غافل از اینكه تجزیه سیاست دائمی استعمار بوده و در تاریخ بشر با نام لشكركشان و جنگ طلبان بزرگ و قدرت های استعماری سلطه گر و انحصار طلب معادل بوده است. با نگاهی به تاریخ مشخص است كه همواره طبقه حاكم بر جهان این دستور كار مهم را مد نظر داشته و از طریق جداسازی و تجزیه سرزمین ها و قدرت ها به راحتی به فتح و غلبه بر آنان دست یافته اند. داستانی كه در خاور میانه جایگاه ویژه ای دارد.
امروز در حالی در سال 2015 قرار داریم كه نود و نه سال از سال 1916 و معاهده سایكس پیكو و یك قرن بهره كشی از خاور میانه با مرزهای استعمارگران غربی ادامه می گذرد.[1] ورای این در طول ۲۰۰ سال گذشته، قطعه قطعه كردن كشورها و تبدیل مستعمرات گوناگون به مجموعههای مختلف قومی، یكی از اصلیترین سیاستهای امپراطوری بریتانیا را تشكیل میدهد. در این میان با گذشت سالهای متمادی از این سیاست، نه تنها این راهبرد تغییر نكرده است، بلكه به طور مداوم از سوی دستگاه تبلیغاتی این كشور پیگیری میشود.
نكته جالب اینجاست كه این سیاست هماكنون به صورت كاملی از سوی امریكاییها دنبال میشود و مقامات امریكایی به صراحت از تقسیم عراق و سوریه سخن میگویند. در حالی كه این دو كشور هنوز عضو رسمی جامعه جهانی شناخته میشوند و چنین سخنانی عملاً مداخله در امور داخلی آنها محسوب میشود. از این رو چندان بیدلیل نیست كه دولتمردان ایرانی حضور یك دولت قدرتمند در منطقه را در مخالفت مستقیم با منافع قدرتهای جهانی در هر دورهای بدانند و لاجرم تأمین منافع ملی خود را در رویارویی با قدرت مسلط در هر دوره تعریف كند.
لذا واكاوی سیاست دولت های غربی و بازیگران منطقه به خوبی گواه این امر است كه دوباره تجزیه خاور میانه در دستور آنها قرار گرفته است. بر همین اساس حمایت از شورش های قومی اقلیت هایی مانند دروزی ها در لبنان، بلوچ ها، كردها و... در ایران، علوی ها در سوریه، عیسویان در اتیوپی، فرقه های مذهبی در سودان، قبایل عرب در كشورهای مختلف عربی، كردها در تركیه و ... در دستور كار قرار گرفته است . هدف آنها تكه تكه كردن خاورمیانه و تبدیل آن به موزائیكی از كشورهای كوچك و ضعیف در حال رقابت با یكدیگر است تا از این طریق قدرت دولتها و پادشاهی های فعلی بیش از این تضعیف شود كه ایران در این طرح اهمیت فوق العاده استراتژیكی دارد. هرگونه تغییر در مرزهای جغرافیایی ایران به راحتی خواهد توانست كشورهای همسایه آن به خصوص عراق، تركیه و پاكستان را به راحتی بی ثبات ساخته و به پیشرفت طرح صهیونیست ها برای بالكانیزه كردن دنیای اسلام كمك بزرگی كند.
در این رابطه بررسی تجزیه ایران در طول تاریخ از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. نگاهی به جغرافیای ایران در طول 200 سال گذشته واقعیت تلخی را برای استراتژیستهای ایرانی به نمایش گذاشته است. واقعیت این است كه كشورمان همواره در حال تقسیم شدن بوده است. این سیاست در ابتدا به صورت جدی توسط روسیه تزاری دنبال شده است و سپس امپراتوری استعماری انگلیس آن را با جدا كردن افغانستان و بلوچستان به طور جدی پیگیری كرده طوری كه امروز دهها كشور مستقل از پیكره كشورمان جدا شده است.
