پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی – علیرضا رضایی؛ مرور خاطرات روزهای پرمخاطره بهمن 57 هنوز هم دلنشین و شیرین است. به خصوص اگر این گفت و شنودها با شاهدان عینی و مردان حاضر در صحنه انقلاب باشد. در هزارتوی یادماندههایشان گنجینهای به وسعت "تاریخ" یک ملت پیدا میشود که به فرموده امام خمینی "روشنگر نسلهای آینده است". در فجر 1400 به بهانه تداعی خاطرات فجر 57 با حاج داوود روزبهانی مبارز انقلابی شمیران همکلام شدیم. او که در روز ورود امام خمینی به ایران از روی سقف بلیزر آبیرنگ معروف مأموریت حفاظت از امام را داشت؛ مبارزه با رژیم پهلوی را از دهه چهل و در جوار بزرگانی نظیر آیتالله ملکی آغاز کرده بود.
او در روایت پیروزی انقلاب گریزی هم به مبارزات مردم در طول نهضت اسلامی میزند و یادماندههای خود از نماز عید فطر سال 57، تظاهرات 16 شهریور و حوادث دیگر را در این فرصت مرور میکند. داوود روزبهانی نکات قابل توجهی از سختیهای مبارزه در بالاشهر تهران به واسطه بافت فرهنگی آن دوره و مجاورت با کاخهای رژیم پهلوی دارد.
همچنین نحوه بازپسگیری کاخهای سلطنتی توسط مردم از دیگر برگهای خاطرات این فعال انقلابی است که در بسیاری از صحنهها نقشآفرین بوده است.
مشروح گفت و شنود حاج داوود روزبهانی با پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی در ادامه از نظر میگذرد.
ضمن تشکر از شما جهت وقتیکه در اختیار ما گذاشتید، برای شروع بحث توضیح دهید که چگونه وارد کمیته استقبال شدید؟
روزبهانی: بسمالله الرحمن الرحیم. برای بیان خاطرات انقلاب باید این تاریخ را به سه بخش تقسیم کرد 1- شروع نهضت حضرت امام (ره) 2- روزهای منتهی به پیروزی انقلاب 3 – بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تأسیس جمهوری اسلامی.
در بحث نهضت امام خمینی زحمات زیادی کشیده شد. افراد زیادی در این مسیر به شهادت رسیدند و تعداد دیگری نیز زندانی شدند و مورد شکنجه قرار گرفتند. ماهیت رژیم منحوس پهلوی مشخص بود. بعد از اینکه حضرت امام تصمیم گرفتند به کشور برگردند و از آنطرف هم در بیست و ششم دیماه شاه از کشور فرار کرده بود و اوضاع مملکت کاملاً بهم ریخته بود و کشور حالت نظامی به خود گرفته بود.
در این مقطع که آمدن امام به ایران تقریباً قطعی شده بود مرحوم مطهری مأموریتی را به آقای رفیقدوست دادند تا تیم استقبالی درست کنند که وقتی حضرت امام آمدند این تیم مانع از تعرض
آشناییتان با آقای رفیقدوست هم از همین طریق بود؟
روزبهانی: خیر. خواهر آقای رفیقدوست در شمیران زندگی میکرد. شوهر خواهر ایشان مغازهاش با نام ظروف کرایهای جعفری در ابتدای خیابان ولیعصر قرار داشت. من با پسرهای آقای جعفری رفیق بودم. از این طریق با ایشان آشنایی داشتم. در آن زمان تعداد مبارزین انقلابی زیاد نبود و همه همدیگر را میشناختند. در جلساتی که بعد از خفقان سال 50 تشکیل میشد اکثر افراد همدیگر را میشناختند. از طرفی افراد مسلح نیز انگشتشمار بودند.
