همیشه با خود فكر میكردم مگر میشود مردمآزاری را به حدی رساند كه از
نظر عقلا، مردن از زندگی بهتر و مفیدتر به حال خلق باشد. وقتی بزرگتر شدم و
از مردم میشنیدم كه آرزوی مرگ كسی را میكنند و میگویند: «خبر مرگش!» كه
یعنی «الهی خبر مرگش را برایم بیاورند! و یا میگویند: «مرگ بر...».، درك
كردم كه میشود آدمی بدان درجه برسد كه مرگش بیش از حیاتش مردم را خوشحال
كند. دوستی داشتم دانا كه میگفت: «چنین آدمی را مرگ هدیهای الهی است كه
اگر نیك بنگرد، میبایست با آغوش باز به استقبال آن برود، چراكه هر قدر
حیاتش ادامه یابد، تنها و تنها وقتی برای بیشتر غرق شدن در منجلاب فساد در
اختیار او قرار داده میشود و این یعنی عذاب الهی و كیست بین عذاب و هدیهی
الهی، عذاب را انتخاب كند؟» اثر پیش رو تقریری است با بیانی روایی ـ
داستانی از زندگی صدام رئیسجمهور سابق عراق كه مردم آنقدر مرگش را از خدا
خواستند تا خدا خواستهشان را اجابت كرد و با ذلت، در نهایتِ دربهدری و
بیهیچ یار و یاوری در محكومیتی جهانی به دار مجازات آویخته شد.