پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حجتالاسلاموالمسلمین سید
عبدالكریم هاشمینژاد اشرفی معروف به «سیدحبیب«، از روحانیون مبارز و دبیر
حزب جمهوری اسلامی استان خراسان در یک عملیات تروریستی توسط منافقین در تاریخ 7
مهر 1360 به شهادت رسید. وی در طول عمر پر برکت خود به دلیل فعالیتهای
انقلابی و مبارزاتی بارها توسط شهربانی و ساواک دستگیر، زندانی و مورد تعقیب و
آزار و اذیت قرار گرفت. در این زمینه در کتاب «مشهد از مقاومت تا پیروزی»،
که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده آمده است:
آیتالله خامنهای که از نزدیکترین دوستان و همرزمانِ سیدعبدالکریم هاشمینژاد بودند، شخصیت ایشان را این طور تحلیل میکنند:
«آقای هاشمینژاد را همه مردم خراسان و بسیاری از مردم سراسر كشور میشناسند و از خدمات ارزنده این عالم بصیر و بزرگوار آگاهند، لكن من به
مناسبت اینكه بخشی از دوران كارم را با او در مشهد گذراندهام و نیز به علت همكاری چندین سالهام با او ممكن است معلومات بیشتری از این چهره درخشان اسلامی داشته باشم كه در اختیار مردم
میگذارم تا مطلع شوند.
آقای هاشمینژاد اصلاً اهل بهشهر مازندران بود، او از مدتها پیش حدود شاید سالهای 35 – 36 به مشهد آمد و در آنجا با یك خانواده مشهدی ازدواج كرد و تقریباً مشهدی شد. در
همان حال وی در قم به تحصیل خود ادامه میداد، تصور میكنم حدود سالهای 40 و 41 بود كه او از قم به مشهد عزیمت كرد و در آنجا
سكونت گزید، ما آن وقت قم بودیم.
وقتی مبارزات سال 41 آغاز شد، آقای هاشمینژاد جزو فعالترین عناصر مبارز در خراسان بود و در میان علمای مشهد او یك
عنصر اصلی و فعال محسوب میشد. در سال 42 وی در تهران سخنرانی داشت كه پس از آن او را
به همراه عده زیادی از دیگر
علما و خطبای تهران دستگیر كردند. او مدتی در زندان ماند و این اولین بازداشت او
بود آقای هاشمینژاد
در راه مبارزه از همان گامهای نخست طعم تلخ آزار، تعقیب و زندان رژیم را چشید و لیكن
این زجرها همان طور كه انتظار میرفت تأثیری نبخشید، جز آنكه او را در راهش استوارتر كند. این
واقعیت را میتوان در فعالیتهای پس از زندان آن بزرگوار به وضوح مشاهده كرد.
در مشهد در یكی از فصول منبر و سخنرانی كه دقیقاً یادم نیست
دهه فاطمیه یا
مناسبت دیگری بود، او سخنرانیهای مفصلی ایراد كرد و در آنجا لوایح ششگانه شاه را كه آن روز با هیاهوی بسیار از آن یاد
میشد و
بنا بود كه به اسم انقلاب به زور به خوردِ افكار عمومی دیکته شود، حلاجی كرد.
آن لوایح را با استدلال و بحث متین رسوا كرد، بهطوری كه در آخرین جلسات این دوره سخنرانی، رژیم بالاخره طاقت نیاورد
و به مسجدی كه او در آنجا سخنرانی میكرد، وحشیانه حمله برد. مأموران دستگاه در آن روز به مردم تیراندازی
كردند و عدهای هم زخمی شدند و سرانجام آقای هاشمینژاد را دستگیر كردند. این دومین بازداشت آقای هاشمینژاد بود. بعد از آن او در مشهد فعالیت خود را كمتر كرد،
اما برای سخنرانیهای مذهبی به دیگر شهرها از جمله تهران میرفت و همچنان به مبارزات خویش ادامه میداد.
در مشهد فشار و اختناق دستگاه خیلی زیاد بود و ساواك روی او
حساسیت زیادی داشت و وی ناگزیر بود كه مقداری به ملاحظه بگذراند و فقط در فصول
منبر كه برای سخنرانی به شهرستانها مسافرت میكرد، به هدایت افكار و بسیج مردم مشغول باشد. وی در حوزه هم
تدریس میكرد و
هم فعالیت اجتماعی داشت. پاسخ به سؤالات جوانها از لحاظ فكری یكی از خدمات او در این دوران بود. او
كانونی برای جوابگویی
به پرسشهای مذهبی جوانها تأسیس كرده بود كه در آنجا جوانان عقدههای ذهنی خود را باز میكردند.
از سال 1351 فعالیتهای سیاسی آقای هاشمینژاد مجدداً گسترش پیدا كرد، بهطوری كه در سفری كه به شیراز و اصفهان رفته بود به علت
سخنرانیهایی كه در آنجا انجام داده بود وی را دستگیر كرده و دو سه
ماهی در اصفهان زندانی بود. بعد از آن، فعالیتهای مشترك ما شروع شد، او با جمع كوچكی كه آن روز كار میكردیم و كارهای پنهان از چشم دستگاه را سروسامان میدادیم مشغول همكاری شد. با پیوستن آقای هاشمینژاد به آن جمع كوچك، جمع ما نیرو و نشاط تازهای گرفت و فعالیتهای گستردهتری را شروع كرد.