من عادت داشتم همیشه اسلحه را پشت سگک کمربند میبستم. در یکی از جلسات مدرس کلاس حفاظت من را بلند کرد تا آموزش تفتیش بدنی را یاد بدهد. من را تفتیش کرد ولی اسلحه را پیدا نکرد و رو به جمعیت گفت باید اینگونه تفتیش کنید. آقای رفیقدوست میدانست که من سلاح دارم و کجا مخفی میکنم. خطاب به جمعیت گفت: «تفتیش کنید ولی نه مثل این آقا» و بعد از این جمله اسلحه من را به همه نشان داد. مرحوم شهید محمد بروجردی تقریباً هماهنگکننده تیم حفاظت بود. ما یک بخش مخابرات در مدرسه رفاه داشتیم که امور مربوط به کنترل بیسیم را انجام میدادند.
یکی از ویژگیهای منطقه شمیرانات وجود محل زندگی سران رژیم پهلوی در گذشته است. با توجه این نکته مهم حال و هوای شمیرانات در ایام انقلاب را برای به صورت گذرا بازگویی کنید.
روزبهانی: همانطور که اشاره کردید به خاطر وجود کاخهای محل زندگی خاندان پهلوی در این منطقه با حساسیت ویژهای رفتار میکردند. در قبل از انقلاب محله تجریش هیئات حماسی زیادی داشت. قضیهای که برای شما نقل میکنم مربوط به سال 1344 میشود. هنوز آنچنان بوی انقلاب به مشام نمیرسید. افراد انقلابی این منطقه خصوصاً اهالی تجریش و خصوصاً نمازگزاران مسجد تجریش بهشدت پای کار بودند. مسجد همت تجریش پایگاه مبارزین انقلابی شمیران بود که بارها مورد هجوم نیروهای ساواک قرار گرفته بود. سخنرانان و ائمه جماعت مسجد همت تجریش افراد مبارز بودند. صحبت از مسجد همت تجریش به میان آمد؛ ذکر این نکته خالی از لطف نیست که مسجد همت تجریش حدود 570 سال قدمت دارد. کتاب تاریخ شفاهی مسجد همت توسط مرکز اسناد انقلاب سلامی به چاپ رسیده است.
در دهه بیست پیشنماز این مسجد یک فرد لباس شخصی ملقب به میرزا حاجآقای فرهمند بود که از معتمدین شمیران به حساب میآمد. همزمان با سال 27 که مبارزات ملی شدن نفت شکل گرفته بود پایگاهی در مسجد همت بنام مرکز تبلیغات اسلامی شکل گرفت. این مرکز تبلیغات اسلام و آگاهی دادن به مردم را در برنامه کار خود داشتند. در سال سی و دو آیتالله ملکی که آن زمان هنوز ملبس نشده بودند پیشنماز مسجد بودند، بعد از اتفاقات مرداد سی و دو تحت تعقیب ساواک قرار گرفت. ایشان تهران را ترک کردند و به قم رفتند و در منزل آیتالله بروجردی متحصن شدند. بعد از تحصن مدتی را جهت آموختن علوم دینی در قم اقامت داشتند.
در این ایام که آقای ملکی حضور نداشتند مرحوم آقای طالقانی بعضاً امام جماعت این مسجد بود. مرحوم طالقانی دو همسر داشت. یکی از همسرانشان در خیابان پیچشمران زندگی میکردند همسر دیگرشان در ضلع شمال میدان تجریش زندگی میکردند. روزهایی که شمیران بودند در اینجا نماز میخواندند و مابقی روزها در منزلشان نماز میخواندند. آقای طالقانی در این مدت کلاس تفسیر قرآن هم راه انداخته بودند. در سال 1346 آقای طالقانی به آقای ملکی میگویند که شما بیایید اینجا، من میروم در مسجد هدایت در خیابان جمهوری نماز میخوانم. مسجد هدایت جای کار زیادی دارد. آقای ملکی حوزه قم را رها میکنند و به مسجد همت میآیند و در اینجا فعالیتهای دینی خود را ادامه دادند. شهید بهشتی، مرحوم مطهری، مرحوم دکتر شریعتی، مرحوم هاشمی رفسنجانی به دعوت آقای ملکی به مسجد همت میآمدند و در اینجا به سخنرانی میپرداختند.
