پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ درگذشت مشکوک شیخ احمد کافی در 30 تیر 1357، پس از گذشت 40 سال از این واقعه هنوز کاملا روشن نشده و سوالها و ابهامات فراوانی پیرامون این واقعه وجود دارد. در همان دوران مردم مطمئن بودند که ماجرای تصادف مرحوم کافی ساختگی بوده و رژیم پهلوی پشت پرده این حادثه قرار دارد.
حاج حسن کافی، برادر مرحوم کافی که در زمان درگذشت مشکوک وی 32 ساله بود، خاطرات و ناگفتههای بسیاری از نحوه درگذشت واعظ شهیر نهضت اسلامی و پشت پرده این واقعه دارد. او که بعد از شنیدن خبر تصادف مرحوم کافی به طور مستقیم در متن حوادث مربوط به تشییع و دفن پیکر برادرش بوده است، ضمن روایت خاطراتی از واکنش مردم به خبر درگذشت مرحوم کافی، اطلاعاتی از پشت پرده رحلت مشکوک شیخ احمد کافی ارائه میدهد.
به گفته حاج حسن کافی، مرحوم کافی یک روز قبل از تصادف از سوی ساواک احضار و تهدید شده بود و بعد از این ماجرا او راهی مشهد شد که در بین راه حادثه تصادف رخ داد.
حاج حسن کافی که پس از شنیدن خبر تصادف سریعا خود را به مشهد رساند، درباره واکنش مردم مشهد به این حادثه میگوید: من ساعت یک بعد از ظهر به مشهد رسیدم و جمعیت زیادی در خیابانها بودند. بعد از اینکه پیکر برادرم به مشهد منتقل شد، از میدان فردوسی روی دوش مردم وفادار مشهد تشییع شد. فردای آن روز یعنی ۳۱ تیرماه، پیکر مرحوم برادرم را به سمت حرم مطهر تشییع کردیم. جمعیت زیادی آمده بودند و نیروهای امنیتی زیادی مستقر بودند. در تشییع جنازه مرحوم کافی در مشهد، مردم این شهر برای اولین بار شعار «مرگ بر شاه» را علنی فریاد زدند و این باعث زد و خوردهای زیادی بین ماموران و مردم شد.
همین واکنشهای مردمی باعث شد که محمدرضا پهلوی شخصا دستور بدهد سریعا پیکر مرحوم کافی دفن شود. حسن کافی در این رابطه میگوید: روز که یکشنبه اول مرداد ۵۷ بود از ساواک اطلاع دادند که دکترحسینزاده ( از معاونان ساواک) ما را به پزشک قانونی احضار کرده؛ ما هم راه افتادیم رفتیم و دیدیم که در خیابانهای اطراف پزشکی قانونی گارد پلیس مستقر شده و عبور و مرور ممنوع است. در آنجا به ما گفتند طبق دستور شاه همان شب باید برادرم دفن شود.
به گفته حاج حسن کافی، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دو نفر از شکنجهگران ساواک به نقش رژیم پهلوی در ماجرای تصادف مرحوم کافی اعتراف کردند. وی در این باره میگوید: یکی از شکنجهگرها که با او صحبت کردم گفت صبح شنبه ۳۱ تیرماه، منصور ازغندی و دکتر حسینزاده آمدند و گفتند که کار کافی را تمام کردیم. آن شکنجهگر ادعا میکرد برادر من در آمبولانس کشته شده است و این گونه مشخص شد که رژیم به طور مستقیم نقشه قتل مرحوم برادرم را طراحی کرده بود.
مشروح گفتگوی "پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی" با حاج حسن کافی را در ادامه میخوانید.
وقتی خبر تصادف و درگذشت مرحوم کافی بین مردم منتشر شد بسیاری از مردم این تصادف را ساختگی میدانستند. چه پیش زمینهای باعث شده بود که مردم این تصادف را ساختگی بدانند؟
حاج حسن کافی: بسمالله الرحمن الرحیم. باید بگویم این تحلیل به خاطر مبارزات مرحوم کافی با رژیم پهلوی ناشی میشد؛ چون مرحوم برادرم از سال 1341 با رژیم درگیر بود و بارها از طرف ساواک بازداشت شده یا مورد بازجویی قرار گرفته بود.
