پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ مبارزات دانشجویی علیه رژیم پهلوی پس سال 1342 در سالهای مختلف تداوم داشت و در مقابل توسط عمال رژیم پهلوی سرکوب میشد. احمد توکلی از دانشجویان دانشگاه شیراز در اواخر دهه چهل جزء مبارزان فعالی بود که خاطرات جالبی از فعالیتهای سیاسی دانشجویان دارد.
احمد
توکلی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره
فعالیتهای دانشجویان دانشگاه پهلوی شیراز میگوید: دانشكده ادبيات و علوم انسانى در
دانشگاه شيراز معمولا كانون تجمع و اعتصاب بود. دانشجويان دانشكده مهندسى هم ـ كه ساختمانش
جدا بودـ خودشان را مىرساندند. اكثر بچههاى انجمن اسلامى، دانشجويان مهندسى بودند.
همچنين يكى از اماكنى كه محل تجمع و شلوغ بود، سلفسرويسهاى دانشكده پزشكى بود.
دانشكده ادبيات و علوم انسانى، سلف سرويس نداشت.
در
خرداد 1349 اعتصابى در دانشكده ادبيات بود. دانشجوها در سالن شمس پهلوى تجمع كرده و
برق آنجا را قطع كردند. در همين حين اعلام كردند كه پشت سن آتش گرفته است؛ البته ما
يقين داشتيم كه اين آتشسوزى را خودشان به راه انداختهاند تا عواقب آن را به گردن
دانشجويان بيندازند. دانشجوها با عجله شلنگ آب را آوردند تا آن را خاموش كنند. پس از
لحظاتى، يك ماشين آتشنشانى كه همان نزديكى، به حالت آماده باش بود، سر رسيد و آتش
را خاموش كرد.
به
دنبال اين آتشسوزى، اعتصاب دانشجويان شروع شد. آنها عصبانى بودند و با همان حال به
شكل صف منظم به سمت دانشكده پزشكى، كه در پشت استاندارى واقع بود، به راه افتادند.
پليس، پل منتهى به ميدان استاندارى را بسته بود و دانشجوها به ناچار مسير خودشان را
منحرف كرده، از خيابان صاحبى حركت كردند و خود را به خوابگاه ارم رساندند.
در
خوابگاه ارم، دانشجويان متمكنتر زندگى مىكردند. وقتى وارد خوابگاه شديم، شعار مىداديم.
دانشجويان خوابگاه همه روى بالكن آمده بودند و ما را تماشا مىكردند. ما شعار مىداديم
كه تماشاچى نمىخواهيم و از دست افرادى كه مشاركت نمىكردند، عصبانى بوديم.
وارد
رستوران خوابگاه شده، به اصطلاح در آنجا متحصن شديم. روز اول و دوم به سخنرانى و تجمع
گذشت تا اين كه روز سوم گاز را قطع و سپس آب را قطع كردند. آشپزها و مسؤولان رستوران
هم با ما همراهى مىكردند و به خانههايشان نمىرفتند و ما هم خودمان ظرف مىشستيم
و كارها را انجام مىداديم.
*** محاصره
دانشجویان توسط ارتش رژیم پهلوی ***
شب
سوم، ارتش وارد ماجرا شد. دور تا دور خوابگاه را محاصره كرده بودند. آن شب اعلام كردند
كه دكتر قوام، معاون دانشجويى دانشگاهها مىخواهد بيايد و سخنرانى كند. همه در زمين
بسكتبال جمع شديم. ابتدا مشورت كرديم كه چه كسى صحبت كند. قديمىترها جرأت نمىكردند
و مصلحت نمىديدند. من داوطلب شده از بين جمعيت بلند شدم و سخنرانى كردم. خيلى عصبانى
بودم و حماسى حرف مىزدم. حسابش را بكنيد، آدمى كه اصلا روحيه حماسى دارد، اگر عصبانى
هم بشود، حرف زدنش چطور خواهد بود. نسبت به شرايط موجود خيلى پرخاشگرانه حرف زدم. البته
سعى مىكردم صريحاً حرف سياسى نزنم، چون كار در ظاهر شكل صنفى داشت.
بعدها
يكى از سربازها(كه همشهرى من و جزو ارتشيان بود) تعريف مىكرد كه «ما را آنجا آوردند
و گفتند، اين دخترها و پسرها مىگويند كه هر كارى دلمان مىخواهد، بايد بكنيم. شما
موظفيد اگر آنها ريختند، همه را بزنيد، زيرا اين پدرسوختهها، همه چيز دارند و باز
هم اعتراض مىكنند.»
***سرکوب و دستگیری دانشجویان توسط پلیس***
خرداد
1349 اعتصاب ديگرى در دانشگاه رخ داد و صفى از دانشجويان تشكيل شد. پليس به اين صف
حمله كرد و از همان ابتدا دستگيرىها آغاز شد. بعدها فهميديم كه پليس، به دليل رحلت
آيتالله حكيم و اعلام مرجعيت آيتالله خمينى توسط علماى شيراز، آمادهباش بود و چون
احتمال مىداد كه مثلا بين دانشگاه و آن مراسم، هماهنگىهايى صورت گرفته باشد، به سرعت
اعتصاب دانشجويان را سركوب كرد و من براى اولين بار، در شيراز دستگير شدم. هر كسى را
مىگرفتند، مىزدند، چهار پنج تا باتوم بر سر و بدن او مىكوبيدند. حدود چهل دانشجو
را دستگير كردند و به زندان كريمخان زند بردند.