در کتاب خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی نام مسجد همت آمده است. به جرأت میتوان گفت مسجد همت یکی از اثرگذارترین پایگاههای انقلابی شمیرانات بود. از طرفی به دلیل این اثرگذاری
همزمان با زندانی کردن آقای ملکی اعتراضات اهالی شمیران شدت گرفت نهایتاً ایشان از بند آزاد شدند. یکمرتبه دیگر ساواک به منزل آقای ملکی هجوم برد و ایشان را دستگیر و زندانی کرد. بعد از دستگیری ایشان ما بعنوان اعتراض جلسهای را در مسجد همت برگزار کردیم در این مراسم من مقالهای را که از پیش تهیه شده بود خواندم. اعلام کردم که ما بعنوان اعتراض در این مسجد میمانیم تا آیتالله ملکی آزاد شوند. در این حین خبر آمد که مغازههای شمیرانات بستهاند. تمام مغازههای دربند، درکه، تجریش و ... به نشانه اعتراض بسته شده بود. شاه از کاخ سعدآباد به سمت کاخ نیاوران حرکت کرده بود که متوجه شد مغازههای شمیران بستهاند. او سؤال میکند: به چه دلیلی مغازهها را بستهاند؟ به شاه میگویند که یک روحانی را دستگیر کردهاند و مردم به دلیل اعتراض به دستگیری این روحانی مغازهها را بستهاند.
اگر اشتباه نکنم فردای آن روز قرار بود که هوآگوئوفنگ رهبر جمهوری خلق چین به ایران بیاید. شاه برای اینکه آبروریزی نشود دستور میدهد تا آقای ملکی را آزاد کنند. آقای ملکی را به همراه چند نفر دستگیر کرده بودند. وقتی آقای ملکی را آزاد میکنند ایشان میگویند رفقای من کجا هستند؟ عوامل زندان میگویند که فقط شما آزاد شدهاید. آقای ملکی وقتی این حرف را میشنود برمیگردد به داخل سلول و میگوید نه ما با هم آمدهایم و با هم نیز آزاد میشویم. نهایتاً مجبور میشوند پس از گفتگوهای زیادی آقای ملکی را به همراه دوستانشان آزاد کنند. انصافاً شناخت حضرت امام در شمیران توسط آقای ملکی انجام شد. آقای ملکی نماینده وجوهات حضرت امام در شمیران بود. ناگفته نماند که عدهای هم مثل اتاق اصناف نیز بودند که از شاه طرفداری میکردند. هیئت مسجد همت و هیئت حضرت سکینه در شمیران جداً در افشاگری جنایات و فساد پهلوی کوشا بودند.
از چه زمانی حس کردید که رژیم پهلوی رو به سقوط است؟
روزبهانی: من زادگاهم در خیابان مسجد گیاهی بود. پدرم در یکی از باغهای آنجا باغبانی میکرد. کلاس اول دبیرستان بودم که منزلمان به خیابان شهید فیاضی رفت. من در دبیرستان جلال آلاحمد فعلی درس میخواندم. سال 44 بود که در مدرسه جزوهای به دستم رسید. این جزوه مربوط به افشاگریهای مصدق علیه رژیم پهلوی بود. استارت حرکت انقلابی من در اینجا خورده شد. قبل از این نیز من با مسجد و هیئت مأنوس بودم.
