برشی از خاطرات حجتالاسلام ناطقنوری
ناطق نوری میگوید: آقای لاجوردی را برداشتم و آوردم و نوبت بازجویی و محاكمه آنان [فرقانیها] شروع شد. باید ایدئولوژی آنها را نیز محاكمه میكردیم تا ریشهكن شوند والّا مرتب زایش میكردند. آقای لاجوردی توانایی چنین كاری را داشتند.
کد خبر: ۵۱۲۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۵/۳۰
برشی از خاطرات حجتالاسلام ناطقنوری
علی اکبر ناطقنوری در خاطرات خود میگوید: خانم وزیری از داخل صندوق، دفترچه را بیرون آورد و به من داد. آن را مطالعه كردم و تند تند از روی آن نسخه برداشتم. ماجرای این دفترچه هم از این قرار بود كه مرحوم وزیری در دوران جوانیاش به هر یك از علما كه میرسیده این دفترچه را مقابلش میگذاشته و میگفته: «آقا برای من خاطرهای بنویس.» هر یك از علما باب طبع خود، مطلبی را مینوشته است. حضرت امام هم این یادداشت را نوشته بودند.
کد خبر: ۲۷۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۵
ویژهنامه " روایت فجر "l برشی از خاطرات حجت الاسلام ناطقنوری
حجتالاسلام ناطقنوری در خاطرات خود میگوید: به اتفاق شهید عراقی نزد امام رفتیم و گفتیم: آقا در همسایگی محل اقامت شما، یك خانه را تدارك دیدهایم و از پشتبام مدرسه هم راه ورود به آن را درست كردهایم، حفظ جان شما در این شرایط حساس لازم است تا اگر خدای نكرده محل اقامت شما را بمباران كنند، جان شما سالم بماند اجازه دهید شما را به آنجا منتقل كنیم. هر چه اصرار كردیم ایشان نپذیرفت و در آخر جملهای فرمودند كه ما را خلع سلاح كرد. فرمودند: هر كسی خودش میترسد آنجا برود.
کد خبر: ۲۱۹۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۲۲
"خاطرات ناب"
باز هم عباي امام گير كرد عبا را كشيدم و گفتم: «آقا عبا نميخواهد.» عباي امام را زير بغلم گرفتم و خيلي سريع بغل راننده نشستم و گفتم: «برو.» گفت: «كجا؟» گفتم: «از بهشتزهرا بيرون برو.» كمك ماشين را زد و از پستي و بلندي سنگهاي قبر ماشين حركت كرد و آژير ميكشيد و از بلندگوي آمبولانس ميگفتم: «برويد كنار حال يكي از علما بههم خورده، بايد او را به بيمارستان برسانيم.» اگر ميفهميدند امام داخل آمبولانس است، آمبولانس را تكه تكه ميكردند.
کد خبر: ۵۳۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۲