پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ هفتم مهرماه 1360، آیت الله سید عبدالکریم هاشمینژاد توسط اعضای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) ترور شد و به شهادت رسید. او از پیشگامان نهضت اسلامی بود و به همراه آیات خامنه ای و واعظ طبسی، سه ضلع مبارزاتی مشهد را تشکیل می دادند. در چهلمین سال شهادت شهید هاشمی نژاد بر آن شدیم تا با حجتالاسلام سید محمدعلی ابطحی خواهرزاده شهید هاشمی نژاد به گفتگو بنشینیم. او حیات سیاسی شهید هاشمی نژاد را درک کرده و خاطراتی از واپسین روزهای عمر ایشان دارد.
مشروح گفتگوی پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی با سید محمدعلی ابطحی را در ادامه میخوانید.
بسمالله الرحمن الرحیم. شهید هاشمی نژاد به همراه آیات خامنهای و واعظ طبسی اضلاع مبارزاتی در مشهد را تشکیل میدادند. مشخصاً فعالیتهای این مثلث چگونه طراحی و اجرا میشد؟ فعالیتهای سیاسی این اضلاع چه اثری در گسترش شعاع انقلاب در مشهد داشت؟
ابطحی: بسمالله الرحمن الرحیم. در مشهد گروههایی از طرفداران امام خمینی حضور داشتند که در ایام 1342 تا پیروزی انقلاب اسلامی اعضایشان متفاوت بود. افرادی بودند که به این نهضت میپیوستند و هوادار امام خمینی میشدند ولی بعد از مدتی دوباره جدا میشدند و فاصلههایی بینشان ایجاد میشد. این نکته را هم اینجا بگویم که حوزه علمیه مشهد در مجموع به دلایلی که بخشی از آن با حوزه علمیه قم مشترک بود - که مهمترین دلیلش غیر سیاسی بودن حوزه بود - با امام خمینی خیلی همراهی نمیکرد. حوزه مشهد یک دلیل دیگر مضاف بر حوزه علمیه قم برای این عدم همراهی داشت، آنهم مخالفت با فلسفه بود. لذا کسانی که در مشهد با امام همراهی میکردند یک جهاد مضاعفی نسبت به مبارزین حوزه علمیه قم داشتند.
در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب، یک مقدار این مرزبندیها روشنتر شد. افرادی که در آنجا فضای انقلابی داشتند در مجموعهای یکدست فعالیت میکردند. در مشهد این سه نفر (آیات خامنه ای، هاشمی نژاد و طبسی) بودند که با یکدیگر همراه شدند و جلسات ثابتی داشتند، من بخشی از آن جلسات را به خاطر دارم. تا زمانی که آقای خامنهای در مشهد بودند این جلسات برگزار میشد. در دوران پهلوی، هر کدام از این سه نفر مدت زیادی را در تبعید و حبس به سر بردند. آقای هاشمی نژاد و طبسی با یکدیگر زندانهای طولانیمدت را گذرانده بودند. آقای طبسی به مدت یکسال و نیم و آقای هاشمی نژاد دو سال در زندان وکیلآباد مشهد حضور داشتند.
در حقیقت حلقه اصلی مبارزین در مشهد با وجود این افراد اداره میشد. آیتالله خامنهای شاگردان خوبی را پرورش داده بودند که حلقههای وصل خوبی به حساب میآمدند. کلاً شیوه آقای خامنهای در سیستم پرورش شاگردان با سایر آقایان فرق داشت. آقای خامنهای در مسجد امام حسن(ع) درسهایی میدادند که پلیکپی آنها در بین مردم پخش میشد. یک انسجام سازی هم در وجود آیتالله خامنهای بود که پشتوانه خوبی بهحساب میآمد. در روزهای نزدیک به پیروزی انقلاب، آقای هاشمینژاد سخنرانیهای آتشینی داشتند؛ این سخنان هم موجب انسجامبخشی برای گسترش انقلاب اسلامی شد.