در سال 46 که مرحوم آقای ملکی به شمیران آمدند با مسجد همت تجریش انس پیدا کردیم. در این ایام نهضت شروع شده بود و ما هم درگیر نهضت شده بودیم. در سال 47 و 48 ما به دنبال این نبودیم که رژیم بهزودی برگردد. مخصوصاً اینکه ما در تجریش زندگی میکردیم و ابهت پوشالی گارد شاه را هر روز میدیدیم. با خودمان میگفتیم که حالاحالاها کسی نمیتواند این رژیم را تکان بدهد. اعتقاد من این بود که ما مسیر را از پله اول تا پنج ببریم و نسل بعد همینجوری ادامه بدهد تا به پله صد برسد و سرانجام رژیم سرنگون شود. حتی بعد از اینکه حضرت امام در پیامشان فرمودند: گفتم برود باید برود. پیش خودم گفتم امام چه میگوید؟ آن موقع هنوز مبارزات قدرت نداشت و اقتدار شاه پابرجا بود. چون امام گفته بود اعتقاد داشتیم که این اتفاق میافتد ولی از لحاظ عقلانی برایمان سرنگونی رژیم پهلوی به این زودی قابل باور نبود. ما چون از مبارزین شناخت داشتیم توانمان را آنقدر نمیدانستیم که بتوانیم رژیم را سرنگون کنیم. هر جایی که ما جلسه برگزار میکردیم و ندای روشنگری از آن جلسه بلند میشد سریعاً ساواک آنجا را میبست و افراد را دستگیر میکرد. در حقیقت سرنگونی پهلوی ناباورانه بود. رفتهرفته در سال 56 آهنگ اعتراضات شدت بیشتری پیدا کرد. در اواخر سال 56 در سالن ورزشی دانشگاه شریف تجمعی برگزار شده بود من در آنجا از نردبان بالا رفتم و عکس شاه و فرح را پایین کشیدم و بعد از آن تظاهرات را شروع کردیم. عمال رژیم مغازهداران را ترسانده بودند که ما میخواهیم شیشههای مغازهشان را بشکنیم، ما هم شعار میدادیم: «ما بتشکنیم، شیشهشکن نیستیم!»
در شمیران من خودم چند تا تظاهرات راه انداختم. در مدارس چند شاخه راه انداخته بودیم. بعنوان مثال قرار میگذاشتیم در فلان روز و فلان ساعت مدارس را تعطیل کنیم و به خیابان برای
هنگامیکه شاه از ایران رفت یک عده از طرفدارانش موسوم به چماق به دستها به خیابانها آمدند و در طرفداری از شاه شیشههای ماشین مردم را با چوب و چماق شکستند. برای چه شیشه ماشینها را شکستند؟ به خاطر اینکه مردم چراغهای ماشین خود را روشن کرده بودند و از فرار شاه خوشحال بودند. طرفداران شاه ریختند به خیابان و شیشه ماشینهای مردم را شکستند و خوشحالی مردم را خراب کردند. این افراد لباس شخصی، کارکنان کاخها بودند.
اوایل سال 57 حکومت نظامی شروع شد. خیابانهای شمیران پر از تانک بود. ما در آن زمان یک چاپخانه افست داشتیم و در آنجا عکسهای امام را چاپ میکردیم. جلوی مغازه یکی از دوستانمان بساط کرده بودیم و کتابفروشی میکردیم. در پوشش کتابفروشی عکسهای امام و رساله ایشان را نیز میفروختیم. برای اینکه عکسها ارزششان حفظ شود یک مبلغی را بابت فروش عکس از مردم دریافت میکردیم. بیشتر از دو عدد هم به هر نفر عکس نمیدادیم. یک روز بعد از اینکه عادیسازی کرده بودیم، تمام شیشه مغازه را عکس امام خمینی چسباندیم.
اگر اشتباه نکنم در روز 13 شهریور 1357 نماز عید فطر در قیطریه برگزار شد. بعد از اتمام نماز یک راهپیمایی خودجوش برگزار شد. جمعیت بعد از نماز به سمت جنوب شهر حرکت کرد از خیابان شریعتی تا شهید قدوسی و بعد سهروردی تظاهرات ادامه پیدا کرد. تصمیم گرفته شد در روز 16 شهریور یک راهپیمایی راه بیفتد. این راهپیمایی به درخواست جامعه روحانیت مبارز برگزار میشد. روز پانزدهم خبر آمد که عمال رژیم میخواهند فردا مردم را قلع و قمع کنند. قرار شد که راهپیمایی شانزده شهریور لغو شود. ما از قبل 8 نقطه را برای شروع تظاهرات در نظر گرفته بودیم. تقاضا و فشار مردم به حدی بود که ما نتوانستیم در این 8 نقطه مردم را کنترل کنیم.
