در دوران جنگ سرد، آمریكا با تعریف كمونیسم به عنوان دشمن خود، همواره
سعی میكرد از این عامل به عنوان شاخص جهتهی به سیاست خارجیاش استفاده
كند كه تاریخ جنگ سرد، شاهدی بر این مدعاست. طرح پردهی آهنین، درگیری در
ویتنام، كره و كوبا، طرح دفاع موشكی و جنگ ستارگان ریگان و ... نمونههای
بارزی از این مطلب میباشند. با فروپاشی نظام دو قطبی، عرصهی روابط
بینالملل و به تبع آن، سیاست خارجی آمریكا به عنوان ابرقدرت باقیمانده
دچار بحران معنا و هویت گردید و رئالیسم به عنوان تئوری غالب جنگ سرد به
چالش كشیده شد. در این هنگام برخی از متفكران آمریكایی در ارائهی بدیلی
برای كمونیسم به منظور جهتدهی سیاست خارجی این كشور سعی بسیار نمودند؛ از
جمله طرح «برخورد تمدنهای هانتینگتون»، در این راستا مطرح شد، ولی هیچ
كدام از این موارد به اندازهی حوادث 11 سپتامبر 2001 نتوانست جهت تبیین و
مفهومسازی در زمینه ی سیاست خارجی آمریكا مؤثر باشد. دولتمردان نو
محافظهكار آمریكا با استفاده از این حادثه بعد از دورهای سرگدرانی در
سیاست خارجی و پس از فروپاشی كمونیسم، راهبرد جدیدی ارائه و آن را در سطح
گستردهای از جهان اعمال نمودند. كتاب حاضر به بررسی این تغییر پاردایمی در
سیاست خارجی آمریكا، از مبارزه با كمونیسم به مبارزه با تروریسم
میپردازد. آنچه تحقیق حاضر به دنبال پاسخگویی آن میباشد، بررسی این مطلب
است كه آیا اصولا حوادث 11 سپتامبر باعث تغییر پارادایمی در سیاست خارجی
آمریكا به سوی مبارزه با تروریسم ، به جای مبارزه علیه كمونیسم در دوران
جنگ سرد شده است یا خیر؟ به عبارت دیگر، این تحقیق به بررسی و مطالعهی این
پرسش میپردازد كه چه تغییر رویكردی در سیاست خارجی ایالات متحده پس از
حوادث 11 سپتامبر 2001 صورت گرفته است كه در این راستا عمدتا اهدافی كه
دولت جرج دابلیو بوش در دورهی اول ریاست جمهوری خود به دنبال آن بود، مورد
بررسی قرار گرفته است. این كتاب مشتمل بر یك مقدمه، پنج فصل و یك
نتیجهگیری كلی است. فصل اول این اثر كه با مقدمهای مختصر از چارچوبها و
روند كلی سیاست خارجی آمریكا آغاز میشود، سعی در ارائهی چارچوبی تئوریك
برای بررسی سیاست خارجی آمریكا دارد. در این فصل با استفاده از مدل جیمز
روزنا سعی گردیده سیاست خارجی آمریكا بر اساس پنج مقولهی محیط خارجی، محیط
اجتماعی كشور، منابع حكومتی، منابع فردی و منابع مربوط به نقش، تقسیم بندی
شوند. لازم به ذكر است با توجه به مسئلهی اصلی این تحقیق، تنها دو دسته
از متغیرهای مطرح شده به شكل مفصل مورد بررسی قرار گرفتهاند كه عبارتند
از: متغیرهای سیستمی و مربوط به نظام بینالملل و دیگری خصوصیات و
ایدئولوژی حاكم بر نخبگان سیاست خارجی آمریكا. فصل دوم اختصاص به بررسی
ریشههای داخلی سیاست خارجی آمریكا دارد و در واقع به بررسی منابع حكومتی
مدل روزنا در جمامعهی آمریكا میپردازد. تأكید عمدهی این فصل بر نقش و
نحوهی تفكر نو محافظهكاران به عنوان گروهی است كه پس از سال 2000 نقش
مستقیمی در سیاستهای ایالات متحده پیدا كردهاند. اصلو اعتقادی این گروه
به تفصیل بیان گردیده و در این فصل نیز اشارهای به متغیرهای مربوط به فرد و
نقش افراد شده است. در این راستا به بررسی مختصری از شخصیت جرج دابلیو بوش
و تأثیر آن بر سیاستهای كلان ایالات متحده پرداخته شده است. فصل سوم به
تروریسم به عنوان بازیگری جدید در عرصهی روابط بینالملل نگریسته شده و
جهان بینالملل پس از 11 سپتامبر توصیف گردیده و همچنین به نقش آمریكا در
سیستم جدید بینالمللی اشاره شده است. در این فصل به بحران هویت ناشی از
فروپاشی كمونیسم شوروی در سیاست خارجی آمریكا و تغییر پاردایمی ناشی از
حوادث 11 سپتامبر به تفصیل پرداخته شده است. فصل چهارم دكترین جرج دابلیو
بوش تحت عنوان حملهی پیشگیرانه را بررسی كرده است. این دكترین از آنجا كه
باعث حملهی ایالات متحده به دو كشور عراق و افغانستان شد، اهمیتی مضاعف
یافته؛ لذا به طور مستقل بررسی كرده است. همچنین در این فصل، به طرح
خاورمیانهی بزرگ كه مدلی برای انجام اصلاحات در خاورمیانه میباشد نیز
پرداخته است، تا اهداف واقعی حضور آمریكا در منطقه آشكارتر شود. فصل پنجم
نیز نتایج حاصل از دكترین بوش و آموزهی طرح خاورمیانه ی بزرگ را بررسی
كرده است و به آثار و نتایج حملات آمریكا به افغانستان و عراق برای این
كشور و نیز جمهوری اسلامی ایران اشاره كرده است این فصل پیامدهای سیاست
خارجی آمریكا پس از 11 سپتامبر در ایران را به اختصار بیان كرده است.