شهید هاشمی نژاد از جمله روحانیونی بود که با دانشگاه هم ارتباط داشت و اغلب برای دانشجویان سخنرانی میکرد. سیر و شعاع فعالیتهای سیاسی وی در مواجهه با قشر دانشجو را تبیین کنید.
ابطحی: پیوند ایشان با دانشجویان، با سخنرانیهایشان در دانشگاه ایجاد شد. از ایشان برای سخنرانی در دانشگاهها دعوت بعمل میآمد. نوع ارتباط ایشان با دانشجویان مثل مرحوم مطهری و مفتح نبود. یک نقد هم اینجا به رسانههای جمعی علیالخصوص صدا و سیما دارم، این رسانهها متأسفانه سخنرانیهای این بزرگواران را خیلی پخش نمیکنند تا نسل جوان بتواند از این سخنرانیها بهرهمند شود.
ویژگی سخنرانی مرحوم هاشمینژاد این بود که سخنانشان بسیار پرحرارت و با نشاط بود. این نشاط در پذیرش مستمع و مخاطب خیلی تأثیرگذار بود. دلیل دومی که ارتباط شهید هاشمینژاد را با دانشگاه تقویت میکرد، موسسهای بود که به همراه مرحوم پدرم تأسیس کرده بودند. نام این موسسه «کانون بحث و انتقاد دینی» بود. شعار این مؤسسه «پرسش از شما، جواب از ما» بود. کار این مؤسسه این بود که به سؤالات و شبهات دینی نسل جوان پاسخ دهد. این مؤسسه در آن دوران نوعی آوانگارد بود؛ اینکه موسسهای بیاید و در عنوانش واژه انتقاد دینی را به کار ببرد، واقعاً نوعی آوانگارد محسوب میشد. این موسسه برای نسل کمونیست زده و چپ زده که تنها مجموعههای مترقی آن دوران بودند جایگاه ویژهای داشت. پیوند بین دانشگاه و این افراد و تفکر پاسخدهی به واسطه این مؤسسه جدی شده بود. این مؤسسات غیردانشگاهی، دانشجویان قابل توجهی را جذب کردند. اینکه یک جایی وجود داشته باشد تا به شبهات دینی پاسخ دهد برای دانشجویان جذابیت داشت. مرحوم هاشمینژاد در رأس و محور یکی از این مؤسسات پاسخگویی قرار داشت. یکی از ویژگیهای این مجموعه، انتشار کتابهای «پاسخ ما» بود که توانسته بود ارتباط خوبی با دانشگاهیان برقرار کند.
درباره ارتباط و پیوند شهید هاشمی نژاد با مردم صحبت کنید. او چه نگاهی به مردم داشت؟
ابطحی: اگر بخواهیم زندگی مرحوم هاشمینزاد را بررسی کنیم، نکته مهم زندگی ایشان، مردمی زندگی کردن بود. شاید شهادتشان هم در پرتو این اتفاق بود. سال 1360 که منافقین اعلام جنگ مسلحانه علیه نظام جمهوری اسلامی کردند، در جلسهای که من خودم هم حضور داشتم، از سپاه تهران گروهی آمدند تا برای حفاظت از مسئولین، محافظ و ماشین ضدگلوله بگذارند. نماینده آقای رفیقدوست در آن جلسه حضور داشتند و آمده بودند تا برای مرحوم هاشمینژاد و طبسی تیم حفاظت تشکیل دهند. مرحوم هاشمینژاد چانهزنی زیادی با نماینده سپاه داشت. آقای هاشمینژاد در آن جلسه گفتند اگر ضدگلوله کردن ماشین مسئله شرعی است، فقط میتوانید همین پیکانی که خودم سوار میشوم را ضدگلوله کنید. بعد از صحبت ایشان در آن جلسه بحث فنی صورت گرفت که آیا میشود پیکان را ضدگلوله کرد یا نه؟ به هر ترتیب شهید هاشمینژاد زیر بار استفاده از آن ماشینهای ضدگلوله نرفت. همین رفتوآمدهای عادیاش باعث شد به شهادت برسند.
