پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حجتالاسلام
و المسلمین روحالله حسینیان در سحرگاه سهشنبه
چهارم شهریور 1399 دار فانی را وداع گفت. حجتالاسلام حسینیان در طول دوران حیات
خود، بخشی از خاطرات و یادماندههای خویش از دوران مبارزات نهضت اسلامی را در
گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ثبت و ضبط رساند. هرچند فرصت برای
اتمام این خاطرات فراهم نیامد، اما خاطرات ثبت شده ایشان، بسیار جذاب است.
قسمتی از این خاطرات را در ادامه میخوانید.
تولد و تحصیلات
حجتالاسلام روحالله
حسینیان در 14 اسفند 1334 در شهر شیراز به دنیا آمد و از 5 سالگی به دلیل تغییر
شغل پدر همراه با خانواده به صغاد عزیمت کرد و دوران کودکی و نوجوانی را در آن
دیار گذراند.
پس از طی دورههای دبستان و دبیرستان در آن منطقه، در سال
1349 به جهت ورود به کسوت روحانیت و تحصیل علوم حوزوی به شهر مقدس قم عزیمت کرد.
اولین سال طلبگی در مدرسه آیتالله گلپایگانی گذشت، اما از سال دوم به بعد طلبه
مدرسه تازه تأسیس حقانی شد. با قبولی در آزمون ورودی مدرسه که توسط آیتالله جنتی
اخذ شده بود به جرگه شاگردان آیتالله قدوسی پیوست.
تحصیل را در یکی از شعبههای مدرسه حقانی به نام مدرسه
ولیعصر با مدیریت آیتالله ربانیاملشی ادامه داد و پای درس اساتیدی همچون آیتالله
حسن تهرانی، فاضل هرندی، ربانی، امین شیرازی و نیری نشست. اصول فقه مظفر را نزد
آیتالله جنتی، مکاسب را نزد آیات صانعی و ستوده و منطق را از آیتالله احمدی یزدی
بهره برد. درایه را از محضر آیتالله مصباح یزدی تلمذ کرده و کفایه را نزد آیتالله
احمدی میانجی گذراند. علاوه بر اینها درس اخلاق آیتالله قدوسی در مدرسه حقانی
یکی دیگر از دروس پرطرفدار طلاب آن مدرسه بود.
حضرت آیتالله میرزا جواد تبریزی یکی دیگر از اساتیدی بود
که حجتالاسلام حسینیان کتاب قضاء و شهادت را در محضرشان فراگرفت. همچنین کتاب
صلاة را نزد آیتالله محمدیگیلانی و کتاب جهاد را نزد رهبر معظم انقلاب اسلامی
حضرت آیتالله العظمی خامنهای تلمذ نمود.
حجتالاسلام حسینیان، در دوره نهضت اسلامی، خود را برای
مبارزه با رژیم پهلوی مهیا کرد تا با بهرهگیری از رهنمودهای رهبری نهضت، مسیر
مبارزه را طی کند.
*** اولین سفر تبلیغی ***
حجتالاسلام حسینیان، درباره نخستین سفر تبلیغی خود در دوره
نهضت اسلامی میگوید: ماه رمضان که حوزهها تعطیل میشد، طلبههای متعددی به
شهرستانها میرفتند و تأثیرگذار هم بود. در منطقه آباده که ما زندگی میکردیم در
دو جا طلبههای مدرسه حقانی آمده بودند. آقای معصومی نامی بود که تقریباً همان
مباحثی که آقای مصباح در مدرسه حقانی تدریس میکردند را برای جذب جوانها مطرح میکرد
که برای متدینین بسیار پرجاذبه بود و ایجاد انگیزه میکرد. آقای مهدوی هم بود پسر
آیتالله مهدوی بیت امام که او هم در اقلید منبر میرفت و سخنرانی میکرد.
خود ما هم که در سطح پایین بودیم به روستاهای سیستان و
بلوچستان میرفتیم. اولین سفر تبلیغی در جایی بود به نام سده که یکی از روستاهای
آباده بود که در فصل تابستان یکی دو ماه به آنجا رفتم و یکی از تجربیات موفق من بود.