در یکی از روزهای اردیبهشت ماه 1357 که مصادف با شهادت حضرت زهرا(س) بود مرحوم برادرم در مهدیه تهران منبر پرشوری رفت. یادم است در آن مراسم نام حضرت امام را هم به صورت علنی گفت و از ایشان تجلیل کرد؛ فردای همان روز بود که به وسیله نیروهای ساواک دستگیر شد.
از ماجرای تصادف مرحوم کافی چیزی به یاد دارید؟ شما چگونه از حادثه تصادف باخبر شد؟
حاج حسن کافی: 30 تیرماه همان سال مصادف شد با میلاد حضرت ولیعصر(عج). قبل از نیمه شعبان حضرت امام اعلامیه دادند و اعلام کردند که امسال به احترام شهدای تبریز در نیمه شعبان عید نداریم، پس جشنی در این روز برگزار نمیکنیم. بعد از این اعلامیه، مرحوم کافی هم برنامهریزی کردند که فقط در این روز مجلس وعظ و منبر برگزار کنند و از برگزاری جشن و چراغانی پرهیز کردند.
***احضار مرحوم کافی به ساواک یک روز قبل از حادثه تصادف***
صبح پنجشنبه مصادف با 14 شعبان آن سال سرهنگ منوچهر ازغندی که بسیار مرد بی حیایی بود، مرحوم برادرم را احضار کرد و از ساعت ۸ صبح تا ۱۲ ظهر به ایشان و خانواده شان و حضرت امام توهین و هتاکی میکند و در نهایت سه راه به مرحوم کافی پیشنهاد میشود: یا اینکه خودش مهدیه را به رسم هرسال چراغانی و آذینبندی کند، یا کلید مهدیه را به آنها بدهد تا خودشان آنجا را تزئین کنند و یا اینکه به مشهد سفر کند؛ که مرحوم برادرم به ناچار سومین راه را انتخاب میکند و با همسر و فرزندان سوار بر خودرو میشوند و به سمت مشهد حرکت میکنند.
من آن شب دو کابوس دیدم که بعد متاسفانه فهمیدم رویای صادقه بوده؛ حیاط منزل ما آن زمان پر از گل و گیاه و بسیار باصفا بود؛ شب در خواب دیدم تمام گلها و چمنها و درختان حیاط خانه سوخت و خاکستر شد. با اضطراب بسیار بیدار شدم و مجدد بعد از ساعتی خوابیدم، این بار با کابوس بدتری از خواب پریدم، در خواب دیدم تمام دندانهایم در دهانم ریخت؛ بعد از خواب دوم حال بسیار بدی داشتم و مضطرب بودم.
ساعت ده صبح همان روز، مصادف با جمعه و نیمه شعبان، از منزل آقای فلسفی اطلاع دادند که آقا با شما کار دارد. وقتی رفتم آنجا دیدم همه وعاظ جمع هستند و اوضاع غیر عادیست و همه ناراحت و آشفتهاند. در آنجا ماجرا را به من اطلاع دادند و من سریعا خودم را به مشهد رساندم.
***واکنش مردم مشهد به خبر درگذشت مرحوم کافی***
از آنجا که مشهد اولین جایی بود که پیکر مرحوم کافی به آنجا منتقل شد و شما هم در آن هنگام خودتان را به مشهد رساندید بفرمایید که واکنش مردم مشهد به خبر درگذشت مرحوم کافی چه بود؟ آیا درباره مراسم تشییع مرحوم کافی در مشهد خاطرهای دارید؟
حاج حسن کافی: من ساعت یک بعداز ظهر به مشهد رسیدم و جمعیت زیادی در خیابانها بودند. بعد از اینکه پیکر برادرم از قوچان (محل تصادف) به مشهد منتقل شد، از میدان فردوسی روی دوش مردم وفادار مشهد تشییع شد و ابتدا به مسجدی که پدربزرگ و عمویم در آن امام جماعت بودند واقع در کوچه زردی (کوچهای در محله میدان توحید فعلی) منتقل و سپس به منزل عمویم در همان کوچه برده شد و این را هم بگویم ازدحام زیاد، فضای حاکم بر آن روز و زد و خورد با نیروهای امنیتی و پلیس بود.
