محسن رفیقدوست میگوید: «كل بيروت تعطيل و تيراندازي بود. ناهار املتي خدمت امام موسي صدر و شهيد چمران خوردم. پولها و پيغامها را تحويل دادم و بعد از آن ايشان را دیگر نديدم و پس از آن بود که ایشان مفقود شدند و من به لحاظ نزدیکی با ایشان، نسبت به سرنوشت ایشان حساس بودم؛ بنابراین در قضایای مربوط به پیگیری وضعیت و سرنوشت آن روحانی مبارز درگیر شدم...»
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ 9 شهریورماه 1357، خبری مبنی بر ربایش امام موسی صدر منتشر شد.
محسن رفیقدوست در بخشی از خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است میگوید: من از قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با امام موسی صدر ارتباط داشتم. سالها قبل از انقلاب اخوي بزرگ ایشان حاج آقا علي صدر همسايه ديوار به ديوار خانه ما بود و امام موسي صدر كه به ايران آمد و منزل برادرش بود، ناهاري در منزل ما مهمان بود و به خانه ما هم آمده بود. این ارتباط ادامه داشت و حتی به واسطه ارتباط نزديكي که با امام موسي صدر داشتم؛ به قصد انتقال وجوه شرعيهاي كه مؤمنين ميخواستند به امام بدهند، آن وجوه را جمع ميكردم و از طريق امام موسي صدر براي امام به نجف ميفرستادم. همانجا با مرحوم دكتر چمران هم آشنا شدم. البته در آن روزها برخی مبارزین اتهاماتی را متوجه امام موسی صدر می کردند؛ اما به این ادعاها اهمیتی نمیدادم چون در روزهای دسترسی دشوار به امام، او بود که رابط ما بود و این کفایت می کرد که همه آن ادعاها را باطل بدانیم.
در همان ايام به بچههاي امل در آنجا كمك كردم تا جادهای را در مقابل مسيحيان ببندند. من يك شب تا صبح در اين جادههاميخ سه پَر ميريختم. بعد مرحوم چمران آمد و من را سرزنش كرد كه «قرار است تو را به ايران بفرستم و تو اينجا آمدي؟» رابطه ما بسيار نزديك بود. من به ايشان بسيار علاقه داشتم. آخرين ملاقاتم با امام موسي صدر - كه انشاءالله زنده باشد - قبل از انقلاب اسلامي و در جنگ داخلي 19روزه لبنان بود.
من از ايران رقم بالايي، مثلاً بالاي يك ميليون دلار در كيف بزرگي برده بودم که توسط امام موسی صدر برای امام بفرستم. اما در میانه جنگ داخلی گير كردم. در مسير تاكسياي كه سوار شده بودم تا پول را به امام موسي صدر برسانم چند تا تير خورد. امام موسي صدر نه در مجلس اعلاي شيعيان و نه در منزلش بود. بالاخره ایشان را در خانهاي در منطقه «صبرا» که منطقه مسيحينشين بيروت بود، پیدا کردم؛ آدرس را گرفتم و رفتم.
كل بيروت تعطيل و تيراندازي بود. ناهار املتي خدمت امام موسي صدر و شهيد چمران خوردم. پولها و پيغامها را تحويل دادم و بعد از آن ايشان را دیگر نديدم و پس از آن بود که ایشان مفقود شدند و من به لحاظ نزدیکی با ایشان، نسبت به سرنوشت ایشان حساس بودم؛ بنابراین در قضایای مربوط به پیگیری وضعیت و سرنوشت آن روحانی مبارز درگیر شدم.
در این جهت، در دیدارهایی که با قذافی در لیبی داشتم، قضیه را از او پیگیری می کردم ولی به طور رسمی، از طرف دولت آقاي احمدينژاد مأموريت پيدا كردم تا به ليبي رفته با معمر قذافي ديدار كنم. آن كشور تازه عضو آژانس بينالمللي انرژي اتميشده بود که من به ليبي رفته بودم تا درباره موضع اين كشور در آژانس در ارتباط با پرونده ايران مذاكره كنم. اين ملاقات، ملاقات خيلي طولاني و خوبي بود و ديدار خصوصي ما شايد يكي دو ساعت طول كشيد. در آن ملاقات ايشان گفت كه «كسي به حرف من در مورد امام موسي صدر توجه نميكند» البته اين حرفي را كه دارم ميزنم در مقام دفاع از قذافي نيست؛ بلكه نقل قول از ايشان است و من عين سخنان او را هم همين جا نقل قول مي كنم. پيشنهاد آخري او واقعاً پيشنهاد جالبي بود كه البته با پيشنهاد اولياش فرقي نميكند. ايشان ميگفت كه دليل عقلي براي اينكه ما امام موسي صدر را در ليبي نگه داريم و بكشيم وجود ندارد چرا كه ما هيچ وقت دشمن امام موسی صدر نبوديم در حالي كه صدر همان زمان 4 دشمن سرسخت داشت: 1- مسيحيهاي لبنان 2- اسرائيليها 3- يك گروه از مسلمانهاي سني لبنان 4- آمريكاييها و استكبار جهاني. چرا بايد او را كشته باشيم؟ ولي چون در ليبي مفقود شده ما در مظان اتهاميم.
