پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ پس از روی كار آمدن محمدرضا پهلوی به عنوان پادشاه ایران، انگلیس برای نظارت هرچه بهتر به اعمال شاه و نیز هدایت وی به سمت منافع بریتانیا، عوامل خود را به روشهای گوناگون در اطراف شاه مستقر كرد. یكی از این افراد كه به عنوان عامل انگلیس در دربار ایران صاحب نفوذ بود و از مهمترین اسرار شاه آگاهی داشت، ارنست پرون بود. وی كه در مدرسه محل تحصیل محمدرضا در سوئیس به شغل باغبانی اشتغال داشت، مورد علاقه محمدرضا قرار گرفت و در مراجعت وی به ایران، ولیعهد را همراهی كرد. پس از به قدرت رسیدن پهلوی دوم، پرون رفت و آمد علنی به سفارتخانههای كشورهای اروپایی به خصوص انگلیس را آغاز كرد و صراحتاً نظرات سفارت انگلیس در مورد مسائل گوناگون را به شاه ابلاغ میكرد. حسین فردوست در كتاب خود درباره فعالیتهای جاسوسی پرون و نفوذ وی بر محمدرضا آورده است:
«گاه كه نظرات سفارت [انگلیس] از طریق پرون و با واسطهی من به محمدرضا گفته میشد و پذیرش آن برایش ثقیل بود، در چنین مواردی یك حالت انفعال و تمكین در او مشاهده میكردم. این حالت انفعال تا رفتن محمدرضا از ایران در او وجود داشت. هرگاه محمدرضا مسئلهای را نمیپذیرفت، پرون آمرانه و با حالت تحكّم به من میگفت تا به او بگویم و جملاتی از این قبیل را به كار میبرد: «من میخواهم این كار بشود!» پرون گاه حتی در حضور من نیز با محمدرضا با چنین لحنی صحبت میكرد و اگر او موردی را نمیپذیرفت، میگفت: «باید بكنی، وگرنه نتایج آن را خواهی دید!» محمدرضا برای اینكه از شر پرون خلاص شود و یا برای اینكه توهین بیشتری نشنود، میپذیرفت و علیرغم این توهینها، همواره در مقابل پرون حالت تسلیم داشت. تسلط پرون بر محمدرضا قدرت او نبود، بلكه ضعف مهم محمدرضا بود كه در تمام طول سلطنتش وجود داشت و من این روحیه را كاملاً میشناختم.» [1]
فردوست و ارنست پرون
عمق نفوذ دستگاه اطلاعاتی انگلیس در دربار ایران زمانی روشنتر میشود كه بدانیم اشرف – خواهر دوقلوی شاه- نیز بهمنظور منافع این دولت گام برمیدارد. سالهای پس از كودتای 28 مرداد 1332، افراد وابسته به انگلیس به دلایل گوناگون از سوی شاه دفع میشدند و اشرف بلافاصله به جذب آنان میپرداخت. اشرف پس از آنكه مراتب چاكری و ارادت آنان به اثبات میرسید، در جهت انتصاب آنان به مشاغل مهم كشوری اقدام میكرد و از این طریق راه ترقی آتی آن افراد گشوده میشد. جالب اینكه اكثریت این افراد كه مورد حمایت خواهر شاه قرار میگرفتند، شدیداً وابسته به انگلیس بودند. از جمله این افراد میتوان به منوچهر اقبال، تیمور بختیار و امیرعباس هویدا اشاره كرد. درمورد نفوذ گسترده انگلیس در اركان حكومت پهلوی، اردشیر زاهدی در كتاب خاطرات خود آورده است:
«حقیقت محض این بود كه بیش از نود درصد رجال عمده كشور و مدیران میانی كشور و حتی فرماندهان نظامی (كه مطابق قانون حق عضویت در مجامع سیاسی را نداشتند)، عضو تشكیلات فراماسونی بودند و اعلیحضرت قادر نبود همه آنها را كنار بگذارد. بنده به عنوان یك نفر وارد در امور سیاسی ایران، حداقل از سال 1330 شمسی كه 25 سال تمام در كنار پادشاه كشور بودهام و از جزئیات مسائل پشت پرده آگاهی كامل دارم، باید بگویم انگلیسیها در ایران ریشهدار هستند و حداقل از چهارصد سال قبل (مطابق اسناد موجود) به ترتیب كادرهای سیاسی در كشور ما دست زدهاند.»[2]
پس از ملی شدن صنعت نفت ایران، انگلیس و آمریكا به منظور كنترل اوضاع ایران به فكر تشكیل سازمانهای اطلاعاتی افتادند، تا بتوانند منافع خود را تضمین كنند. طبق توافق میان مقامات اطلاعاتی آمریكا و انگلیس، مأموریت تشكیل ساواك به سازمان «سیا» واگذار و مسئولیت راهاندازی «دفتر ویژه اطلاعات» به اینتلیجنس سرویس انگلیس محول شد. بدین ترتیب با سازماندهی این دو سازمان اطلاعاتی در ایران، كشورهای غربی شاخههای مراكز اطلاعاتی خود در ایران را راهاندازی كردند و اطلاعات با ارزشی را از این طریق به دست میآوردند. به تدریج آمریكا جایگاه خود در ساواك را به اسرائیل واگذار كرد و اسرائیل نقش اصلی در سازمانهای اطلاعاتی ایران را به عهده گرفت.
