پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیتالله سید عبدالکریم موسوی
اردبیلی یکی از روحانیون مبارز در دوران نهضت اسلامی بود که در اولین سالهای قیام
امام خمینی، نقش بسزایی در پیشبرد مبارزات مردم اردبیل داشت.
آیتالله موسوی اردبیلی خاطرات سیاسی خود را در سال 1364 در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ثبت و ضبط رساند که بخشی از آن در ادامه از نظر میگذرد.
***ترفند علمای اردبیل در اعتراض به
کاپتولاسیون***
آیتالله موسوی اردبیلی در بخشی از خاطرات خود درباره واکنش اردبیلیها به تصویب لایحه کاپیتولاسیون میگوید: «در جریان كاپیتولاسیون وقتی امام این اقدام را كرد ما در اردبیل دیدیم اگر مردم را به اعتصاب عمومی دعوت كنیم چون قبلاً دو سه بار [این کار را] كرده بودیم دستگاه نخواهد گذاشت. ما هم یك اطلاعیهای دادیم به عنوان روز وفات یكی از ائمه(ع) و اعلام تعطیلی كردیم. بعد هم یك روز قبلش، دو سه ساعت به آخر وقت مانده یك اطلاعیه راجع به كاپیتولاسیون دادیم. تا دستگاه بیاید دست به كار شود و كارهای ما را خنثی كند شب شد. فردا تعطیل شده بود بعضیها میگفتند حتی در عاشورا هم چنین تعطیلی نمیشود.
عده زیادی به مسجد جامع آمدند و ما به پیروی از امر حضرت امام و جامعه روحانیت اردبیل قرار گذاشتند كه سه چهار نفر صحبت كنیم كه اگر قرار شد بگیرند یك نفر نباشد سه چهار نفر را بگیرند که یك ابعادی داشته باشد. آن روز 7 یا 8 نفر در اردبیل صحبت كردند و خیلی تند و تیز هم بود. البته دستگاه فردایش آمد همه این افراد را دانه دانه تعقیب كرد. بعضیها را گرفتند و بردند البته سنگین هم بود. آن روز این حركت خیلی خوب شد و در مقابل دستگاه هم نامردی نكرد و آمد و اذیت كرد».
آیتالله موسوی اردبیلی یکی از محورهای اصلی مبارزات در اردبیل بود. به همین جهت همواره تحت تعقیب و مراقبت مأموران رژیم پهلوی بود. وی در این رابطه میگوید: «رئیس سازمان امنیت اردبیل قرار شد یك بازجویی محترمانه از ما کند. یك جورش این بود كه ما را بگیرند و به سازمان ببرند؛ این رقم نمیخواستند عمل كنند. یك جورش هم این بود كه بیایند منزل ما یك چیزی بپرسند این را هم نمیخواستند. یك كسی من را به منزل خودش دعوت كرد - كه واقعاً من نظرم این نبود كه ایشان آدم بدی است- ما رفتیم آنجا.
به فاصله چند دقیقه در زده شد و گفت از سازمان امنیت است. مردی بود بنام سرهنگ نبیپور آمد وارد شد نشست. ما در مقابل یك كار انجام شده قرار گرفتیم. او هم یك استكان چای برای ما آورد یك استكان چای برای او آورد بعد رفت. ما تازه فهمیدیم كه ما گیر افتادیم. دقیقاً نمیدانم شاید سه ساعت، سه ساعت و نیم از ما بازجویی میكرد. منتها اینطور نبود كه من بنویسم او بنویسد من امضاء كنم چكار كنم. شفاهی بود؛ اما گاهی خیلی غلیظ و گاهی نیمه غلیظ».
یكی از سوالاتش این بود كه شما آقای خمینی را میشناسید یا نه؟ گفتم: «بله میشناسم». گفت: «چگونه میشناسید؟» گفتم: «من خیلی خوب میشناسم». گفت: «از كجا میشناسی؟» گفتم: «ایشان جزء اساتید قم بود جزء بزرگان قم بود. ما وقتی به قم وارد شدیم طلبه بودیم و رابطه بین طلبه و بزرگان قم خیلی معمولی و عادی است. ایشان هم یكی از اساتید بزرگ بود».
گفت: «الآن هم شما
با ایشان رابطهای دارید؟» گفتم: «رابطه منظورتان چیست؟ بله! من گاهی از ایشان
مسئله میپرسم ایشان جواب میدهند». گفت: «ایشان را چه جور آدمی میدانید؟» گفتم: «من ایشان را آدم بینظیر میدانم یعنی تا آنجایی كه سواد من و اطلاعات
من خبر میدهد من برای ایشان نظیر نمیتوانم بگویم. خوب این منتظر نبود من
چنین جوابی بدهم و دید ما حتی تقیه هم دیگر نمیكنیم».
گفت: «شما این حرف را پیش دیگران هم میگویید؟» گفتم: «بله اگر كسی مثل شما از من بپرسد من همین جواب را میگویم». گفت: «شما حق ندارید چنین حرفی را بزنید!» گفتم: «یعنی شما میگویید "حق ندارم" قانون است». گفت: «ایشان یك مرد سیاسی هستند و شما حق ندارید داخل در سیاست باشید». گفتم: «كه حالا ما فرض میكنیم ایشان مرد سیاسی است فرض میكنیم این هم دخالت در سیاست است مگر دخالت در سیاست ممنوع است؟» گفت: «بله ممنوع است!» گفتم: «برای همه یا برای یك تیپ خاص؟»
گفت: «برای روحانیون!» گفتم: «قانون است یا
شما میگویید؟» گفت: «من میگویم». گفتم: «من به حرف شما گوش نمیكنم. شما یك
انسان هستید من یك انسان هستم، من حرف یك انسان را گوش نمیكنم. قانون
مملكت است اگر حالا شما بگویید كدام قانون؟ كدام اصل؟ كجا؟ چه كسی تصویب
كرده؟» ایشان دید كه ما ایستادگی كردیم گفت: «حالا میگویم نباید بكنید و الا
برایتان بد تمام میشود!» گفتم: «بد تمام شود! بالاخره وقتی قانون نباشد من
گوش به حرفهای شما نمیدهم اما اگر قانون باشد به عنوان قانون قابل تعقیب
باشد تازه این قانون را باید بگویید ببینیم این قانون قابل عمل است؟ قابل
عمل نیست؟ چه جور است؟»
گفت:« شما به ایشان پول هم میفرستید؟» من دیدم این میخواهد تمام اعترافات را از من بگیرد. گفتم: «من دخالت در سیاست نمیكنم. شما گفتید دخالت در سیاست نكن ما دخالت در سیاست نمیكنیم. سؤال را تكرار كرد گفتم دخالت در سیاست میگویید ممنوع است من دخالت در سیاست نمیكنم. شما سوالات سیاسی میكنید و من جواب سوالات سیاسی را نمیدهم».
بعد كمكم این دید فایدهای ندارد تصریح
كرد - البته تعارف میكرد- گفت: «ما شما را یك آدم باهوش و اینها این نفوذی
كه آقای خمینی دارد مال چیست؟ شما الآن پیش من دارید این حرف را میزنید
احتمال میدهید این برای شما خیلی گران تمام شود و شما هم تنها نیستید، این
مال چیست؟» گفتم:«علل زیادی دارد یكی از عللش فشار شما. شما فكر میكنید اگر
فشار بیاورید میتوانید جلوی این نفوذ و گسترش محبت را بگیرید. من عقیدهام
این است شما این مسئله را رها كنید بگذارید مردم در حال خودشان باشند.
شما جلوی این نفوذ و گسترش را نمیتوانید
بگیرید».