در سال 53 یا 54 او مجدداً به دنبال فعالیتهای سیاسی تند و بیپروایی كه داشت به اتفاق آقای طبسی در مشهد دستگیر شد. این
بار گرفتاری او در زندان دو سال به طول انجامید. در اواخر سال 55 او در زندان مشهد
از نزدیك با گروهكها
آشنا شد و از مجموع این برخوردها تجربیات ارزندهای اندوخت و دریافتهای خود را به خارج از زندان منتقل كرد. از همان اوقات بود
كه كینه آقای هاشمینژاد در دلِ گروهك منافق پدید آمد، زیرا او از نزدیك چم و
خم كارهای آنها را دیده و دورویی، نفاق و انحرافات فكری آنها را لمس كرده بود. وقتی
وی از زندان بیرون آمد، ضمن اینكه انحرافات این گروهها را به خوبی میدانست، درصدد آن بود كه شاید بتواند آنها
را با ملاطفت و ملایمت و نصیحت به مسیر صحیح بكشاند و در این راه چه كوششها كه نكرد.
در یك برهه از زمان او به راستی بزرگوارانه در مقابل آنها
نرمش نشان داد، لیكن بالاخره مشخص شد كه اینها از خط فكری و عملی غلط و منافقانه
خویش دستبردار نیستند، این بود كه او پس از آن همه بیاثر ماندن ملاطفت و نصیحت، بالاخره
قاطعانه در مقابل آنها ایستاد. آقای هاشمینژاد از جمله كسانی بود كه پیش از بقیه چهرههای معروف مورد غضب و اتهام گروههای منافق و افراد وابسته به آنها قرار گرفت. در سال 57 كه
شعله انقلاب روشن شده بود و بهتدریج در مشهد یكی از گردانندگان اصلی حركتهای مردمی شد،
او شب و روز به سروسامان دادن و هدایت فكری جنبوجوشهای اسلامی مشغول بود. من وقتی كه در آن سال از تبعید به
مشهد بازگشتم دیدم كه آن شهر بر محور آقای هاشمینژاد و آقای طبسی میگردد. این دو
نفر تمام توان خود را وقف در تب و تاب نگهداشتن مبارزه میكردند. البته همه علما و فضلا و طلاب در این زمینه نقش
داشتند، اما كارگردان و سررشتهدار مسائل عده معدودی بودند كه از جمله مؤثرترین آنها آقای
هاشمینژاد
بود.
همان وقت هم او از سوی ساواك مورد سوءقصد قرار گرفت و به منزلش مواد منفجره پرتاب كردند، اما
خوشبختانه آن شب او در خانه نبود. آن روزها ما روزها در یكی از مساجد جمع و مشغول كار میشدیم و شبها به خانههای خودمان نمیرفتیم، چون شبها منازل ما ناامن بود. شبها را عموماً باهم در منازل دوستان، جایی دور از چشم جاسوسهای ساواك میگذراندیم و در همان شبها با مواد منفجره به منزل وی حمله كردند و به منازل دیگران
مثل منزل آقای طبسی و منزل خود بنده هم حمله كردند، ولی آن سوءقصد به جایی نرسید.
آقای هاشمینژاد نقش بسیار مؤثری در جریانهای پیش از انقلاب داشت و پس از آنكه من به دستور امام به
تهران آمدم، دیگر همه بار بر دوش او و آقای طبسی بود تا آنكه انقلاب پیروز شد. وقتی
انقلاب به پیروزی رسید این مرد بزرگوار در حفظ نظم شهر و حفظ پادگان نقش بسزایی
داشت. او به اتفاق برادر عزیز دیگرمان آقای طبسی توانست پادگان مشهد و پادگان لشکر
77 را از دستبرد افراد فرصتطلب دور نگه دارد و سلاحها را حفظ كنند و شهر را آرام نگه دارد و اداره نماید. در دوران حركت عمومی مردم پیش از پیروزی انقلاب آن سخنرانیهای پرشور، گرم و عمیق آقای هاشمینژاد بركات زیادی را به
بار میآورد و
در همهجا به افكار عمومی مردم سمت و سو میداد...
غیر از سخنرانیها و خطبههای پرشوری كه او ایراد میكرد باید بگویم كه زندگی این
عالم بصیر با همه فراز و نشیبهایش بر روی هم یك خطابه پرشور و هنرمندانه بود. و به قول شاعر: به
سر برد او خطبه نامدار / فرود آمد از منبر روزگار؛ مسئولیتهای سنگین خود رابه خوبی
انجام داد و با كمال سربلندی و سرافرازی به لقاءالله پیوست و به شهادت رسید. البته
برای شخصی مثل این عالم بصیر، سخنور و بزرگوار یك افتخار است، همچنان كه برای
قاتلان و دشمنانش مایه روسیاهی است. هاشمینژاد از لحاظ شخصیتی فرد متواضع، شجاع، خوشفكر، خوشقریحه، زحمتكشیده و درسخوانده بود. بیطمع و بدون چشمداشت به مال و مقام كار میكرد و به كار علاقه داشت؛ صداقت، اخلاص و وفای به عهد او را
همه میدانند... ».