در دوران سلطنت پهلوی دوم، حمایت سفارت انگلیس از افراد، نقش مهمی در دستیابی اشخاص به مقامات و مشاغل مهم داشت. حسین فردوست كه توانسته بود در دستگاه پهلوی دوم به مدارج مهم نظامی و اطلاعاتی دست پیدا كند، به شدت مورد حمایت انگلیس بود. وابستگان سفارت انگلیس همواره در ارتقای شغل و مقام فردوست به محمدرضا فشار میآوردند و وی نیز ناچار از پذیرش پیشنهادات آنان بود. سفارت انگلیس حتی در انتخاب نمایندگان مجلس شورای ملی هم دخالت میكرد. نفوذ انگلیسیها در این انتخابات به حدی بود كه حتی خود شاه هم قادر به رویارویی با آنان نبود. در انتخابات دوره چهاردهم مجلس شورای ملی، محمدرضا به فردوست دستور داد ترتیبی داده شود تا مصباحزاده با دخالت ژاندارمری به عنوان نماینده بندرعباس به مجلس راه یابد، این امر اتفاق نیفتاد، زیرا همان موقع سفارت انگلیس فرد دیگری را كاندیدا كرده بود و همان شخص نیز بهعنوان نماینده مجلس انتخاب شد.[3]
با پیروزی طرح كودتای مشترك انگلیس و آمریكا در سال 1332، دامنه فعالیت و نفوذ آمریكا در اركان نظامی، اطلاعاتی، سیاسی و اقتصادی ایران به شدت افزایش یافت. به تدریج شاه نیز به آمریكا اعتماد و علاقه خاصی پیدا كرد، نفوذ آمریكا در شاه به حدی بود كه او مجبور به انتخاب نخستوزیران موردنظر آنان بود و در این زمینه كوچكترین اختیاری نداشت. به اذعان علی امینی: «شاه دلخوشی از هیچكس نداشت و همیشه خارجیها افرادی را به او تحمیل میكردند، چون شاه چیزی نبود. رزمآرا (رئیس ستاد ارتش) و بعداً نخستوزیر را هم آمریكاییها به او تحمیل كردند.»[4]
شاه كاملاً در اختیار آمریكا و همواره مطیع اوامر آنان بود. وی حتی از ابراز نوكری خود هم شرم نداشت و آن را با افتخار تمام میپذیرفت. موقع ورود شاه به آمریكا در نوامبر 1977، خبرنگار نیوزویك مصاحبهای را با او انجام داد و طی آن از شاه پرسید: «دولت ایران دو هفته پیش اعلام داشت كه پرزیدنت كندی در سال 1961 پرداخت 35 میلیون دلار كمك آمریكا به ایران را منوط به انتصاب دكتر علی امینی به نخستوزیری كرده بود. آیا شما این ادعای دولت را تأیید میكنید؟» شاه به خبرنگار پاسخ داد: «البته این یك مسئله كهنه است ولی حقیقت دارد.»[5]
هدایت ارتش ایران هم به وسیله مستشاران آمریكایی صورت میگرفت و آنان در تمام اركان ارتش نفوذ داشتند. حاكمیت آمریكا بر نیروهای نظامی ایران به حدی بود كه در زمان جنگ ویتنام، هواپیماهای ارتش ایران، بدون اطلاع شاه كه فرماندهی كل نیروهای نظامی را بر عهده داشت، به این جنگ اعزام شدند. بودجه ارتش نیز با نظر مستشاران آمریكایی مشخص و هزینه میشد. آنان بودند كه مشخص میكردند سفارش تسلیحات علاوه بر كشور خودشان به كدام كشورها داده و از چه نوع تسلیحاتی در ارتش ایران استفاده شود.
