پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ خاندان عبدخدایی در تاریخ معاصر ایران خانواده شهره در دین و سیاست هستند. حجتالاسلام محمدتقی مجتهدزاده [عبدخدایی] پسر ارشد آیتالله حاج شیخ غلامحسین تبریزی عبدخدایی و برادر محمدمهدی عبدخدایی از اعضای فدائیان اسلام، بدرود حیات گفت.
مرحوم حجتالاسلام مجتهدزاده خاطرات خود از سه دهه حضور در عرصههای مذهبی و سیاسی و همچنین روابطش با گروههای مبارز، مراجع و علما را در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط نموده است.
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی ضمن تسلیت درگذشت حجتالاسلام محمدتقی مجتهدزاده تبریزی برشی از زندگی و خاطرات آن فقید سعید را منتشر کرده که در ادامه میخوانید.
تولد، خانواده و تحصیلات
محمدتقی مجتهدزاده عبدخدایی در سال 1309 شمسی در تبریز به دنیا آمد. تولد و طفولیتش در دوران پهلوی اول با حوادث سیاسی پیوند خورده بود که به گفته خود «مصادف با قیام مردم تبریز و تبعید مرحوم آیتالله انگجی به مشهد و همچنین اختفای 8 ماهه پدرم مرحوم آیتالله حاج شیخ غلامحسین تبریزی بود که در خلال مخفی بودن ایشان من به دنیا آمدم.»
حجتالاسلام محمدتقی مجتهدزاده(عبدخدایی) از ابتدا در یک خانواده مذهبی روحانی و ضد سلطنت نشو و نمو کرد که همواره جزو مخالفین پهلویها محسوب میشدند. پدرش پس از اختفای 8 ماهه به نجف رفته و بعد از ایامی در مشهد ساکن میشود.
مجتهدزاده از ایام کودکی خود در زمان رضاخان با عنوان «دوران غربت پدر و غم جوانمرگی مادر» یاد میکند. وی ماجرای درگذشت مادرش بانو فاطمه سلطان را در دوره کشف حجاب رضاخانی اینگونه نقل میکند: «در آن دوران قضیه کشف حجاب بود که یک روز مادرم به حمام رفته بودند و پاسبان ثبت برای تهیه گزارشی به منزل ما مراجعت میكرد. مادرم از حمام بیرون آمده بوده طبق سنّت اسلامی چادر سرش بوده، پاسبان حمله میكند و ایشان خودش را به حیاط [خانه] یکی از دوستان میاندازند و در نتیجه سقط جنین کرده و بعد از 16 روز فوت میكند.»
خاندان شیخ غلامحسین تبریزی با نام عبدخدایی شناخته شده بودند. محمدتقی مجتهدزاده که پسر بزرگ این خانواده بود درباره تغییر نامخانوادگی خود میگوید: «به اعتبار اینكه ما مجلّهای را در مشهد انتشار میدادیم و پدرم به مجتهد تبریزی معروف بود و من هم مجتهدزاده، نام خانوادگی را عوض کردم. بعداً هم - قبل از انقلاب - شناسنامهام را به مجتهدازده تغییر دادهام.»
محمدتقی مجتهدزاده عبدخدایی بنا به گفته خود «به دلیل مخالفت علما با مدارس دولتی» تحصیلات ابتدائی را در دارالتعلیم گذراند. پس از آن با ورود به مدرسه خیرات خان و مدرسه نواب مشهد، سیوطی و مطوّل را در محضر مرحوم ادیب و دروس سطح را در خدمت پدرش آیتالله شیخ غلامحسین عبدخدایی و همچنین آیتالله شیخ هاشم قزوینی تلمذ کرد.
او برای تکمیل تحصیلات حوزوی خود در اواسط دهه بیست به قم عزیمت کرده و از دروس اساتیدی همچون مرحوم حاج سلطانی، مرحوم فقیه رشتی، مرحوم مجاهد استفاده کرده است. پس از چندی به سنت آن روز حوزه نزد ممتحنین آیتالله بروجردی از جمله شخصیتی نظیر امام خمینی امتحان سطح را گذرانده و پس از در دوران درس خارج از محضر آیتالله العظمی بروجردی، آیتالله حجت و امام خمینی بهره برده است.
حجتالاسلام محمدتقی مجتهدزاده در سن 20 سالگی ازدواج کرده و این وصلت ریشه در دوستی پدری ایشان با خاندان خامنهایهای مقیم مشهد داشت. مجتهدزاده ازدواجش را ماحصل این رابطه صمیمی میداند و اینگونه نقل میکند که: «پدر رهبر معظم انقلاب آقای آیتالله حاج سیدجواد خامنهای كه مجتهد مسلم بود خیلی محترم، سنگین و موقّر در مشهد زندگی میکرد و با ما هم خیلی رابطهشان تنگاتنگ و صمیمی بود و حتی خواستگار عیال من مادر ایشان [مقام معظم رهبری] بود، چون مادر من جوانمرگ شده بود.»
وی در سال 1333 به دلیل مشکل روماتیسم به تهران مراجعه کرده و با اشتغال در کسوت وعظ و منبر از درس آیتالله سید احمد خوانساری نیز بهره میبرد. همچنین سالهای سال واعظ هیئت آذربایجانیهای بازار تهران بود. حجتالاسلام مجتهدزاده به دلیل صبغه خانوادگی با گروههایی نظیر فدائیان اسلام و همچنین با شخصیتهای مذهبی سیاسی نظیر آیتالله العظمی بروجردی، آیتالله کاشانی، امام خمینی، آیتالله شریعتمداری و دیگر مراجع و علما در ارتباط بود.