قذافی در جلسه آخر به من گفت كه پيشنهاد ميكنم يك هيأت 5 جانبه كه يك طرفش ليبي باشد، و هيأتهايي از لبنان، ايران، سوريه و خاندان صدر تشكيل شود تا اينها به ليبي بيايند و از بدو ورود امام موسي صدر و جريان اينكه كجا بوده و كجا نبوده و بعد کجا رفته را بررسي كنند. وي ميگفت ما مداركي داريم كه امام موسي صدر از ليبي رفته و اين مدارك را به آن هيات میدهیم و قطع نظر از اينكه اين هيأت چه تصميميخواهد گرفت بروند بنشينند و حكم كنند و اين قضيه را تمام كنند. او ميگفت كه من نميدانم چه کسی طرفدار اين است...
برخی اشکال میکنند که چرا من با قذافی تماسهای متعدد داشتم؟ دوست و دشمني ما در نظام داراي هدف است. زماني كه من با قذافي دوست بودم با حافظ اسد و كيمايلسونگ هم دوست بودم. چرا با اين سه نفر دوست بودم؟ چون در كشور ما جنگي رخ داده بود كه يك طرف آن همه دنيا بودند و در طرف ديگر ما بوديم. تا سال 61 تنها با اين سه كشور امكان رفت و آمد داشته و اجازه داشتيم در رابطه با اسلحه باآنها صحبت كنيم. من با هر سه رئيسجمهور بهخاطر نظام، اسلام و جنگ دوست شده بودم و این تماسها همگی بر اساس دستور امام و دیگر بزرگان کشور و برای منافع ملی به خصوص با توجه به تحریم جدی ایران در جنگ بود. من همواره تلاش داشتم سربازی گوش به فرمان برای ولایت باشم و همان زمان هم در مصاحبه ای اعلام کرده بودم که اگر امام دستور دهند که با ریگان هم ملاقات داشته باش امتثال امر میکردم.
در دیدارهای ما هم عموما فضا غیردیپلماتیک بود. بارها رخ داد که سخنانی که توان طرح در چارچوب دیپلماتیک نداشت، از طریق مذاکرات هیات ما پیگیری می گشت. مسائلی همچون عدم دفاع از عراق در جنگ شهرها، تحویل اسلحه، پیگیری پرونده امام موسی صدر و ... . در تمام این دیدارها نیز این دو خصلت قذافی آشکار بود. شاید بر همین اساس بود که برخی تحلیل می کردند که قذافی یک جریان بدلی برای تحت الشعاع قرار دادن قیام ملت مصر در زمان ناصر و از آن مهم تر برای تحت الشعاع قرار دادن رهبری امام خمینی بر مسلمانان جهان بود. اما در این میان یک نکته به عنوان عبرت تاریخی قابل تأمل است. تنها با نگاهی بر حکمرانان معاصر در جهان اسلام به خوبی می توان دریافت حاکمانی که با مردم بودند و حقیقتا برای اسلام تلاش می کردند؛ نامشان جاودانه گشته است. نام خمینی کبیر پس از 22 سال از عروج عارفانه اش همچنان مورد توجه مسلمانان در سراسر جهان است.
قهرمانان بدلی که به دور از مردم خویش و فارغ از حقیقت اسلام ادعای رهبری جهان اسلام را داشتند و در پس پرده با سازمانهای اطلاعاتی غرب همداستان بودند، از صدام و قذافی و ... پیش از آنکه عمرشان پایان یابد، شوکت و شکوهشان فرو ریخت و زندگی زبونانه را تجربه نمودند؛ تا آنجا که دختر ثروتمند قذافی که برای کوچکترین درمان به اروپا می رفت، ناگزیر گشت در بیابان وضع حمل نماید بدون آنکه حامیان مخفی قذافی که این روزها نامشان از اسناد آشکار گشته است، هیچ حمایتی از وی بنمایند. سرنوشت امروز قذافی سرنوشت قطعی تمام مدعیان بدلی و رهبران مزد بگیر غرب است.