بعد از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، اوضاع سخت و بحرانی به نظر میرسید. در چنین شرایطی قدرت تصمیمگیری و ابتکار عمل در ضربهزدن به منافقین خیلی مهم بود. البته هوشیاری و مقاومت حضرت امام خمینی(ره)، در مقابله با این بحرانها به واقع بسیاری از مسائل را برای ما حل میکرد و الگویی برای رفتار انقلابی بود. هرچند بعد از آیتالله دکتر بهشتی و آیتالله قدوسی، با ورود برخی افراد شرایط دادستانی برای مقابله با منافقین و نفوذیهای آنان مقداری مشکل شد، اما حضور نیروهای وفادار به انقلاب و آرمانهای حضرت امام در دادستانی، به سرعت مقابل خط نفاق و منافقین ایستاد. افرادی مانند سید اسدالله لاجوردی در این ایام نقش بهسزایی در برونرفت کشور از مشکلات ناشی از اقدامات منافقین داشتند.
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ عملیات تروریستی انفجار حزب جمهوری اسلامی توسط منافقین، شرایط کشور را در وضعیت بحرانی قرار داد و نیروهای امنیتی و قضایی را وارد آزمون دشواری کرد. مرحوم حاج احمد قدیریان از مسئولین وقت دادستانی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره حادثه هفتم تیر میگوید: غروب روز ششم تیر جواد قدیری در جایی گفته بود: «فردا (یعنی روز هفتم تیر) همه چیز در جمهوری اسلامی تمام میشود.»
پشت دفتر حزب جمهوری اسلامی مدرسهای به نام درخشان بود. اینها با مدیر مدرسه صحبت کرده و نردبانی گذاشته بودند و از پشتبام مدرسه به پشت بام دفتر حزب، جایی که قرار بود روز یکشنبه (هفتم تیر) در آنجا تجمع شود، آمده بودند. آنها برنامهریزی کرده و چند کارشناس برده بودند که چنانچه قرار باشد این سقف فرو ریزد میبایست چقدر مواد منفجره زیر آن قرار گیرد و کارشناسان در اینباره نظر داده بودند. محمدرضا کلاهی به عنوان یکی از افراد کادر اداری حزب جمهوری، مواد را پای این ستونها و مقداری را هم زیر میزِ مخصوص شهید بهشتی کار گذاشته بود.
اندکی پیش از وقوع انفجار، کلاهی به بهانه خرید بستنی از محوطه حزب بیرون میرود. انفجار مواد منفجره زیر میز همراه با انفجار پای ستونها حدود چند دقیقه به ساعت 9 شب انجام شد و همزمان تمامی سقف روی افرادی که آنجا بودند فرو ریخت.
کلاهی از صبح به همه مسئولین از جمله آقای قدوسی، آقای لاجوردی و دفتر من زنگ زده بود که حتماً امشب بیایید، چون آقای بهشتی میخواهند مسائل بسیار مهمی را بیان کنند. آقای قدوسی گرفتار بودند و نرفتند، آقای لاجوردی هم کمی دیر رسیدند و من هم در جای دیگری جلسه جداگانهای داشتم.
بعد از وقوع انفجار با بیسیم به من اطلاع دادند و به سرعت خودم را آنجا رساندم. وقتی جلوی در رسیدم، همه به سرشان میزدند که شهید بهشتی چه شد؟ مرحوم شهید قدوسی هم خودش را به آنجا رسانده بود. به ایشان گفتند شهید بهشتی را به بیمارستان بردهاند. بنابراین آقای قدوسی به بیمارستان رفتند. شرایط بهگونهای آشفته و شوکآور بود که هر چه تلاش کردم، نتوانستم با ایشان تماس بگیرم. فضای نگرانكنندهای بر دولتمردان حاکم شده بود. در آن لحظاتِ اول هنوز کسی نمیدانست که این عمل ننگین توسط منافقین برنامهریزی شده و شخص کلاهی آن را اجرا نموده است. هر چند به موجب اطلاعات پراکندهای که از اعضای بازداشتی منافقین در زندان داشتیم، حدس زده میشد که کار آنها باشد و حتی پیش از این نیز موضوع را گزارش کرده بودم که منافقین زندانی صحبت یک عمل بزرگ و زدن سرپلها (بعضی نقاط حساس) را میکنند.
آن شب یکی از غمانگیزترین شبهای زندگی من بود. هنگامی که خبر شهادت عزیزانمان را یکی پس از دیگری دریافت میکردم، دلهرهای ناخودآگاه از عروج خونین یاور دیرین سالهای مبارزه، شهید آیتالله دکتر بهشتی در من پدید آمده بود. اما امیدوار بودم و مدام با دوستان دادستانی و افراد مستقر در بیمارستانها تماس داشتم. خودم را به بیمارستان رساندم، در آن آشفتگی هر کسی چیزی میگفت. برای چند لحظه به دیوار راهروی بیمارستان تکیه کرده و نشستم. دیگر از هیاهوی افرادی که به طور مداوم در بیمارستان به این طرف و آن طرف میرفتند، چیزی نفهمیدم. مرور خاطرات گذشته از سالهای پیش از انقلاب در اردوهای خانوادگی، که به همراه دیگر دوستان مبارز با شهید بهشتی داشتیم، تا جلسات تفسیر قرآن و جریانات بعد از انقلاب، همه به سرعت از مقابل ذهن من گذشت. در همین افکار غوطهور بودم که ناگهان صدای یکی از دوستان را شنیدم که ضمن تکان دادن من، همانطور با صدای بلند میگفت:
- حاجی، حاجی ....