پیوند ایشان با مردم خیلی قابل توجه بود. منزل ایشان همان منزل گذشته - منزل قبل از انقلابشان - بود. ماشینشان هم همان ماشین بود. بعد از انقلاب، شرایط به دلیل ترورها، امنیتی شد؛ ولی این شرایط، تأثیری بر زندگی شهید هاشمی نژاد نداشت. سبک زندگی ایشان تا لحظه شهادت تغییری نسبت به قبل از انقلاب نداشت.
شهید هاشمی نژاد قبل و بعد از پیروزی انقلاب با منافقین مواجهه داشت. اول درباره این مواجهه بگویید و بعد سبک مقابله شهید با منافقین را ترسیم کنید.
ابطحی: مرحوم هاشمینژاد یک نوع تیزهوشی خاصی در مورد انحرافات دینی داشت. همین که پاسخ به سؤالات را مبنای کار خود قرار داده بود یعنی یک روحانی مترقی و مبارز هست که پایهها و اساس اصلی وجودیاش همان نگاه سنتی اعتقادی به مذهب است. بهراحتی شاخکهای او جریانات انحرافی را میشناخت.
قبل از پیروزی انقلاب یک سری جریانات رشد کرده بودند و ایشان با وسواس زیاد، فاصله خود را با آنها حفظ میکرد؛ حتی شاید بیشتر از بقیه مبارزین این کار را انجام میداد. در مشهد جریانی به نام آشوری بود که خیلی مواضع متفاوتی داشت. شاید فرقان هم از دل همان مواضع بیرون آمد. ایشان (شهید هاشمینژاد) با چنین مواردی بسیار مقابله میکرد و در مسائل اعتقادی، مرزهایش با جریانات حوزوی خیلی رقیق میشد و بیشتر با همدیگر همنظر بودند و عمدتاً در جریانات مبارزه بود که نظراتش متفاوت بود.
این شاخک تیزی که بیشتر نسبت به جریانات انحرافی داشت باعث شده بود قبل از انقلاب در رابطه با منافقین خیلی حساس شود و این حساسیت بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب هم ادامه پیدا کرد. یادم هست در آخرین سخنرانی ایشان در مراسم سالگرد 17 شهریور که در تهران برگزار شد و تلویزیون آن را پخش کرد، ایشان به شدت این بحث را مطرح کرد که اگر ما قبل از انقلاب به رژیم شاه و دیکتاتوری شاه مبتلا بودیم، بعد از انقلاب وارد جنگ فکری با پشتوانه سیاسی شدهایم که آن جنگ فکری میخواهد مبنای قلدری و ضد مذهبی بودن را ایجاد کند. نکته جالب این بود که همزمان، این مبارزه تند پر سروصدا را با جریانات متحجر هم داشت؛ سخنرانی افشاگرانه ایشان علیه انجمن حجتیه، همزمان با سخنرانی افشاگرانه ایشان علیه منافقین، معروف بود و این یک تمایز کاملاً قابل توجهی بود.
درباره مخالفتهای او با بنیصدر اطلاعاتی دارید؟ در این باره هم صحبت کنید.
ابطحی: از همان ابتدا که ماجرای بنیصدر و بحث ریاست جمهوریاش مطرح بود، مرحوم هاشمی نژاد یکی از سردمداران مخالفت با بنیصدر بود. او هم معتقد بود بنیصدر به روحانیت اعتقادی ندارد و هم عقیده داشت میتواند به کشور آسیب بزند. یکی از محورهای تفکر حزب جمهوری اسلامی، مرحوم هاشمینژاد بود که در آخر هم در این حزب به شهادت رسید؛ محوریت حزب هم مخالفت با بنیصدر بود.