به هر ترتیب جمعیت به سمت میدان آزادی به راه افتاد. از قبل برای 16 شهریور قطعنامهای تهیه شده بود که در میدان آزادی بدون بلندگو ایستادند و قطعنامه را خواندند و دهان به دهان متن
بعد از پیچ شمیران به شهید مفتح گفتم شما بیایید کنار من بنشینید و شعارها را کنترل کنید تا خدای نکرده شعار انحرافی سر ندهیم. شعارها بهصورت فیالبداهه ساخته میشد. شعار را به من میرساندند و من هم از بالای ماشین شعار را سر میدادم. به همین دلیل به آقای مفتح گفتم کنار ما باشند تا شعاری از جانب خرابکاران سر داده نشود. هنگامیکه رسیدیم مقابل ساختمان دادسرای نظامی فعلی اولین جایی بود که من خیلی صریح علیه شاه شعار دادم. مطلع شعار اینگونه بود : «مزدور آمریکایی اخراج باید گردد» در آخر هم گفته میشد که: «این شاه آمریکایی اعدام باید گردد». مردم با حرارت زیاد این شعارها را تکرار میکردند. در روی پل حافظ که رسیدیم آنجا این شعار را میدادیم: «کودک دبستان / باشدش بر زبان / مرگ بر شاه مرگ بر شاه» مردم بر روی پل پا میکوبیدند و با صدای رسا این شعار را تکرار میکردند. هیجان مردم بهگونهای بود که پل به لرزه افتاده بود. آن روز تقریباً برای من مسجل شد که کار رژیم پهلوی تمام است.
در همان روز 16 شهریور هنگامیکه جمعیت به مقابل کارخانه پپسیکولای سابق زمزم فعلی واقع در خیابان آزادی رسید، یکباره دیدیم که از انتهای جمعیت شعار میدهند : « فردا صبح / 8 صبح / میدان شهدا ». قبل از اینکه انقلاب شود نام میدان ژاله را مردم به شهدا تغییر داده بودند. در نزدیکی میدان شهدا علامه نوری رحمتالله علیه حسینیهای داشت که در آن به بیان معارف میپرداخت. در حمله رژیم به جلسه ایشان چند نفر از حاضرین به شهادت رسیدند. بعد از این واقعه مردم نام میدان ژاله را خودجوش به میدان شهدا تغییر دادند. من گفتم جواب ندهید. برای اینکه از شعارهای انحرافی جلوگیری شود فقط شعارهایی که از بالای ماشین گفته میشود را تکرار کنید. صبح روز هفده شهریور ساعت 8 صبح من از شمیران به سمت میدان شهدا راه افتادم. وقتی رسیدم دیدم کار تمام شده است و مردم را به شهادت رساندهاند. یک سری از مردم هم بهطرف میدان خراسان به راه افتاده بودند. در روز هفده شهریور تکلیف رژیم پهلوی معلوم بود که دیگر رفتنی هست. سقوط نظام زمانی قطعیت پیدا کرد که در باشگاه افسران لویزان تعدادی از افسران توسط گروهی از مردم دستگیر شدند.
معیار برای انتخاب اعضای کمیته استقبال چه بود ؟
روزبهانی: من اطلاعی ندارم و خودم هم جزو انتخابشدهها بودم. در آن موقع ما به یک نفر هم احتیاج داشتیم. ما به مساجد برای ثبتنام افراد فراخوان زدیم و معتقد بودیم که اگر کسی به ما
تیم حفاظت از امام مسلح بودند؟
روزبهانی: بله حلقه یک غالباً مسلح بودند.