حتی روی كار آمدن رژیمی همچون پهلوی دوم متكی به ذخایر ارزی ناشی از صدور نفت و ارتش قدرتمند اما وابسته به غرب نیز نتوانست از چنین فرآیندی جلوگیری كند و در سال 1349 بحرین كه در سال 1339 به عنوان استان چهاردهم ایران شناخته شده بود در مقابل بازپس دادن جزایر سهگانه از ایران جدا و به عنوان یك كشور مستقل به رسمیت شناخته شد.
چنین روندی استراتژیستهای ایرانی را به این نتیجه رسانده است كه صرف نظر از دولت حاكم بر ایران، سیاست غایی قدرتهای جهانی در هر دورهای تقسیم ایران و تبدیل آن به واحدهای كوچكتر قومیتی است، همانگونه كه این سیاست درباره امپراتوری عثمانی و تبدیل آن به چندین كشور كوچكتر دنبال شد و همچنان نیز تبدیل همان كشورها و بازآرایی دوباره مرزها جزو سیاستهای قدرتهای جهانی در منطقه خاورمیانه محسوب میشود.
اما مروری بر تجزیه عثمانی حامل نكات بسیار روشنی در رابطه با تحولات عراق و سوریه است.در این راستا یكی از معاهدات شاخص در رابطه استعماری بودن مرزهای فعلی «معاهده سِور»[2] است كه در پایان جنگ جهانی اول و در واقع برای تنبیه عثمانی و در راستای خواست های تجزیه طلبانه و اهداف استعمارگرانه كشور های تحت سلطه آنها تدوین شد. معاهده ای كه استفاده از حق تعیین سرنوشت در اجرایی كردن آن جایگاه ویژه ای داشت.
براساس معاهده «سور»، امپراتوری عثمانی نه تنها قلمرو عربی، آفریقایی و اروپایی خود را از دست میداد، بلكه در مناطق شرقی نیز یك دولت مستقل ارمنی (در شمال شرقی تركیه كنونی) و یك منطقه خودمختار كردستان (در جنوب شرقی تركیه كنونی) با چشمانداز استقلال ایجاد میشد. طبق معاهده «سور» منطقه تراكیه (محدوده اروپایی تركیه كنونی) و نیز ازمیر و نواحی آن به یونان واگذار میشد و تنگههای بسفر و داردانل بینالمللی و مناطق اطراف این دو تنگه (استانبول و چاناققلعه) غیرنظامی اعلام میشدند. مناطقی نیز در جنوب غرب تركیه كنونی به فرانسویها و ایتالیاییها واگذار میشد.
معاهده «سور» در واقع معاهده تنبیه امپراتوری عثمانی بود، زیرا در جنگ جهانی اول (۱۹۱۴ - ۱۹۱۸) به طرفداری از امپراتوری آلمان و امپراتوری اتریش – مجارستان وارد جنگ شده بود. اما این پیمان موجب ظهور جنبش ملیگرایان ترك و شورش بخش اعظم نیروهای ارتش عثمانی علیه سلطان محمد ششم، آخرین سلطان عثمانی شد.
ملیگرایان ترك كه از سوی گروه افسران جوان به رهبری مصطفی كمال هدایت میشدند و در آنكارا برای خود دولت ملی تشكیل داده بودند، معاهده «سور» را نپذیرفتند و به مقاومت و مقابله با ارتشهای یونان، بریتانیا و فرانسه كه به دنبال معاهده «سور» بخشهای غربی تركیه كنونی را اشغال كرده بودند، برخاستند. جنگ میان نیروهای ترك و قوای پیروز جنگ اول جهانی پس از سه سال به پیروزی تركها و امضای معاهده جدیدی در لوزان (ژوئن ۱۹۲۴) منجر شد و جامعه جهانی مرزهای تركیه كنونی را به رسمیت شناخت. بعد این پیروزی حوادث طوری كه در قرارداد «سور» پیشبینی شده بود پیش نرفت.