با نگرانی پرسیدم:
- بله، چه خبر است، اتفاقی افتاده؟
- نه حاجی، ولی آیتالله قدوسی پیغام گذاشتهاند که به هر صورت ممکن با ایشان تماس بگیرد؛ مثل اینکه نتوانستهاند با بیسیمِ شما ارتباط برقرار کنند.
دستش را گرفتم و از زمین بلند شدم. با خودم گفتم که حتماً موضوع مهمی است و اینکه با بیسیم تماس نگرفتهاند نه بهخاطر عدم دسترسی، بلکه به این خاطر بود که منافقین با استفاده از سیستمهای استراق سمع که داشتند، بیسیمها را شنود میکردند و بنابراین نمیشد مطالب حساس و محرمانه را از آن طریق گفت.
اعلام آمادهباش کامل
بلافاصله بیمارستان را ترک کردم و ساعت یک نیمهشب جلوی در منزل آقای قدوسی در خیابان خواجه عبدالله رسیدم. زنگ منزل را به صدا درآوردم، از داخل منزل گفتند، هنوز ایشان نیامدهاند. چند دقیقهای سر خیابان ایستادم، دیدم ماشینشان آمد. پیاده شدند و گفتند: «برویم به اتاق بالا.» خبر شهادت آیتالله دکتر بهشتی را من در آن موقع از ایشان شنیدم. هر چند با توجه به حادثه انفجار آن روز و صحبتهایی که در بیمارستان میشنیدم، انتظار این خبر را داشتم اما برای یک لحظه به شدت متأثر شده و همانجا به زمین نشستم.
پس از مدت اندکی با آقای قدوسی به بررسی و مرور حوادث چند روز اخیر مشغول شدیم که حاجاحمدآقا خمینی تلفن زدند و به ایشان گفتند، خبرهایی رسیده است که سازمان منافقین برنامههایی دارند و میخواهند فردا پلهای ارتباطی کشور را بخوابانند (مناطق حساس شهر را مورد تهاجم قرار دهند.) من به آیتالله قدوسی گفتم که اتفاقاً من هم به همین موضوع رسیده و هشدارهایی هم داده بودم، اما نمیدانستیم که این اتفاقات چطور و به چه شکل امکان دارد انجام شود. شهید قدوسی گفت: «به هر صورت الان وضعیت سختی پیش آمده و باید در آمادهباش کامل بود. تمامی اماکن و مواردی را که فکر میکنید باید مورد حفاظت قرار بگیرد، تحت مراقبت خود قرار دهید و حواستان باشد دشمن به طور قطع در بین ما نفوذی دارد». این جمله را ایشان در زمانی به من گفت که هنوز نقش نفوذی کلاهی در حزب جمهوری اسلامی، برای کسی شناخته شده نبود.
براساس دستوری که ایشان به بنده دادند، شبانه به ارتش، کمیته و سپاه تلفن کردم و به آنها آمادهباش کامل داده شد. گزارش وضعیت شهر تهران لحظه به لحظه به آقای قدوسی و شهید لاجوردی داده میشد. الحمدلله با کنترلی که انجام شد، در روزهای آینده جز چند اقدام به ترورِ کور در کوچه و خیابان - آن هم از مردم عادی - اتفاقی خاصی نیفتاد. قضایا همینطور پیش میرفت و ما در کنار سایر فعالیتهای دادستانی، بهشدت درگیر مقابله با اقدامات منافقین بودیم. بهویژه اینکه به زودی نقش سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در انفجار دفتر حزب و عاملیت کلاهی مشخص شد. همزمان گزارشهایی میرسید مبنی بر اینکه بنیصدر و رجوی مخفی شده و ستاد عملیات ترور را به همراه بعضی اعضای ردهبالای منافقین اداره میکنند.
اوضاع سخت و بحرانی به نظر میرسید. در چنین شرایطی قدرت تصمیمگیری و ابتکار عمل در ضربهزدن به منافقین خیلی مهم بود. البته هوشیاری و مقاومت حضرت امام خمینی(ره)، در مقابله با این بحرانها به واقع بسیاری از مسائل را برای ما حل میکرد و الگویی برای رفتار انقلابی بود. هرچند بعد از آیتالله دکتر بهشتی و آیتالله قدوسی، با ورود برخی افراد شرایط دادستانی برای مقابله با منافقین و نفوذیهای آنان مقداری مشکل شد، اما حضور نیروهای وفادار به انقلاب و آرمانهای حضرت امام در دادستانی، به سرعت مقابل خط نفاق و منافقین ایستاد. افرادی مانند سید اسدالله لاجوردی در این ایام نقش بهسزایی در برونرفت کشور از مشکلات ناشی از اقدامات منافقین داشتند.