از کجا اسلحه تهیه کرده بودید؟
روزبهانی: هر شخص خودش تهیه کرده بود. بهعنوان مثال من خودم اسلحه را از یک ساواکی در یک درگیری گرفته بودم. خودکفا بودیم (با خنده) خدا رحمت کند شهید محمد منتظری را؛ ایشان با من رفیق بود. یک سری از اسلحهها را ایشان از طریق فعالیت برونمرزی در فلسطین و لبنان تهیه کرده بود. یک سری از بچهها هم عضو گروههای مبارز مسلح مثل گروه توحیدی صف بودند که از قبل اسلحه داشتند.
شما در گفتگوهای قبلیتان گفته بودید: برنامهریزی کرده بودیم که امام از فرودگاه به دانشگاه تهران بیاید و برای متحصنین سخنرانی کند و بعد از سخنرانی امام تحصن پایان یابد و بعد از آنجا به بازار برود ولی به دلیل ازدحام جمعیت لغو شد. شما از قبل پیشبینی این حجم از جمعیت را کرده بودید؟
روزبهانی: ما به تمامی مساجدی که در طول مسیر امام از فرودگاه تا بهشت زهرا قرار داشتند، سپرده بودیم تا نیروهای خود را بسیج کنند و دستبهدست یکدیگر دهند تا از هجوم جمعیت به سمت خودروی امام جلوگیری کنند. این افراد قرار بود نظم جمعیت را حفظ کنند اما هنگامیکه چشمشان به سیمای امام میخورد پست خود را رها میکردند و به سمت خودروی امام حرکت میکردند. چند تا ماشین اسکورت تعبیه کرده بودیم تا هنگامیکه ماشین امام از فرودگاه خارج شد سپر به سپر ماشین امام حرکت کنند تا خودروی امام مورد هجوم قرار نگیرد. وقتیکه از فرودگاه
ماشین بلیزری که امام در آن مستقر شده بود متعلق به چه کسی بود؟
روزبهانی: آن ماشین متعلق به حاج علی مجمعالصنایع از کسبه متدین خیابان چراغ برق (اکباتان) بود. متأسفانه بعد از آن روز بلیزر را گم کردیم. آن ماشین را به دلیل اینکه شناسایی شده بود از تهران خارج کرده و در مکانی مخفی کرده بودند.
نقل شده که ماشین امام را ضد گلوله کردید. در این مورد توضیح دهید؟
روزبهانی: ماشین امام را آقای رفیقدوست بهاصطلاح ضدگلوله کرد. ضدگلولهای در کار نبود. یک شیشه زرهی گذاشته بودیم پشت سر راننده، داخل درها را هم یک ورق فولادی جوش داده بودیم. قرار بود امام در صندلی عقب بنشیند. امام به محض اینکه به ماشین رسید در قسمت جلوی ماشین نشست و زیر بار تشریفاتی که ما تهیه دیده بودیم نرفت. من فکر میکنم سنگ هم به شیشههای ماشین میزدیم شیشهها میشکست! ضدگلولهای در کار نبود.
شما در جریان گرفتن صدا و سیما حضور داشتید؟
روزبهانی: خیر من آن روز آنجا نبودم. یک اتفاقی چندی بعد از آن روز افتاد که من در جریان آن حضور داشتم. یکی از لامپهای استودیو پخش اخبار ترکیده بود. اخبارگو که در حال خواندن خبر بود یکباره میترسد و میگوید که به صدا و سیما حمله شد. بعد از اعلان این گوینده خبر جمعیت کثیری به سمت صدا و سیما سرازیر شد. من همزمان با این اتفاق در سعدآباد حضور داشتم و تازه از مدرسه رفاه برگشته بودم. چند تا تانک و نفربر زرهی در سعدآباد وجود داشت و ما هم کار کردن با این وسایل را تازه آموخته بودیم. نفربر زرهی را راه انداختیم و به سمت صداوسیما راه افتادیم تا به خیال خودمان صدا و سیما را نجات دهیم. ما اگر آن روز این نفربر را نبرده بودیم نمیدانم چه اتفاقی میافتاد. طرف سر چهارراه پارکوی ایستاده بود و بیهدف به سمت صدا و سیما تیراندازی میکرد. جمعیت پشت نفربر به سمت جامجم راه افتادند و یک نظمی شکل گرفت. نفربر در ورودی جامجم خراب شد و مردم هم همانجا فهمیدند که به صدا و سیما حمله نشده است.