*** حضور در سخنرانیهای دکتر شریعتی ***
حجتالاسلام حسینیان میگوید: با بعضی از دوستان از قم به
حسینیه ارشاد میآمدیم و سخنرانیهای آقای دکتر شریعتی را گوش میکردیم. واقعاً
هم اثرگذار بود. اصلاً یک روحیه انقلابی شهادتطلبانهای به انسان دست میداد.
مخصوصاً یادم هست آن سخنرانیاش بعداً به عنوان کتاب شهادت به چاپ رسید یا حسین
وارث آدم؛ حالا شب عاشورا یا [یکی از شبهای] محرم بود؛ در حسینیه ارشاد این را
سخنرانی کرد.
ما امام را در زبان ناطق شریعتی میدیدیم، البته قبول هم
داشتیم که اشتباهاتی دارد. گاهی اوقات آیه قرآن را غلط میخواند و کلی تفسیر میکرد.
مثلاً "کان ابراهیم امة قانتا" را میخواند" کان ابراهیم امة
واحدا" و بعد بر سر اینکه چگونه امت واحد بود کلی بحث میکرد. منتها میگفتیم
اینها قابل گذشت است. حرکت کلی شریعتی را باید در نظر گرفت.
ما از همان اول انتقاد داشتیم که قضاوتی که راجع به روحانیت
میکند، قضاوت به حقی نیست؛ منتها میگفتیم این حرکتی که ایجاد کرده جلوی مارکسیسم
را میگیرد. در آن موقع مارکسیسم هم خیلی نفوذ کرده بود. یعنی یک مسئله عقلانی
نبود، یک مسئله احساسی شده بود. هرکس میخواست احساس روشنفکری کند و خودش را
روشنفکر بداند، حرفهای مارکسیستها را تکرار میکرد. احساس میکردیم شریعتی دارد
اسلام را انقلابی نشان میدهد و جاذبههای مارکسیستها را از دست آنها میگیرد و
دارد آنها را خلع ید میکند. لذا معتقد بودیم که نباید خیلی به انتقادات و
اشکالات شریعتی بپردازیم.
*** تأثیر سخنرانیهای انقلابی آیتالله خامنهای ***
حجتالاسلام والمسلمین حسینیان در بخش دیگری از خاطراتش، با
اشاره به سخنرانیهای آیتالله خامنهای در دوره نهضت اسلامی میگوید: [در آن
دوره] سخنرانیهای آیتالله خامنهای در مسجد امام حسن(ع) و مسجد کرامت، و پخش
جزواتی از آنها خیلی اثرگذار بود. مثلاً وقتی ایشان زندگی ائمه را بررسی میکرد، اصلاً
یک دید و جهانبینی دیگری به طلبهها میداد.
سخنرانی شخصیتهایی مثل آقای بهشتی هم بسیار مؤثر بود. گفتارها
و جزوات مبنایی آقای مطهری که انسان را بهطور بنیادین تربیت میکرد و یک جهانبینی
خاص اسلامی را حاکم میساخت، یا حتی سخنرانیهای شهید هاشمینژاد و حتی دکتر شریعتی
تأثیر بسیار مثبتی در برافراشته شدن پرچم انقلابی در حوزه ایجاد کرد. مجموعاً آن
فضا توسط این نوع نیروها ملتهب شد و تقریباً همه طلبههای جوان را با انقلاب ربط
داد.
*** اعلامیه حکومت اسلامی ***
به روایت حجتالاسلام حسینیان: نزدیک چهلم حاج آقا مصطفی
خمینی بود؛ با دوستان طلبه تصمیم گرفتیم حرف تازهای بزنیم؛ اینکه فقط شعار "مرگ
بر شاه" بدهیم که خیلی اقدام مهمی نیست؛ باید چیزی بگوییم که حسابی ساواک را بترساند.
لذا ابتدا پارچهای تهیه کردیم؛ آقای مهدوی - که بعدها به
شهادت رسید - روی آن نوشت: «ما خواهان
حکومت اسلامی هستیم». اتفاقاً تحلیل ما درست هم بود. بعداً که اسناد ساواک را بدست
آوردیم دیدیم که این کار چقدر تأثیر داشته و این عمل به عنوان مهمترین خبر از چهلم
آقامصطفی منتشر شده است.
