود تصادفاً در نظام وظیفه با ما برخورد کرد و گفت داستان چیست؟
گفتم من آمده ام به ایران و ازدواج كردم و میخواهم برگردم و ادامه تحصیل بدهم؛ اما جلوی مرا گرفتهاند و روی پروندهام هم آنطوری كه مدیركلّ اعزام دانشجو به خارج به من نشان داد با خط قرمز به دستور شخص هویدا نوشته اند كه ایشان حق خروج ندارد. گفت من این كار را برای تو درست میكنم. ظاهراً خودش یك موافقت جعلی از نظام وظیفه به دست خودش برده بود به واحد اعزام به خارج وزارت علوم و بدون اینكه بگذارد كسی به پرونده اصلی ما مراجعه كند موافقت خروج ما را گرفت. به من گفت كه تا زمانی که از ایران خارج نشدی هیچ كس نباید از خروجتان مطلع باشد. ما هم ظرف 24 ساعت بدون اطلاع هیچ كس از ایران خارج شدیم.
*** روزی که آلمانیها مهمان امام خمینی بودند ***
محمدحسن طریقتمنفرد در دوران پیروزی انقلاب در آلمان مشغول به کار بود. با خبر پیروزی انقلاب دست به اقدام عجیبی زد. در خاطرات طرقتمنفرد این چنین آمده است: در زمانی كه انقلاب به وقوع پیوست ما آنجا در بخشی از تخصص خودمان كار میكردیم. رییس آن بخش بیمارستان از نظر علمی سرمایهگذاری زیادی روی آموزش ما كرده بود؛ چون ما به عنوان یک فرد خارجی هیچ وقت نمیتوانستیم مسئول بخش بشویم؛ رئیس روی ما سرمایهگذاری كرده بود كه ما بعد از تعویض معاون ایشان به سمت معاونت منصوب شویم. واقعاً هر اتفاقی كه از نظر علمی در دنیا میافتاد ایشان كمك میكرد تا ما برویم و آن را بیاموزیم تا بتوانیم برای آن قسمت ثمربخش باشیم.
من در یك بیمارستان بزرگ 400 تختخوابی كار میكردم كه تمام كاركنان میآمدند در رستوران آنجا ناهار میخوردند و وجهی را میپرداختند. روز 22 بهمن 57 ما به رستوران آمدیم و گفتیم: امروز هر كس آمد و در بیمارستان غذا خورد مهمان [امام] خمینی است! برای فرهنگ آنها این هم یك كار غیرعادی است و هم هزینه بسیار سنگینی دارد. رئیس بخش ما هم آمده بود آنجا غذا بخورد. به او گفته بودند كه نمیخواهد پول بدهی. گفته بود: چرا؟ مسئول صندوق رستوران گفته بود كه كارمند شما همه را مهمان امام خمینی كرده است.
*** از جهاد سازندگی تا دانشگاه شهید بهشتی ***
آن مرحوم در بخش دیگری از خاطرات خود درباره فعالیتهایش پس از بازگشت به ایران میگوید: در عید نوروز سال 58 به ایران آمدیم و زمینه را فراهم كردیم. بعد از مدت كوتاهی هم زندگی خودمان را جمع كردیم و برگشتیم. در ابتدا به عنوان پزشك در هستههای جهاد سازندگی مشغول بودم و سعی من هم بیشتر بر این بود كه تهران نمانم؛ به دلیل اینكه تجهیزات مفصل بخش چشم یک بیمارستان را با خودم آورده بودم؛ آمدیم و در یك منطقه محرومی خارج از تهران كار كنیم ولی هر جا - از اهواز تا مشهد - اغلب استانها را رفتیم كه كار كنیم موفق نشدیم؛ چون بخشهای چشم آن موقع بخشهای مدرنی نبودند و تجهیزاتی را كه میخواستیم نداشتند. نه میتوانستیم با تجهیزات آنها كار كنیم و نه اجازه داشتیم از تجهیزات خودمان استفاده كنیم. در بیمارستان دولتی میگفتند اگر تجهیزات شما به داخل بیمارستان بیاید باید پلاك بخورد و این تفكر نپختهای بود. آمدیم در تهران مطب زدیم و مدت كوتاهی در بیمارستان نیروی زمینی ارتش مشغول بودم.
ولی بعد از حادثه هفت تیر احساس كردیم كه در كنار كار پزشكی باید یك مقدار هم وارد كارهای اجتماعی و اجرایی بشویم. اولین مأموریت خدمتی ما مدت كوتاهی در سازمان بازرسی كل كشور بود. بعد از آن به وزارت نفت رفتم و پنج سالی هم در زمان مهندس غرضی در وزارت نفت بودیم. از ابتدای سال 66 به دانشگاه علوم پزشكی شهید بهشتی رفتم و عضو هیئت علمی شدم و بعد از مدت كوتاهی رئیس بیمارستان امام حسین(ع) كه در زمان خودش تقریباً دومین بیمارستان بزرگ كشور بود شدم.
***در خدمت مددجویان کمیته امداد ***
مرحوم طریقتمنفرد در بخش دیگری از خاطرات خود درباره خدمت به مددجویان کمیته امداد میگوید: برای تجربه واگذاری مدیریت بیمارستان به مردم كه الحمدالله تجربه موفقی بود و توانست در برنامه سوم توسعه نقش خوبی بازی كند، با تصویب قانون الزام و تصویب قانون بیمه همگانی، بیمه مددجویان كمیته امداد به خود كمیته امداد واگذار شد و ما توانستیم با همكاری دوستان در كمیته امداد به عنوان یك عضو افتخاری طرح سیستم ارجاع و پزشك خانواده را در كمیته امداد به مدت پنج سال اجرا كنیم كه آن هم خوشبختانه نتایج خیلی خوبی داد.