درباره فروش نامحدود اسلحه به ایران، آخرین سفیر آمریكا در ایران در كتاب خاطرات خود آورده است: «میسیون نظامی ما در ایران تحت شرایطی شروع به كار كرد كه سیاست كلی آمریكا بر مبنای فروش نامحدود اسلحه و تجهیزات نظامی به ایران استوار بود و هیئت نظامی ما در ایران هم بیشتر نقش مأمور خرید اسلحه برای ایران را بازی میكرد. روش كار بر این منوال بود كه مقامات ایرانی صورت سفارشات تسلیحاتی خود را با مشورت مستشاران آمریكایی تنظیم میكردند و هیئت نظامی آمریكا، ترتیب خرید و تحویل این سلاحها را میداد. پرداخت پول این سلاحها هم با درآمد روزافزون نفت ایران مسئلهای به شمار نمیآمد.»[6]
در بحبوحه انقلاب اسلامی، شاه سفرای دولتهای انگلیس و آمریكا را به عنوان مشاورین خود برگزید تا بتواند با راهنماییهای آنان در مقابل امواج توفنده انقلاب، سدی را به وجود آورد. در این زمان شاه به طور مرتب و با ابتكار و تمایل خود به نوبت با دو سفیر ملاقات میكرد، تا از حمایت دولتهایشان مطمئن شود. سولیوان در خاطرات خود نوشته است: «با لحنی آرامبخش و با قدرت منطق و استدلالی كه در توان داشتم سعی كردم اعتماد متزلزل شده شاه را نسبت به آمریكا به دست آورم و به او اطمینان بدهم كه آمریكا همچنان پشتیبان اوست و رئیسجمهور و سایر مقامات ارشد آمریكایی كاملاً مسائل و مشكلات او را درك میكنند.»[7]
در شهریور ماه 1357، شاه با فشار آمریكا مجبور شد شریف امامی را به نخستوزیری برگزیند. با گسترش موج انقلاب و عدم حصول نتیجهی مطلوب از نخستوزیری شریف امامی، شاه به فكر تشكیل یك دولت نظامی افتاد. «[شاه] گفت كه برای او چارهای جز استقرار یك دولت نظامی باقی نمانده است. بعد از این مقدمه شاه از من پرسید؟ «آیا میتوانم به فوریت با واشنگتن تماس بگیرم و از حمایت آمریكا از این تصمیم اطمینان حاصل كنم؟» من پاسخ دادم: «چون پیشبینی این وضع را میكردم قبلاً نظر واشنگتن را در این مورد جویا شدهام و رئیسجمهوری و دولت آمریكا از این اقدام پشتیبانی خواهند كرد.»[8]
آخرین روزهای حضور شاه در ایران نیز با پشتگرمی آمریکا سپری شد. شاه که به شدت خود را تحت سیطره آمریکا می دید, وقتی با پیغام کاخ سفید مبنی بر ترک ایران مواجه شد، با حالتی ملتمسانه به سفیر آمریکا گفت: «خیلی خوب. اما كجا باید بروم؟»
پینوشتها:
1- حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، خاطرات حسین فردوست، ج 1، تهران، اطلاعات، 1378، ص 189-190.
2- اردشیر زاهدی، 25 سال در كنار پادشاه، به كوشش ابوالفضل آتابای، چاپ اول، انتشارات عطایی، تهران 1381، ص 285.
3- حسین فردوست، پیشین، ص 133.
4- خاطرات علی امینی، نشر گفتار 1376، ص 89-90.
5- فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه ح. ا. مهران، تهران، انتشارات اطلاعات، 1370، ص 52.
6- ویلیام سولیوان، خاطرات دو سفیر (مأموریت در ایران)، ترجمهی محمود طلوعی، چاپ سوم، نشر علم، تهران 1375، صص46.
7- همان، ص 146.
8- همان، ص 165.