آشنایی و ارتباط صمیمی ایشان با آیتالله خامنهای و مرحوم هاشمی و مرحوم بهشتی و امثال آنها و علاقمندی به کارهای فکری، باعث شده بود به جای پذیرش هر مسئولیتی، بیشتر در مشهد حضور داشته باشد و مدیریت حزب جمهوری اسلامی را عهدهدار باشد و کلاسهای اعتقادی راه بیندازد. این نکته خیلی قابل توجه بود که در آن برهه، ایشان میگفت: «به جای هر مسئولیتی، کلاسهای اعتقادی در حزب جمهوری برگزار میکنم و همین برایم کافی است.»
طبیعتاً وقتی میخواست انتخابات برگزار شود، بعد از اینکه جلالالدین فارسی کنار رفت، شهید هاشمینژاد تلاش میکرد تا دیگران - مثل جامعه مدرسین یا روحانیت مبارز تهران – را از حمایت بنیصدر دور کند؛ البته جامعه مدرسین در آخر حبیبی را منتخب اعلام کردند و مرحوم هاشمینژاد هم به ما توصیه کرد تا آقای حبیبی را تبلیغ کنیم. لذا من هم به آقای حبیبی رأی دادم.
بحث سیاسی را همه انجام میدادند ولی مهم این بود که وقتی مرحوم هاشمینژاد به بنیصدر حمله میکرد، سخنرانیهای زیادی در مورد مبانی فکری بنیصدر - جدا از مبانی سیاسی او - داشت. درحالیکه بیشترین مسئلهای که از بنیصدر مطرح بود، مبانی سیاسی او به عنوان یک رئیسجمهور خودمحور بود و کمتر کسی به مبانی فکری وی ایراد میگرفت؛ اما مرحوم هاشمینژاد سخنرانی زیادی در این حوزه داشت.
به نظر شما، ویژگی شاخص شهید هاشمی نژاد چه بود؟
ابطحی: من مهمترین ویژگی مرحوم هاشمینژاد را در این میبینم که نظرات خود را علمی و فکری، با پشتوانه اعتقادی مطرح میکرد. سخنان غیرعلمی و گفتگو در فضای احساسی و به خصوص با تعابیر غیرمحترمانه علیه مخالفین، در ادبیات او جایی نداشت. من سوادآموزی مرحوم هاشمینژاد را از ویژگی برجسته ایشان میدانم. ایشان خیلی متقن حرف میزد. مردمی بودن، پیگیر بودن در مبارزه، مخالفت با انحرافها، زندگی ساده و سالم و ضمناً داشتن تحلیل روشن نسبت به وضعیت و شرایط جامعه را، از ویژگیهای مرحوم هاشمینژاد میدانم و فکر میکنم ویژگی علمی و متقن حرف زدن و مخالفت با انحرافات و در عین حال مدارا با مردم، بیش از هر چیزی به درد نسل امروز میخورد؛ خیلی از جوانان به صورت غیرعلمی وارد مباحث سیاسی و اجتماعی میشوند و نهایتاً به جسارت و تهمت زدن پناه میبرند و در نهایت اختلافات سیاسی شکل میگیرد.
