آیتالله مهدوی کنی که در آن سالها مرتب به دیدار امام خمینی میرفت، درباره ماجرای انتقال امام به منزل داوودیه و قیطریه و سپس آزادی ایشان در 15 فروردین 1343 خاطرات جالب و خواندنی دارد. وی در بخشی از خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است در این رابطه میگوید: امام در عشرتآباد که پس از انقلاب، پادگان ولیعصر(عج) نامگذاری شده است زندانی بودند، پس از مدتی آزاد شدند. مسئله آزادی امام میان مردم تهران پخش شد و در همان موقع آیتالله بهاءالدین محلاتی و آیتالله حاج آقا حسن قمی نیز آزاد شدند و چند روزی در منزل آقای نجاتی، آقازاده مرحوم آیتالله حاج آقا حسین قمی بودند. منزل ایشان در خیابان دکتر شریعتی فعلی دو راهی یخچال بود.
ما وقتی برای دیدن امام رفتیم خانههایی بود که اطرافش ساخته نشده و بیابان بود؛ مثل حالا نبود که خانهها شده است. آن خانه الان شاید در ردیف چندم خیابان باشد... یادم است که جمعیت زیادی برای دیدن امام آمدند. من هم رفتم و چند دقیقهای خدمت امام بودیم. چون جمعیت زیاد بود، مردم به حالت عبوری میآمدند و میرفتند و توقف ممکن نبود.
آقایان سه نفر با هم بودند؛ امام و مرحوم آیتالله بهاءالدین محلاتی شیرازی و آیتالله حاج آقا حسن قمی که در ردیف واحد و پهلوی هم در همان اتاق نشسته بودند. مردم هم میآمدند، زیارت میکردند و از آن در بیرون میرفتند و باقی افراد در خیابان صف کشیده بودند و همینطور میآمدند. این جریان مربوط به صبح آن روز تا ساعت تقریباً 10 بود که ما به خدمت امام رسیدیم و بیرون آمدیم. گروهی از علما و طلاب نیز برای دیدار آقایان آمده بودند.
ما بعد از ظهر، باز آمدیم که دوباره خدمت ایشان برویم؛ رئیس پلیس تهران که ظاهراً به نام سرهنگ وثوق بود با بلندگو به مردم خطاب کرد: «مردم! متفرق شوید! آقا خسته شدهاند، آقایان خسته شدهاند، دیگر نمیتوانند ملاقات داشته باشند، بروید!» اما مردم نمیرفتند. هر چه او میگفت بروید، آنها گوش نمیکردند تا بالاخره به مردم حملهور شدند. میدیدند جمعیت تهران کنده شده، دارد میآید، بعد هم لابد همه ایران میآید. اینها دیدند که این سبک آزدی به نفع ایشان نیست، پشیمان شدند و بالاخره حمله کردند و مردم را متفرق کردند و در خانه را بستند و نگذاشتند که دیگر کسی وارد خانه بشود.
سپس امام را به منزل روغنی در قیطریه منتقل کردند و در خانه را بستند و نگذاشتند که دیگر کسی وارد خانه بشود.
در آنجا بنده توفیق زیارت امام را از نزدیک پیدا نکردیم، ولی گاهی از اوقات چون کار داشتم به بهانه وجوهات یا استفتاء به آنجا میرفتم که شاید خدمت امام برسم، ولی متأسفانه هر بار رفتم، مأمورین اجازه ندادند. گفته میشد که مأموران متفاوتند، بعضی از اوقات اجازه ورود میدهند، لکن حقیر توفیق زیارت امام را پیدا نکردم.
چندین بار به آنجا رفتم. مدتی پیادهروی کردم و از این طرف به آن طرف خیابان میرفتم، ولی پلیس اجازه نمیداد کسی در آنجا بایستد. تا اینکه روزی یکی از افراد پلیس گفت: «آقا! اینجا چه کار داری؟» گفتم میخواهم بروم آقا را زیارت کنم. گفت: «نمیشود.» گفتم من چکار کنم؟ میخواهم خدمت آقا برسم. گفت: «آقازاده ایشان ممکن است گاهی به اینجا بیاید، من به ایشان میگویم بیایند با شما صحبت کنند». یادم است مرحوم حاجآقا مصطفی آمدند. من سوالاتی داشتم و وجهی بود، به ایشان دادم و ایشان بردند.
پس از چند ماه (15 فروردین 1343) امام را به قم انتقال دادند. آن روز جشن با شکوهی در قم برقرار شد و آقای خزعلی صحبت کردند. بعد هم در جلسه دیگری که امام در منزل بیرونی تشریف داشتن و مردم رفت و آمد میکردند. در آن روز امام جلو پنجره رو به حیات نشسته بودند و مردم میآمدند دست ایشان را میبوسیدند و زیارت میکردند و میرفتند.
امام در مسجد اعظم سخنرانی کوبندهای کردند و حقیر نزدیک منبر نشسته بودم. ایشان به گونهای تحریکآمیز و تشجیع کننده سخن میگفتند که جمع حاضران از طلاب و مردم به گریه درآمدند و این همان سخنرانی است که تصویر آن به مناسبتها در تلویزیون نشان داده میشود؛ در حالی که امام دست خود را بلند کرده و به علما هشدار میدهد و دولت را تهدید میکند.