فردای آن روز یعنی ۳۱ تیرماه، پیکر مرحوم برادرم را به سمت حرم مطهر تشییع کردیم. جمعیت زیادی آمده بودند و نیروهای امنیتی زیادی مستقر بودند. در تشییع جنازه مرحوم کافی در مشهد، مردم این شهر برای اولین بار شعار «مرگ بر شاه» را علنی فریاد زدند و این باعث زد و خوردهای زیادی بین ماموران و مردم شد و آن روز تا جایی که من در جریان هستم سه نفر از مردم هم شهید شدند.
خلاصه از سمت صحن انقلاب وارد حرم مطهر شدیم و ماموران گاز اشکآور بین مردم میزدند تا مردم را متفرق کنند؛ ما جنازه را داخل غرفه ای بردیم و در را بستیم. بعد به منزل آیتالله سید عبدالله شیرازی رفتیم تا کسب تکلیف کنیم که در این شرایط چه باید بکنیم؟ در محضر ایشان بودم که اطلاع دادند ماموران پیکر برادرم را به سمت فرودگاه بردهاند. بلافاصله خودم را به فرودگاه رساندم و همراه برادر دیگرم هر طور بود خود در آن هواپیما سوار شدیم و به تهران رفتیم.
وقتی رسیدیم فرودگاه جمعیت عظیمی آنجا منتظر بودند چون خبردار شده بودند که ما در راه تهران هستیم. اما آنجا پیکر برادرم را با یک آمبولانس به پزشکی قانونی منتقل کردند. ما هم خودمان را به سرعت رساندیم اما پیکر را به ما تحویل ندادند.
***تعبیر آیتالله مرعشی نجفی درباره مرحوم کافی***
وقتی دیدیم در آن شرایط دستمان به هیچ جا نمیرسد، به همراه برادرم به قم رفتیم تا بلکه بتوانیم با علما مشورتی داشته باشیم، آنجا خدمت آیتالله مرعشی نجفی رسیدیم و ایشان از شنیدن شرح ماوقع بسیار متاثر شدند و به پهنای صورت اشک ریختند؛ اما جمله بسیار ارزشمندی به ما گفتند که تسلای خاطرمان شد؛ فرمودند: در تاریخ به یاد ندارم کسی مثل مرحوم کافی نام حضرت ولیعصر(عج) را زنده کرده باشد.
***ماجرای دستور محمدرضا پهلوی برای دفن سریع پیکر مرحوم کافی***
گفتید که مرحوم کافی را به پزشکی قانونی منتقل کردند. آیا در پزشکی قانونی اطلاعاتی درباره نحوه درگذشت مرحوم کافی به شما دادند؟
حاج حسن کافی: فردای آن روز که یکشنبه اول مرداد ۵۷ بود از ساواک اطلاع دادند که دکترحسینزاده ( از معاونان ساواک) ما را به پزشک قانونی احضار کرده؛ ما هم راه افتادیم رفتیم و دیدیم که در خیابانهای اطراف پزشکی قانونی گارد پلیس مستقر شده و عبور و مرور ممنوع است. در آنجا به ما گفتند طبق دستور شاه همان شب باید برادرم دفن شود. هرچه پرسیدیم کجا دفن میشود؟ پاسخی ندادند و ما را سوار بر خودروی حسینزاده کردند و به همراه پیکر برادرم که در آمبولانس بود به مقصد نامعلومی حرکت کردیم.
دیدیم که ماشین به سمت فرودگاه رفت. آنجا چند مامور بود. سپس ما را به همراه آن ماموران که مسلح هم بودند با هواپیما به مشهد رساندند.
وقتی وارد فرودگاه شدیم ماموران و حسین زاده که همراه ما بودند از انبوه جمعیت داخل فرودگاه متعجب شدند و نمیدانستند این افراد ازکجا مطلع شدهاند. غافل از اینکه قبل از پرواز از فرودگاه مهرآباد زمانی که متوجه شدم قرار است به مشهد برویم به بهانه سرویس بهداشتی از ماموران جدا شدم و از یک تلفن همگانی به اقوام مان در مشهد اطلاع دادم و اینطور شد که در فاصله کوتاهی جمعیت زیادی در فرودگاه مشهد منتظر ما بودند.
در مشهد، در تمام خیابانها تا فرودگاه نیروهای گارد امنیتی مستقر بودند و ما را سوار بر خودرو به سمت مقصدی که نمیدانستیم کجاست بردند؛ دیدیم که از حرم امام رضا(ع) هم رد شدیم تا به سمت خواجه ربیع برند و آنجا گفتند که محل دفن قبرستان خواجه ربیع است .