خاطرهتان از شهادت شهید هاشمی نژاد چیست؟
ابطحی: ایشان در سخنرانی سالگرد 17 شهریور در تهران، نوعی تحدی به منافقین کرده بود. ایشان در آن سخنرانی گفتند که شماها فقط منطقتان آدم کشی است؛ راه دیگری ندارید؛ ما هم از شهادت باکی نداریم. این سخنان به نوعی تحریکآمیز بود. منافقین در آن روزها فقط ترور میکردند. هر روز منتظر شنیدن خبر ترور بودیم. بطوری که مثلاً همسر مرحوم هاشمینژاد (که عمهی من هم هست)، میگفت: امروز دست جنایتکار آمریکا از آستین بیرون نیامده؟! (یعنی آیا امروز خبری از ترورها نشده؟)
سال 60 که هر روز اخبار ترور را میشنیدیم، من در رادیو و تلویزیون مشهد کار میکردم. مرحوم هاشمینژاد تمام تلاشش را کرد تا نسل جدیدی را بپروراند. بعد از انقلاب، کلاسهایی داشت که در آن، مباحث عقیدتی و شناخت را مطرح میکرد. روز هفتم مهر وارد ساختمان رادیو و تلویزیون مشهد شدم که کار عادیام را انجام دهم. ساعت نه و نیم بود که خبر دادند آقا داییام به صورت وحشتناکی ترور شده است. اتفاقاً همان روز امام(ره) سخنرانی داشتند. قبل از سخنرانی به امام خبر داده بودند که آقای هاشمینژاد، شهید شده است. امام راجع به مرحوم هاشمینژاد صحبت کردند.
در ساختمان رادیو، دوستان، اطراف من را گرفته بودند. برنامهها قطع شده بود و موزیک عزا پخش میشد. من آنجا را ترک کردم و به سمت منزل شهید هاشمینژاد رفتم. خانواده ایشان هنوز خبر نداشتند. منزل ایشان نزدیک رادیو - تلویزیون مشهد بود. سوار بر پیکان خودم شدم. با عجله خود را به خانه آقا دایی رساندم. اضطراب عجیب و غریبی داشتم. فضای محزونی بود. پسرشان جواد را سوار بر ماشین کردم. نمیدانستیم که باید کجا برویم. فقط میدانستیم ایشان را مقابل ساختمان حزب ترور کردهاند و نمیدانستیم بعد از ترور، ایشان را به کجا بردهاند. ارتباط تلفنی هم در آن روز خیلی سخت برقرار میشد.
چند وقت قبل از شهادت ایشان، یکی از دوستان عزیز ما به نام آقای کامیاب از طلاب مبارز که برای نمایندگی مشهد انتخاب شده بود در بلوار راهآهن مشهد ترور شد. ایشان را بعد از ترور به بیمارستان هفده شهریور مشهد واقع در خیابان نخریسی جهت مداوا برده بودند. میدانستم که افراد را بعد از ترور به آن بیمارستان میبرند. من و جواد حال خوبی نداشتیم و گریان بودیم. خیال میکردیم که آقا دایی مجروح شده و او را جهت مداوا به بیمارستان هفده شهریور بردهاند. ابتدا به آنجا رفتیم و دیدیم که خبری نیست؛ هیچکس هم خبر نداشت. سپس از آنجا به محل حزب جمهوری اسلامی رفتیم که یکمرتبه در پاگرد ورودی ساختمان، من و جواد با جنازه خونین مرحوم هاشمینژاد مواجه شدیم. صحنهای بسیار تلخ و وحشتناک بود. پارچهای بر روی جنازه ایشان کشیده بودند ولی تمام آن محوطه خونآلود شده بود. بچههای اطلاعات در ساختمان حزب مستقر بودند. چون آن زمان نفوذیهای زیادی وجود داشت، اطلاعات و بچههای سپاه اجازه نمیدادند کسی از ساختمان خارج شود. فقط اجازه دادند ما دو نفر از ساختمان بیرون بیاییم. بعد از آنجا به سمت منزل آقا دایی حرکت کردیم تا در کنار خانواده باشیم. لحظهای که ما پیکر تکه تکه شده ایشان را دیدیم، بسیار بهتانگیز و تلخ بود.
امیدوارم روح این شهید بزرگوار در چهلمین سالگرد شهادتش، امید تازهای به جامعه انقلابی تزریق کند و همچنین بتواند این جامعه را به سوی تعمق و تفکر در مباحث و دوری از تعصب و پیدا کردن راههای متقن هدایت نماید.
پایان