پايگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ احمد کسروی مدیر روزنامه پرچم در دهه بیست با هتک حرمت مقدسات اسلامی و جسارت به ساحت اهل بیت(ع) فضای نامطلوبی را در جامعه به وجود آورد. در این میان متدینین و مذهبیها به مقابله با اقدامات کسروی برخواستند که در نهایت به هلاکت او توسط فدائیان اسلام منجر شد.
*** مقابله فرهنگی با هجویات کسروی ***
در راستای مقابله با اقدامات احمد کسروی، علما و روحانیون با ایراد سخنرانی در محافل مختلف و انتشار مقاله و یادداشتهایی به مبارزه با کسروی به پا خواستند، عبدخدایی یکی از اعضای جمعیت فدائیان اسلام در اینباره میگوید: پدرم آیتالله شیخ غلامحسین تبریزی مبارزات اساسی علیه کسروی داشت؛ مقالاتی مینوشت و کتابهایی منتشر میکرد. اصولاً به نظر من استعمار، پس از دوران پهلوی، برای کوبیدن روحانیت و مذهب که وجهه بسیار خوبی پیدا کرده بود کسروی را علم کرد؛ لذا استعمار با نیش قلم وارد شد و به حمایت از کسروی پرداخت تا به این وسیله شاید بتواند مذهب را خرد کند. خوشبختانه برخی از علما از جمله پدرم و مرحوم نواب صفوی در مقابل آن ایستادند.
علاوه بر این به گفته محمدرضا نیکنام : عامه مردم که از هتک حرمت و اسائه ادب کسروی نسبت به ائمه شیعه، بغض آلود و به خشم آمده بودن، با آمادگی کامل پای منبرهایی که بر علیه کسروی سخنرانی میشد، شرکت میکردند. خلاصه اینکه مسئله کسروی امری معمولی نبود. کسروی را در اهواز رئیس دادگستری کردند چون میخواستند با خارج قرارداد نفت ببندند. او در آنجا رئیس دادگستری شد تا بتواند منطقه را آرام نگهدارد. کسروی به قرآن اهانت کرد و شهید نواب را تهدید کرد که اگر در جلسه من بیایید، میگویم شما را بکشند.
*** ورود نواب صفوی به میدان مبارزه ***
محمدرضا نیکنام در توصیف ورود سید مجتبی نواب صفوی به عرصه مبارزه با کسروی چنین شرح میدهد: آمدن او [نواب صفوی] از نجف به ایران نیز به خاطر این قضیه بود. میفرمود که من در نجف در منزلی بودم که مرحوم علامه آیتالله امینی و عدهای درمورد حرفهایی که کسروی به امام صادق(ع) و مکتب اسلام نسبت میدهد مشغول صحبت بودند. خود بنده یادم هست که آنوقتها شبها در مساجد تهران منبرهایی برقرار شده بود و علیه کسروی سخنانی گفته میشد. مرحوم حاجسلطان شیرازی شبها در کوچه مشاور در میدان شاه سابق (قیام) صحبت میکرد. خیلی عجیب بود که مردم آمادگی پیدا کرده بودند این مطالب را بشنوند.
*** مذاکره نواب با علما و روحانیون در تهران ***
محمدرضا نیکنام همچنین در تشریح جزئیات ترور احمد کسروی به نقل مستقیم از خود مرحوم نواب صفوی گفت: آن موقع طلبه و جوان بودم. وقتی در آن مجلس صحبتها را شنیدم، از کنار مجلس بلند شدم، گفتم: آقایان خداحافظ، من رفتم. اما نگفتم کجا و برای چه کار میروم. از آنجا به ایران آمدم.
وقتی وارد تهران شدم، رفتم با کسروی دیدار کردم و با او صحبت کردم تا شاید تغییر مسیر دهد. او یک میلیمتر تغییر جهت نداد. به منزل علما رفتم. از این منزل به آن منزل. مطالب را میگفتم که آقایان با این اوضاع و احوال چه باید کرد؟ آن زمان مضامینی را که ایشان با کسروی صحبت کرده بود مطرح نکرد. فقط درمورد ولایت و اینکه نسبت به امام صادق(ع) مطالبی که گفته شده خلاف حقیقت و خلاف واقع بود. ایشان گفت. با آقایانی که دیدار کردم اغلب آخر حرفها میگفتند خداوند اصلاح کند، ولی کسی آمادگی حرکت عملی را نداشت که شروع کند.
