پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ اصفهان یکی از نقاط کانونی مبارزات انقلابی بود. در بهمن ماه 1357 انقلابیون اصفهان پایاپای دیگر نقاط کشور در تلاش برای پیروزی انقلاب اسلامی بودند. روایت آن روزها در خاطرات مبارزان انقلابی اصفهان متبلور شده است.
سردار شهید سید محمد حسینزاده حجازی از جمله افرادی است که خاطرات و یادماندههای خود را در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی به ثبت و ضبط رسانده است.
سردار حجازی در بخشی از خاطرات خود روایتهای جالبی از روزهای منتهی به پیروزی انقلاب در اصفهان دارد که در ادامه از نظر میگذرد.
*** بیعت همافران هوانیروز اصفهان با انقلاب اسلامی ***
مراسمی در مسجد سید اصفهان گذاشتند که یک تعداد زیادی از همافرهای هلیکوپتری هوانیروز اصفهان آمده بودند و با انقلاب بیعت کردند. همان موقع ما در مسجد بودیم که اینها هم در آنجا جمع شده بودند و شعار میدادند و یکی از آقایان هم برای آنها سخنرانی میکرد. شنیدیم که تلویزیون اعلام کرد انقلاب به پیروزی رسید، یعنی آن لحظه پیروزی انقلاب را ما در مسجد بودیم.
*** بیتحرکی قوای نظامی در اصفهان ***
از چند روز قبل یا شاید از یک ماه قبل ساواک مقرش را خالی کرده بود و تقریباً هیچ ترددی نداشت. چون ما آنجا را زیر نظر داشتیم، فکر میکردیم که آن داخل مثلاً هنوز سنگربندی، استحکاماتی، آدمی یا نیرویی هست ولی بعد که ورود کردیم دیدیم در حد دو یا سه نگهبان بیشتر نبود. نگهبان در حد سرایدار، نه آن هم نگهبان مسلح. خوب ساواک با آن دیوارهای بلند و آن دوربینها یک ابهتی داشت.
کلانتریها رفته بودند داخل کلانتری و در را روی خودشان بسته بودند. هیچ حرکتی، هیچ عکسالعملی و رفتاری چیزی نداشتند که تحریککننده باشد. ارتش هم که به سطح شهر آمده بود؛ به پادگانها برگشت. فقط دور پادگانهای ارتش در منطقه فرحآباد کمی نیرو مثلاً دور خیابانی بود که چند تا از مراکز نظامی در آن قرار داشت. هیچ بروز و ظهوری نداشتنند. ادارات دولتی هم که تعطیل بود.
*** هسته اولیه کمیته دفاع شهری اصفهان ***
بین آقای طاهری و آقای خادمی و آقای پرورش یک توافقی شد که کمیته دفاع شهری درست بشود، قبل از اینکه به پیروزی برسیم یک کارتهایی صادر شده بود که کارتهای انتظامات که شاید من یکی از آنها را هم داشته باشم. یک مهر آقای طاهری داشت، یک مهر آقای خادمی، اینها را میدادند، صورتی رنگ هم بود اینها را ما داشتیم به عنوان کسانی که اینها مثلاً به تظاهرات انتظامات میدهند. ما مأمور انتظامات بودیم، در حقیقت حراست و حفاظت از این اجتماعات و مثلاً تظاهراتها و اینها را میزدیم به سینهمان میگفتیم از اینطرف بروید یا از آنطرف بروید دیگر همه گوش میکردند، چون این به سینه ما بود امضاء آقایان همپایش بود. این هسته اولیه کمیته دفاع شهری شد.
*** خانه آقای طاهری؛ کانون مدیریت انقلاب ***
آن چند روز بین آمدن حضرت امام و ساقط شدن رژیم بیشتر خانه آقای طاهری کانون این فعالیتها بود و بعد گاهی کسی را دستگیر میکردند به آنجا میآوردند. مثلاً فرماندهان ارتش آمدند آنجا اعلام وفاداری کردند. یک تیمهایی هم تحت عنوان تیمهای گشت درست شده بود ما هم جزو یکی از آنها بودیم. یعنی نفر آن تیمها بودیم که کار میکردیم. اتفاقاً یادم هست که جمعیت خیلی زیادی دور خانه آقای طاهری بود. آنهایی که داخل میرفتند و بیرون میآمدند خیلی مورد توجه بودند که اینها مثلاً ادارهکنندگان صحنه هستند. حالا یک آقایی -که نمیخواهم اسمش را ببرم- به ما میگفت که شما بیا همراه ما راه برو مثلاً اسلحهات هم دست بگیر که بفهمند من مهم هستم. که خیلی از این رفتار بدم آمد. میخواهم بگویم از روز اول این روحیات اینطوری گاهی بروز میکرد. در هر حال این کمیته دفاع شهری بعداً به ساواک منتقل شد.