گفتند حالا چه کسی این پارچه را [مخفیانه] حمل میکند؟ گفتم:
من! گفتند: چطوری؟ گفتم: آن را از زیر پیراهن به دور کمرم میپیچم و میبرم.
آن [پارچهنوشته] را به کمرم پیچیدم و یک کاپشن هم روی آن
پوشیدم و به سمت مسجد اعظم راه افتادم. در بین راه دیدم اینطرف و آنطرف ساواکیها
همه باتوم به دست ایستادند. ابتدا وقتی با آنها مواجه شدم جا خوردیم اما سرم را
پایین انداختیم و از وسطشان رد شدم. بعد که از آنجا عبور کردم، نفس راحتی کشیدیم که
الحمدلله بهخیر گذشت!
سپس به بیرون از شبستان رفتم. در گوشهای از صحن ایستادم و
بچهها دور ما را گرفتند. آن پارچه را بیرون آوردیم و بچهها آن را بردند و نصب
کردند که یک مرتبه صدای شعار و فریاد بالا گرفت. معلوم شد که در جامعه آمادگی برای
طرح این شعار (ما خواهان حکومت اسلامی هستیم) وجود دارد.
خلاصه از آنجا که بیرون آمدیم ناگهان ساواکیها به ما حمله
کردند و با باتومهای شروع کردند به زدن. من که درحال گیج شدن بودم، فرار کردم و به
گذرخان رسیدم. آنجا به بچهها گفتم لباسهایم را دربیاورند. وقتی لباس مرا درآوردند
دیدم آنقدر باتوم به بدنم اصابت کرده که پیراهن با پوست یکی شده و پوست کمرم کنده
شده است. پایم هم زخم شده و ورم کرده بود. پای من از شدت ضربات، زخم شدیدی دیده
بود که هنوز این زخم با من هست!
*** نیروهای گاردی که مقلد امام خمینی بودند! ***
حجتالاسلام حسینیان در بخشی از یادمانهای خود، روایت
جالبی نقل میکند: اواخر سال 1356 در یکی از تظاهراتها دستگیر شدم. ما را به بازداشتگاه
شهربانی قم بردند و خیلی با ما بدرفتاری کردند. از نیروهای گارد شهربانی تهران آمده بودند آنجا و
مستقر شده بودند. هر زندانی را که داخل میآوردند، به اصطلاح یک کوچه باز میکردند
و فرد را در آن گذرگاه به باد کتک میگرفتند؛ همینطور با باتوم و مشت و لگد میزدند
تا از این کوچه عبور کند.
البته در بین گاردیها هم آدمهای خوب وجود داشت؛ آنجا که
ما را بازداشت کردند اتفاقات عجیبی رخ داد. یکبار یک نفر از گاردیها آمد و مرا به
نام صدا زد. گفت: آقای فلانی مطلبی دارم. گفتم: بپرسید. گفت: «با توجه به اینکه ما
سفر حرام آمدهایم آیا نمازمان را باید شکسته بخوانیم یا کامل؟» گفتم: مقلد چه کسی
هستید؟ گفت: «من مقلد آیتالله خمینی هستم!» خیلی تعجب کردم. گفتم: به فتوای ایشان
شما باید نمازتان را کامل بخوانید، چون که میدانید این سفر یک سفر حرام است...
همان فرد گاهگاهی میآمد و مسئله میپرسید. تقریباً ما همدیگر
را شناختیم، اتفاقاً از همشهریهای ما هم بود. البته حالا [نظرها] فرق میکرد. گاهی
بعضی افراد به ما تذکر میدادند که خیلی با اینها گرم نگیرید، ممکن است خبچین
باشند. میگفتم: ما مسئله امام را به آنها میگوییم؛ چه خبری میخواهند ببرند؟ چیزی
نیست که نگران باشیم. جزو گروههای مسلح هم نیستیم که گروه ما لو برود، یک طلبه ضدشاه
هستیم و اینها را هم در بازجوییهای اولیه گفتهایم و لذا خیلی نگران این چیزها
نباشید...