مرکز اسناد انقلاب اسلامی

هر چه‌ دوستان‌ می‌گفتند که‌ حاج‌ آقا این‌ کار خطرناک‌ است‌ الان‌ امنیت‌ نیست‌. حضرت‌ امام‌ می‌فرمودند که‌ طوری‌ نیست‌ بگذارید مردم‌ بیایند ما با این‌ مردم‌ کار داریم‌ ما همین‌ها را می‌خواهیم‌.
تورق خاطرات
ناطق نوری در خاطراتش می‌گوید:«وقتی پیام را نوشتند، دستشان را از روی کاغذ برداشتند و به من فرمودند: «در مدرسه باز است؟» چقدر حواس امام جمع بود، عرض کردم: «خیر، در را بستیم.» فرمود: «باز کنید.» گفتم: «آقا حکومت نظامی است.» فرمود: «می‌گویم باز کنید. مردم می‌آیند.» باور کنید این حکم ایشان که صادر شد، در همان لحظات اولیه، کل مردم تهران مطلع شدند. تا آمدیم در مدرسه را باز کنیم مدرسه پر از جمعیت شد اصلاً معادلات به هم ریخت.»
برگی از خاطرات دکتر شمس‌الدین مجابی
پس از چند لحظه مسعود رجوی گوشی را برداشت و گفت: «ما نمی‌دانیم در خیابان‌ها چه خبر است. مردم بیرون ریخته و با نظامیان رژیم درگیر هستند.» چگونگی امر را که پرسیدم گفت: «ما نمی‌دانیم چه خبر است و در آن شرکت نداریم.» این پاسخ را من در ساعت 12 شب 22 بهمن 1357 دریافت کردم.
روایت سقوط 5/ دریادار کمال حبیب‌اللهی
این طرح کودتا -که آمریکا هم خبر داشت داریم چنین طرحی را می‌ریزیم- پانزده روز طول کشید که تهیه شد. تعدادی از افسرهای نیروی دریایی را فرستادم به ‌عنوان مهندس در کارخانه‌های برق تهران این‌ها استخدام شدند... دورتادور کارگرها مهندس‌ها عکس خمینی را زده بودند وقتی شیفت‌ها را عوض می‌کنند شیفت ارتش وارد می‌شد، از آن به بعد دیگر همه ‌چیز تابع اسلحه بود...
روایت سقوط 4 / ارتشبد حسن طوفانیان
یک خارجی که من با او شرفیاب بودم به اعلی‌حضرت توصیه کرد، نمی‌­گویم به خارجی­‌ها گوش نکنید ولی خودتان هم تصمیم بگیرید فقط به حرف خارجی توجه نکنید، خودتان هم تصمیم بگیرید.
روایت سقوط 3 / غلامرضا مقدم
طی ده سال قبل از انقلاب ۱۳۵۷ بودجه ارتش چندین برابر شد و در سال‌های آخر به حدود ۱۰-۱۲ میلیارد در سال رسیده بود یعنی یک چیزی در حدود ۸-۹ درصد تولید ناخالص ملی. ولی بودجه‌ای که به آموزش و پرورش تخصیص داده می‌شد خیلی کمتر از این‌ها بود و شاید ۱۰ درصد بودجه ارتش و تسلیحات نمی‌شد.
روایت سقوط 2 / محمدمهدی سمیعی
خیلی راجع به پسرش صریح است و در واقع اینجا خیلی بی‌رحمانه می‌گوید؛ علناً می‌گوید: «من اصلاً نمی‌دانم که این [ولیعهد] واقعاً می‌تواند و دلش می‌خواهد که سلطنت بکند یا نه؟
روایت سقوط 1 / امیراصلان افشار
امیراصلان افشار می گوید: «سرانجام روز خداحافظی فرارسید. وسایل قبلا در دو هواپیمای بوئینگ قرار گرفته بود. علیاحضرت شخصا جواهرات را جمع می‌کردند و در این کار خانم لوئیز قطبی ندیمه پارمیس علم و لیلی امیرارجمند ایشان را یاری می‌دادند.»
لطف‌الله میثمی می‌گوید: «از سال 1351 که در زندان قصر بودیم، بهمن بازرگانی ادعا کرد که مارکسیست شده و نماز هم نمی‌خواند. بعد مسعود رجوی، موسی خیابانی و محمد حیاتی به او می‌گویند که تو را به خدا اعلام نکن؛ چرا که بچه‌ها هم به او شک کرده بودند...».
به روایت پرویز ثابتی
اولین بار در خرداد ۱۳۵۷ موقعی که پیشنهاد دستگیری ۱۵۰۰ نفر را داده بودیم در ملاقاتی که با فردوست داشتم، از ایشان شنیدم که: «اگر مردم این قدر ناسپاس باشند، ممکن است بگذارند و بروند»، گفتم: «کجا بروند؟ چطور چنین امری ممکن است؟» در پاسخ گفت: «ایشان چه اندازه می‌توانند این ناسپاسی‌ها را تحمل کنند؟ می‌گذارند از مملکت می‌روند، این یک واقعیت است.»
۸
تازه های کتاب