مکانی که ایشان را در آن دفن کردند، قبلا یک حالت زبالهدان و خاکدانی بود که در مسیر راه پله پشت بام مقبره خواجه ربیع قرار داشت. هر چقدر ما اصرار کردیم داخل مقبرههای خانوادگی یا حداقل وسط حیاط دفن کنند موافقت نکردند وگفتند دستور دادهاند که همین جا دفن شود. سپس خاکها و آشغالها را کنار زدند و قبر را حفر کردند. وقتی خواستیم پیکر برادرم را دفن کنیم متوجه شدیم خونریزی کرده، بنابراین مجدد غسل دادیم و مرحوم آیتالله شاهرودی (پدر همسر مرحوم کافی) کفن دیگری را فرستادند؛ همزمان با صدای اذان صبح پیکر برادرم وارد خانه ابدیش شد؛ اما چیزی که خیلی دلم را به درد آورد رفتار دکتر حسین زاده بود، که بعد از دفن برای اطمینان از اینکه مرحوم کافی داخل قبر است با نور چراغ قوه قبر را وارسی کرد. ایستاد تا سنگ لهد را گذاشتند خاک ریختند و بعد که خیالش راحت شد از مقبره خارج شد.
***ماجرای تهدید خانواده مرحوم کافی توسط رژیم پهلوی***
فردای روز دفن، من و برادرم را احضار کردند و گفتند اعلی حضرت خواسته نامهای برای انتشار در روزنامهها بنویسید مبنی بر اینکه دیشب با خواسته خانواده مرحوم کافی، ایشان در خواجه ربیع دفن شدهاند که ما زیر بار نرفتیم و حتی ما را تهدید کردند و گفتند به سرنوشت برادرتان دچار میشوید اما ما از موضع خودمان عقب نشینی نکردیم.
آیا شواهدی از ساختگی بودن حادثه تصادف مرحوم کافی دارید؟
حاج حسن کافی: در مورد ساختگی بودن تصادف شاهد دیگر این است که در جریان برخورد کامیون ارتش با خودروی برادرم ۵ نفر دیگر از آن کامیون کشته میشوند و خانواده برادرم همه زخمی و بیهوش میشوند؛ اما آمبولانس که میآید فقط مرحوم برادر من را که هنوز زنده بوده با خودش میبرد و بقیه را به حال خود رها میکند. حتی همسر و فرزندان ایشان را رهگذران به بیمارستان میرسانند، و بعد گفته شد برادرم قبل از رسیدن آمبولانس به بیمارستان ارتش فوت کرده است.
***اعتراف شکنجهگران ساواک درباره نقش رژیم پهلوی در درگذشت کافی***
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی جریان محاکمه و دادگاه دو نفر از شکنجهگران ساواک را پیگیری میکردم. آنها به همه جنایتهایی که مرتکب شده بودند یا در جریان بودند اعتراف کردند اما اسمی از مرحوم کافی نبردند. من بعد از تمام شدن جلسات دادگاه قبل از اینکه حکمشان از سوی قاضی صادر شود، به اوین مراجعه کردم؛ مرحوم کچوئی رییس زندان قصر بود و آقای رخ صفت هم که از بستگان ما بودند آنجا سمت داشتند. با اصرار و پیگیریهای زیاد بالاخره موفق شدم با یکی از آن دو شکنجهگر در زندان قصر صحبت کنم.
شکنجهگری که با او صحبت کردم گفت ما دو نفر در آن قضیه دست نداشتیم؛ اما صبح شنبه ۳۱ تیرماه منصور ازغندی و دکتر حسینزاده (هر دو از معاونان ساواک) آمدند اوین و گفتند که کار کافی را تمام کردیم؛ شکنجهگر ادعا میکرد برادر من در آمبولانس کشته شده است و این گونه مشخص شد که رژیم به طور مستقیم نقشه قتل مرحوم برادرم را طراحی کرده بود.
از این که وققتتان را در اختیار ما قرار دادید از شما ممنونیم. اگر صحبت دیگری دارید بفرمایید.
حاج حسن کافی: من هم از شما ممنونم. نخیر، نکته دیگری نیست. موفق باشد.