سرانجام بعد از كشاكش های بسیار و با تقسیم قلمرو عربی امپراتوری عثمانی براساس موافقتنامه مشهور به «سایكس-پیكو» در سال ۱۹۱۶ كشور های عربی و اسلامی با مرز های شناخته شده بین المللی فعلی شكل گرفتند. مارك سایكس و فرانسوا ژرژ پیكو دو دیپلمات بریتانیایی و فرانسوی بودند كه با مأموریت از طرف دولتهایشان مرزهای كنونی كشورهای عراق، كویت، عربستان، اردن، سوریه و لبنان را تعیین كردند. این در حالی است كه خاورمیانه اكنون یكی از بحرانیترین دورههای تاریخی خود را میگذراند. در این بحران مشكلات ناشی از توسعه سیاسی و گذار به دموكراسی با بحران ناشی از تنشهای قومی و دینی درهمآمیخته است.
برخی محققان میگویند مشكلات منطقه خاور میانه از آنجا شروع شد كه اروپاییها اوایل سده بیستم، پس از جنگ جهانی اول، بر روی یك كاغذ سفید، خطوط مرزی منطقه را ترسیم كردند. منظور موافقتنامه سایكس-پیكو (مارك سایكس، نماینده دولت بریتانیا و فرانسوا ژرژ- پیكو، نماینده دولت فرانسه) است كه قلمروهای عربی امپراتوری عثمانی مانند سوریه، لبنان، عراق، فلسطین، مصر و حجاز را با خطكش به دولت-ملتهای فرضی و دلبخواهی تقسیم و با تكیه بر قدرت نظامی خود به منطقه تحمیل كردند.
بنابر دادههای تاریخی، بریتانیا به اعراب ساكن در قلمرو عثمانی وعده داده بود اگر بر ضد امپراتوری عثمانی بشورند و آن را ساقط كنند به استقلال دست خواهند یافت. امپراتوری عثمانی فروپاشید، اما اكثر كشورهای منطقه تا اواسط سده بیستم مستعمره باقی ماندند؛ سوریه و لبنان تحت نفوذ فرانسه، و عراق، اردن و فلسطین تحت نفوذ بریتانیا. در شمال آفریقا هم مصر تحت نفوذ بریتانیا درآمد و فرانسه بر مغرب، متشكل از تونس، الجزایر و مراكش، مسلط شد.
اواسط سده بیستم موج استقلالخواهی در این كشورها بالا گرفت و نظامیان ملیگرا به تدریج جایگزین رژیمهای پادشاهی در این كشورها شدند. به این ترتیب مشكل "استعمار" در منطقه حل شد اما مرزهای ناهمگون قومی و دینی تعیینشده در اوایل قرن در موافقتنامه سایكس-پیكو همچنان باقی ماند. این معضل در كنار حكومتهای دیكتاتوری متكی به یك اقلیت دینی و قومی در این كشورها، سرمنشا بحرانی است كه در سالهای اخیر منطقه خاورمیانه را فراگرفته است.
مرزهای تعیینشده برای كشورهای خاور میانه پس از صد سال، امروز با ظهور داعش و سایر گروههای تروریست در عراق و سوریه با چالش جدی مواجه شده است. آینده تحولاتی كه با دخالت كشور های خارجی در این منطقه آغاز شده هنوز روشن نیست. اما مسئله این است كه همان ابزارهایی كه استعمار با توسل به آن خاور میانه با مرز های فعلی را شكل داده بودند، بار دیگر مورد استفاده قرار گرفته و بسیاری از گروههای تجزیه طلب به ابزاری برای بازی های استعماری بدل شده اند .
پی نوشت
1- در سال 2016 بود كه معاهده سایكس پیكو توسط دونفر یكی، انگلیسی به نام مارك سایكس و یك فرانسوی به ژورژ پیكو امضا شد و مرزهای بعد از خلافت عثمانی ترسیم گردید.
2- سِور» (Sèvres) شهركی از حومه پاریس است و در جنوبغربی پایتخت فرانسه قرار دارد. این شهرك كه چندان از كاخ تاریخی و سلطنتی «ورسای» دور نیست، در طول تاریخ محل برگزاری كنگرهها و اجلاسهای مهم بینالمللی و امضای معاهدههای تاریخی بوده است. یكی از مهمترین این معاهدهها، «معاهده سِور» (Treaty of Sèvres) است كه در اوت ۱۹۲۰ میان پیروزمندان جنگ جهانی اول (روسیه، بریتانیا و فرانسه) و امپراتوری عثمانی امضا شد.