*** تلاش نواب برای از میان برداشتن کسروی ***
وقتی مأیوس شدم که او حرفی را بپذیرد، یک شمشیر خریدم. روزها در بیابانهای دولاب، در سلیمانیه، که آن زمان به آن اصفهانک میگفتند، تمرین میکردم. از دور شمشیر را به یک شاخه نسبتاً قطور میزدم ببینم با یک ضربه این شاخه قطع میشود یا خیر. وقتی که متوجه شدم مسیر کسروی از خیابان لالهزار است، فکر کردم شمشیر را زیر عبا میگذارم، دم در مسجد خیابان لالهزار میایستم، موقعی که از آنجا رد میشود از پشت سر با یک ضربه میزنم تا گردنش بپرد. مدتی گذشت و از این راه موفق نشدم. گویا کسروی احساس کرده بود که خطری در پیش است و مرا عنصر خطرناکی یافته بود. از این جهت راه خود را تغییر داد. وقتی دیدم اینطور شد و من هم پولی ندارم، شروع کردم به رفتن منزل علما و بازگو کردن مسائل. منزل مرحوم حاج شیخ محمدعلی طالقانی پدر حاجآقا یحیی طالقانی، که در مسجد خیابان اکباتان امام جماعت بود، هم رفتم. اسلحهای فراهم کردم. ولی با آن پول مختصر اسلحه مدرن و به دردبخور پیدا نمیشد. دنبال کسروی بودم تا وقتی که متوجه شدم در خیابان حشمتالدوله (آذربایجان فعلی) مجلس فاتحهای هست و کسروی هم میخواهد در آن مجلس فاتحه شرکت کند. حرکت کردم، به خیابان حشمتالدوله رفتم و کسروی که رسید شلیک کردم. گلوله اولی از پشتبه شانه او خورد و از جلو رد شد. گلوله بعدی در لوله گیر کرد. هرچه ماشه را کشیدم کار نکرد و کسروی از آن ضایعه جان سالم به در برد و فهمید رابطه من با او چه رابطهای است.
*** اقدام سید حسین امامی ***
سپس مرحوم نواب فرمود که من آمدم مرحوم شهید حاج سید حسین امامی را دیدم که جوانی خوشقیافه و خوشتیپ بود. دیدم اگر او خود را به کسروی نزدیک کند میتواند خواسته ما را اجرا کند. برای همین لباس زیبایی برای حاج سیدحسین امامی تهیه کردیم و موهای صورت خود را کوتاه کرد و جوری که مشخص نشود به جاهای خطرناکی وابستگی دارد به کسروی نزدیک شد. تا اینکه ایشان تصمیم گرفت کسروی را داخل دادگستری بزند؛ داخل اتاقی که محل کار کسروی است. او یک منشی به نام حدادپور داشت که برای حفظ کسروی در محل کار هم مسلح رفت. امامی همراه یکی از دوستان ما به دادگستری رفت. دوست ما بیرون ایستاد و امامی به مستخدم گفت: «بگویید امامی است». کسروی گفت: «در را باز کن داخل بیاید». امامی داخل رفت. کسروی گفت: «امامی جان کجا بودی؟» او هم اسلحه را کشید و همانجا زد و نابودش کرد. حدادپور، منشی کسروی، اسلحه را کشید و تیری به پای امامی زد و پای ایشان مجروح شد. امامی به داخل راهرو آمد و فریاد زد: «اللهاکبر»، دشمن قرآن را کشتم». امامی را به علت جراحت به بیمارستان بردند. بیمارستان هم فوری به نیروی انتظامی زنگ زد که یک نفر اینجا آمده پای او تیر خورده و ما داریم او را جراحی میکنیم. مأموران آمدند. پای مرحوم امامی پانسمان شد و او را برای بازداشت بردند. پرونده در دادگستری باز شد. پرونده قتل عمد و مسلحانه در دادگستری بررسی شد. چون این مسئله چیز بیاهمیتی برای دولت آنوقت نبود، پرونده را به یکی از شعب دادند که بررسی کند.
*** تلاش مردم و بازاریها برای آزادی سید حسین امامی ***
در بیرون آن شعبه مردم سروصدا میکردند که باید قاتل کسروی آزاد شود. شبها که در مساجد جلساتی برقرار بود با خوشحالی این مطلب پیگیری میشد. خود مرحوم نواب هم در گوشه و کنار فعالیت میکرد که نباید امامی در زندان بماند و باید بیرون بیاید. بازپرس میاندیشید که از طرفی در مقابل افکار مردم قرار دارد و از طرف دیگر مسئله قتل است آن هم قتل عمد. کسروی هم از کارمندان دادگستری بود و از این هم نمیشود بگذرد. پس قرار وجه نقد به مبلغ زیادی صادر کرد که با پرداخت اینقدر پول ایشان میتواند آزاد شود. رفقای ما، که در آنوقت تعدادشان نسبتاً زیاد بود، برای آزادی امامی در بازار پول جمع کردند. احتمال میدهم که ظرف سه روز به قدر کفایت پول جمع شد و به دادگستری سپرده شد و مرحوم شهید امامی از زندان بیرون آمد. مبلغ آن یادم نیست، ولی آن زمان مبلغ سنگینی بود و بازاریان تهران کوتاهی نکردند و کمک کردند و ایشان هم از زندان بیرون آمد. اینکه چه کسانی کمک کردند خاطرم نیست. آنها در بازار به مغازهها میرفتند و صحبت میکردند. این زمینه کاملاً آماده بود که کسروی خطرناک شده و نسبت به امام صادق(ع) جسارت میکند و در اذهان مردم مانده بود. بهخصوص که یکبار هم خود شهید نواب او را زده بود و سروصدا بلند شده بود. روزنامهها هم مینوشتند و اینها خیلی چشمگیر شده بود و بر مردم و در کمک به آزادی امامی مؤثر بود. کسروی رفت و خاتمه یافت، اما سروصدای تشکیلات فدائیان اسلام از همین زمان شروع شد.