*** ساواک اصفهان چگونه تسخیر شد؟ ***
شب پیروزی انقلاب اولین جایی که بچهها رفتند همین ساواک بود. قبل از اینکه ما برسیم چند تا از بچهها از دیوار بالا رفته و در را باز کرده بودند. خیلی برای ما جالب بود، یک اتاق بزرگی داشت که مرکز اسناد بود ما رفتیم داخل منتها بعضی از دوستان به اسم آقای طاهری و اینها آمدند گفتند که کسی ورود نکند، اینجا درش قفل بشود. ما رفتیم داخل، حتی مثلاً خودم رفتم سر پرونده خودم آوردم بیرون یک نگاهی هم به آن کردم. همهاش قفسهبندی و پروندهها به ترتیب حروف الفباء بود. ما پروندههایمان را در آوردیم و عکسهای خودم را که با آن پلاکهای مخصوص انداخته بودند در پرونده بود. نگاه کردیم ولی خوب مفصل بود و ما دیگر فرصت نکردیم بخوانیم. بعد در اینجا را بستند گفتند که مثلاً آقای طاهری گفتند که کسی اینجا ورود نکند و آقای محمد عطریانفر و مهندس قمصری و یکی هم مسعود خوانساری متولی آنجا شدند.
*** نگهبانی در ساختمان ساواک ***
شب اول بزرگترین احتمالی که میدادیم این بود که مثلاً ارتش یا یک نیروی دیگر حمله، کودتا یا سرکوب کنند. شب پر استرسی بود، یعنی اولین شب بعد از اعلام پیروزی انقلاب. ما سه تا اسلحه داشتیم، یک کلاشینکف که مال آقای محمود متقی بود. یک کلت که دست من بود و یک اسلحه یوزی هم بود که دست یک برادری بود که بعد در جنگ شهید شد خدا رحمتشان کند به نام نباتی. ایشان یک سلاح یوزی داشت منتها خشاب نداشت. همان جا با هم شوخی میکردیم میگفتیم مثلاً خوب پس خشابت کو؟ میگفت به وقتش میرسد. دیگر خالیبندی از آن موقع مشهور شد که این خالی میبندد، مثلاً گاهی یک جلد اسلحه را کسی به کمرش میبست که مثلاً ما اسلحه داریم. یک سنگری درست کرده بودیم جلوی در ساواک گونی روی هم گذاشته بودند و آقای متقی در همین سنگر بود. من هم آن شب تا صبح روی پشتبام ساختمان یک طبقهای که بازداشتگاه ساواک بود نگهبانی دادم.
*** انتقال کمیته به ساواک و رسیدگی به امور شهر ***
روز دوم که شد دیگر آن دفتری که در خانه آقای طاهری بود به اینجا منتقل شد. آقای طاهری و آقای خادمی به جهت سن و سال و وضعیتشان خودشان نمیتوانستند که به میدان بیایند؛ لذا آقای پرورش میداندار شدند. آقای پرورش مسئول کمیته دفاع شهری اصفهان شد. تمام ادارات تقریباً آنجا شعبه داشت. مثلاً شعبه اداره آموزش و پرورش، برق، آب، همه چیز. یک میز گذاشته بودند، یک برادری هم پشت آن بود. یادم میآید همین سردار حسن رستگار (همان کسی که در خانهشان دستگاههای پلیکپی برای تکثیر اعلامیه داشت) یک میزی گذاشته بود مثلا اداره قند و شکر بود. بعد آمدم به شوخی به او گفتم تو از این موضوعات چی سر در میآوری؟ گفت بالاخره داریم کار میکنیم. دیگر در هر موضوعی از سرقت گرفته تا دعوا و اختلاف خانوادگی به آنجا مراجعه میکردند.
*** تیم عملیاتی کمیته ***
دو یا سه تیم عملیاتی برای دستگیری وابستگان رژیم درست شد. روز اولی که کمیته تشکیل شد همان روز اول من یادم هست که سردار رحیم صفوی به آنجا آمد. ما هم اولین بار بود که ایشان را میدیدیم. آقای سالک ما را به ایشان معرفی کردند و گفتند که مثلاً اینها بچههای خوبی هستند استفاده کنید. ما جزو تیم عملیاتی کمیته دفاع شهری شدیم. سرهنگ آذین هم از فرماندهان هوانیروز کمیته دفاع شهری آمد. آقا رحیم به ایشان گفت که ما سلاح میخواهیم. ایشان رفت 6 تا ژ-3 از هوانیروز آورد. دو سه تا لندور هم داشتیم که مال یکی از ادارات بود.