برگی از خاطرات مرحوم حسن غفوریفرد
غفوریفرد میگوید: نصب نیروگاههای گازی را به وسیلهی پرسنل ایرانی شروع كردیم. بعد هم نوبت به نصب نیروگاههای بخار رسید. به عنوان مثال، نیروگاه شهید رجائی اولین نیروگاه بخاری بود كه ما نصب قسمت زیادی از آن را در داخل كشور انجام دادیم.
بازنشر| به بهانه سالروز درگذشت دیپلمات انقلابی
با مشورت همه بچهها یك حكم ایدئولوژیك نه شرقی نه غربی نوشتم - دیگر این روزها این حكمها را نمینویسند- وقتی برایش آوردم دیگر مجلس رأی داده بود. خودش صدا كرد كه حكم را بیاورید. من حكم را جلویش گذاشتم خواند و گفت خوب است. میخواهم این را برای تو بزنم.
چند روایت از عزیمت امام به قم در سال 1357
از آخرین گردنهای که شهر قم از آن مشخص میشود بالا رفتیم؛ من دیدم جمعیت مرتب و منظم ایستادهاند و منتظر ورود حضرت امام هستند و اکثریت هم بازوبند انتظامات داشتند. گفتیم دیگر مشکلی پیش نمیآید. وقتی که ما سرازیر شدیم دیگر من متوجه نشدم. دیدم که روی سقف ماشین، جلوی شیشه، اصلاً همه جمعیت روی ماشین ریختند و من بالاجبار متوقف شدم. نمیتوانستم هم هیچ کاری انجام بدهم یعنی هیچ کاری از دست من بر نمیآمد.
چند روایت از استاد سید هادی خسروشاهی
در نخستين ديدار با پاپ ژان پل دوم، ضمن تسليم استوارنامه و اظهار اميدواري براي تحکيم روابط فيمابين، پيام حضرت امام خميني(قدس سره) را هم به ايشان ابلاغ کردم... امام خميني در موقع ديدار کسب اجازه و خداحافظي، به من فرمودند که ضمن ابلاغ سلام ايشان به جناب پاپ، يادآور شوم که: «امروزه اگر حضرت مسيح در ميان ما بود، هوادار ملتها ميشد و در کنار «کارتر» قرار نميگرفت.»
روایت سقوط 6 / بهمن آبادیان
با توجّه به تمام منابع بسیار عظیمی که ایران در دست داشت نتوانست اینها را بهصورت صحیح manage [اداره] کند و وضع کشور را به جایی رسانده بود که بخش خصوصیاش کاملاً کنترل از دستش رفته بود. بخش دولتیش هم سازمان برنامه، اصلاً مسئولیّتی وجود نداشت. صحبت میکردیم با بخشهای مختلف مثلاً شهرسازی صحبت از میلیارها دلار میشد بدون این که بدانند که برای چه میخواهند این منابع را خرج کنند. یک حسی بود که حقیقتاً هیچ کسی در کنترل نیست در ایران، درست یک سال قبل از انقلاب.
هر چه دوستان میگفتند که حاج آقا این کار خطرناک است الان امنیت نیست. حضرت امام میفرمودند که طوری نیست بگذارید مردم بیایند ما با این مردم کار داریم ما همینها را میخواهیم.
تورق خاطرات
ناطق نوری در خاطراتش میگوید:«وقتی پیام را نوشتند، دستشان را از روی کاغذ برداشتند و به من فرمودند: «در مدرسه باز است؟» چقدر حواس امام جمع بود، عرض کردم: «خیر، در را بستیم.» فرمود: «باز کنید.» گفتم: «آقا حکومت نظامی است.» فرمود: «میگویم باز کنید. مردم میآیند.» باور کنید این حکم ایشان که صادر شد، در همان لحظات اولیه، کل مردم تهران مطلع شدند. تا آمدیم در مدرسه را باز کنیم مدرسه پر از جمعیت شد اصلاً معادلات به هم ریخت.»
برگی از خاطرات دکتر شمسالدین مجابی
پس از چند لحظه مسعود رجوی گوشی را برداشت و گفت: «ما نمیدانیم در خیابانها چه خبر است. مردم بیرون ریخته و با نظامیان رژیم درگیر هستند.» چگونگی امر را که پرسیدم گفت: «ما نمیدانیم چه خبر است و در آن شرکت نداریم.» این پاسخ را من در ساعت 12 شب 22 بهمن 1357 دریافت کردم.
روایت سقوط 5/ دریادار کمال حبیباللهی
این طرح کودتا -که آمریکا هم خبر داشت داریم چنین طرحی را میریزیم- پانزده روز طول کشید که تهیه شد. تعدادی از افسرهای نیروی دریایی را فرستادم به عنوان مهندس در کارخانههای برق تهران اینها استخدام شدند... دورتادور کارگرها مهندسها عکس خمینی را زده بودند وقتی شیفتها را عوض میکنند شیفت ارتش وارد میشد، از آن به بعد دیگر همه چیز تابع اسلحه بود...
روایت سقوط 4 / ارتشبد حسن طوفانیان
یک خارجی که من با او شرفیاب بودم به اعلیحضرت توصیه کرد، نمیگویم به خارجیها گوش نکنید ولی خودتان هم تصمیم بگیرید فقط به حرف خارجی توجه نکنید، خودتان هم تصمیم بگیرید.