یکی از اتفاقاتی که در آستانه پیروزی انقلاب اتفاق افتاد تسخیر و تخلیه کاخها بود با توجه سکونت و فعالیت شما در نزدیکی کاخهای نیاوران و سعدآباد دراینباره مختصری توضیح دهید؟
روزبهانی: بعد از اینکه مردم پادگانها را تصرف کردند. افراد درباری اقلام قیمتی سبک مانند طلا و جواهرات را با خود از کاخها بیرون برده بودند. من در مدرسه رفاه بودم به من گفتند که بروید سعدآباد، مردم داخل کاخ رفتند و اوضاع آنجا نابسامان است. مردم در مساجد کمیتهها را تشکیل داده بودند. مسجد همت به دلیل اینکه داخل کوچه فرعی قرار داشت کمیتهاش را داخل ورزشگاه اسدی تشکیل داده بود. من سریع به داخل کاخ سعدآباد رفتم. با ماشین داخل محوطه کاخ گشتزنی کردم. کاخ سعدآباد دربهای زیادی داشت و تمام درها باز بود. سریعاً بچهها را جمع و تقسیمبندی کردم. مجموعه سعدآباد 11 تا کاخ دارد. افرادی که مورد وثوق بودند را به این کاخها
فرستادیم. گفتیم تمام کاخها را تخلیه کنید و دربها را نیز ببندید و نگذارید کسی وارد کاخها بشود. به دلیل اینکه این حرکت از قبل پیشبینینشده بود تمام تصمیمات در لحظه گرفته میشد. طی جلسهای که با مبارزین منطقه دربند و امامزاده قاسم و تجریش داشتیم تصمیم گرفتیم تا دربهای کاخ را ببندیم. عمده وسایل گرانبها را سران پهلوی و دربار برده بودند، در اعترافات سران رژیم پهلوی به این نکته نیز اشاره شده است. مقدار دیگری از وسایل را افراد خدمه از ترس اینکه توسط مردم کشته نشوند با خود برده بودند. بخشی دیگر هم توسط عوام برده شده بود که با گزارشهای مردمی تمامی این اقلام پس گرفته شد. مدتی حفاظت سعدآباد در اختیار ما بود بعد از مدتی خودمان تحویل نخستوزیری دولت موقت دادیم. چند کار مهم ما در آن مقطع انجام دادیم. یکی از این کارها این بود که من تمام فرشهای ابریشم کاخ سعدآباد را سوار بر ماشین کردم و به بانک کارگشایی واقع در میدان اعدام (محمدیه) بهصورت امانت تحویل دادم. در اینجا هم یک سری مسائل پیش آمد که از حوصله بحث خارج است. طلاهایی که مانده بود را تحویل بانک مرکزی دادم. این اقلام بعد از راهاندازی موزه سعدآباد به مجموعه برگردانده شد.
مسئول حفاظت کاخ نیاوران را من از گذشته میشناختم. نام او غلامرضا یوسفینژاد بود که داماد تیمسار نشاط نیز بود. او سالها قبل از پیروزی انقلاب با ما فوتبال بازی میکرد. حوالی سال 48 بود که برای من خاطراتش را نقل میکرد. او در مورد 15 خرداد سال 42 به ما گفت: «من در ماجرای 15 خرداد فرمانده خطرناکترین نقطه تهران میدان شاه ( قیام فعلی) بودم. حکومت نظامی اعلام کرده بودند و ما اختیار تیراندازی داشتیم. به ناموسم قسم من یک تیر به سمت مردم شلیک نکردم و اجازه هم ندادم که نیروهای من به سمت مردم یک عدد تیر شلیک کنند. فقط گفتم مردم تظاهراتکننده را ستون چهار کنید. یکی از گاردیها را هم گذاشتم که گوششان را بپیچاند و بگوید که در این شلوغی چرا اینجا آمدید. یکباره دیدم یک ماشینی از آن طرف دارد میآید و افرادی هم به آن آویزان هستند و شعار میدهند: جاوید شاه! جاوید شاه! به این خودرو ایست دادم ولیکن نایستاد. چند مرتبه ایست دادم. فایده نداشت. همانجا گفتم به ناموسم قسم اگر یک قدم جلوتر بیایید میکشمتان. افراد از ماشین پایین آمدند و گفتند: تیراندازی نکن شعبون خان داخل ماشین است. من هم گفتم چرا جو را متشنج میکنید؟ دستور دادم او را دستگیر کردند. چند دقیقه بعد با بیسیم به ما اطلاع دادند. آن کسی که شما بازداشت کردید آقای جعفری است، سریع آزادش کنید.»
شما یک نماز جماعت نسبتاً خصوصی پشت سر امام خمینی در مدرسه رفاه خواندهاید در مورد این نماز هم توضیح دهید؟
روزبهانی: هنگامیکه وارد بهشت زهرا شدیم در اثر هجوم جمعیت خودروی حامل امام با توجه به وزن سنگینش از سطح زمین جدا شد. در نهایت ماشین خراب شد. ما هم برای اینکه جان امام را حفظ کنیم مجبور شدیم یک مقدار خشونت به خرج دهیم که با ممانعت امام مواجه شدیم. چند دستگاه آمبولانس در نزدیکی ما بود. من اشاره کردم که این آمبولانسها بیایند تا امام را سوار بر آن کنیم. با سختی تمام موفق شدیم امام را سوار بر آمبولانس کنیم. همانجا آقای رفیقدوست به من گفت: سریع خودت را به رفاه برسان، امکان دارد ساواک و ارتش بریزند آنجا را تسخیر کنند.
وسیلهای نبود که به سمت خیابان ایران برود تمام ماشینها به سمت بهشت زهرا در حرکت بودند. چند تا ماشین سوار شدم تا به مدرسه رفاه رسیدم. من آن روز سخنرانی امام را هم گوش ندادم چون در مسیر بودم. سخنرانی امام تمام شد ما هم منتظر امام بودیم تا به مدرسه رفاه بیایند. شب شده بود و امام هنوز نیامده بودند. تعدادی از بچههای حفاظت با وجود حکومت نظامی بهسختی به منازلشان رفتند تا استراحت کنند و لباسهایشان را تعویض کنند. ما هم دیگر مطمئن شده بودیم که امام دیگر اینجا نمیآید. ساعت دوازده شب بود. حدود دوازده نفر بیشتر در مدرسه رفاه نبودیم.
یکی از دوستان ما بنام آقای مصطفی دانشآشتیانی از مدرسه بیرون رفت تا برود لباسهایش را عوض کند. یکمرتبه دیدم مصطفی برگشت. رنگش پریده بود و اللهاکبرگویان به سمت ما میآمد. من ازش میپرسیدم آقا مصطفی چه اتفاقی افتاده؟ ولیکن جواب نمیداد. یکمرتبه دیدم حضرت امام از درب مدرسه وارد شدند. اتاقی که برای امام در نظر گرفته بودند طبقه بالای مدرسه بود. امام از پله بالا رفتند و در پاگرد اول گفتند من چند دقیقهای اینجا بنشینم. سریعاً برای امام صندلی آوردند. ما دور امام حلقه زده بودیم و شعار درود بر خمینی سر میدادیم. امام همانجا گفت: «بسماللهالرحمنالرحیم . درود بر شما. خمینی چه کاره است؟ شماها بودید که رفتید مقابل تانک دشمن درود بر خود شما.» حال حضار منقلب شد و اشک میریختند. آن شب با حال عجیبی گذشت با اینکه چند روز بود که استراحت نکرده بودیم تا صبح بیدار بودیم و نماز صبح را با تعداد اندکی پشت سر امام خمینی اقامه کردیم. این نماز برای من تکرار نشدنی بود.
پایان