او پس از چندین سال حضور در تهرات، در سال 1358 به دلیل کهولت سن پدرش آیتالله شیخ غلامحسین عبدخدائی تبریزی به مشهد مراجعه کرده و یکسال پایانی عمر پدر، همراه وی بوده است. پس از آن به درخواست و توصیه علمای مشهد جای خالی پدر را در سنگر امامت جماعت مسجد گوهرشاد مشهد پر کرده و به مدت ده سال در آن سمت فعالیت میکند.
ورود به عرصه مبارزات مذهبی
حجتالاسلام مجتهدزاده درباره ورود خود به عرصه مبارزات مذهبی با رژیم پهلوی با اشاره به تأثیرات روحیه پدرش میگوید: «ما روی روابط خانوادگی و آن روحیه پدرمان كه داشتیم اصولاً ضدسلطنت بودیم، این تقریباً فرهنگ خانوادگی ما بود. چون از رضاخان زخمخورده بودیم. هم پدرم به غربت كشیده شد و هم مادرم جوانمرگ شده بود.
این واقعاً برای من هم كه برادر بزرگتر بودم خاطرات تلخی از این جریان داشتم و اصولاً با شاه مخالف بودیم. حتی یادم میآید در مجلسی آقای خزعلی و رفقا بودند. به من گفتند شما بروید با شاه ملاقات كنید و حرفهایتان را بزنید. گفتم من آنقدر از این نفرت دارم كه تهران بودم این از یک مسیر میآمد من مسیرم را عوض كردم كه حتی قیافه و ماشینش را هم نبینم. ما بافت خانوادگیمان این بود چون در مشهد با مرحوم نواب صفوی هم آشنا شده بودیم. در قم هم با ایشان و مرحوم واحدی رابطه داشتیم لذا از این جریان به كانال مبارزات مذهبی کشیده شدیم.»
اولین دیدار با نواب صفوی
مجتهدزاده درباره ملاقات خود با شهید نواب صفوی میگوید: «یك روز صبح یكشنبهای بود در خانه را زدند. من رفتم در را باز كردم. یک آقای سید بود. گفت: آقا خانه است؟ گفتم: بله! در را باز كردم بالا رفتند. گفتم: آقا! یك سیدی از تهران آمده است. مرحوم پدرم آمدند این طرف و من آمدم چای آوردم. فرمودند: برو صبحانه بیاور. صبحانه آوردم. ایشان كه رفتند به من فرمودند كه محمدتقی شناختی چه كسی بود؟ گفتم: نه! گفت: این نواب صفوی ضارب كسروی بود...
فدائیان اسلام و حسین علاء
واکنش فدائیان به پیمان سنتو و تیراندازی مظفر ذوالقدر به حسین علاء در جریان ختم پسر آیتالله کاشانی بخش دیگری از یادماندههای حجتالاسلام مجتهدزاده است. وی میگوید: «من چند روز قبل از زدن حسین علا توسط فدائیان اسلام، مظفر ذوالقدر را در جلوی بازار دیدم. روبوسی كردیم، گفت از خدا بخواه شهادت را روزی من كند، انشاءالله خدا به تو طول عمر بدهد. من بعدازظهری بود سرای حاج حسن در بازار كار داشتم. از مسجد سلطانی [مسجد امام] رد میشدم دیدم اوضاع به هم ریخته گفتم چه خبر است؟ گفتند علا را زدند.
من از آنجا به مسجد رفتم برای حاج حسن تلفن كردم. یک مدرسهای بود مال آقای رضائی در خیابان ایران، از قضا سیدمحمد واحدی گوشی را برداشت. گفتم: شما گفتید علا را بزنند؟ گفت: زد؟ گفتم بله زد، ولی حالا نمیدانم نتیجهبخش بوده، یا نبوده. گفت خیلی خوب، گوشی را گذاشت زمین و رفت. یعنی اولین كسی كه تیر زدن علا را به سیدمحمد واحدی گفت كه به آقای نواب بگوید من بودم.»
آیتالله بروجردی و رژیم پهلوی
حجتالاسلام مجتهدزاده به واسطه حسب و نسب خانوادگی رابطه زیادی با مراجع و علما داشت. او درباره عملکرد آیتالله بروجردی معتقد است: «آقای بروجردی همیشه با كارهای شاه معترضانه برخورد میكرد. ایشان مصالح مملكت را در این میدانست كه نگذارد كشور امنیتش را از دست بدهد، چون به ایشان نفوذ تودهایها و بهائیها را مخصوصا در دوران مصدق و بعد از آن گفته بودند. بعدها كه نفوذ بهاییها برای آقای بروجردی ثابت شد، سخت با دربار در افتاد.»
روابط آیتالله بروجردی و فدائیان اسلام
حجتالاسلام مجتهدزاده از جمله کسانی است که روایت متفاوت و پیچیدهای از روابط بین آیتالله بروجردی و فداییان اسلام دارد. او میگوید: «آقای بروجردی مخفیانه پول میفرستاد و فدائیان اسلام هیچ منبع درآمدی نداشتند... من زندگی اینها [فدائیان] را میدیدم. اینها چیزی نداشتند. در دولاب زندگی میكردند یك خانهای چهار تا اتاق بود دو تا پایین دو تا بالا. در یك اتاق مرحوم نواب با همسرش بود، یك اتاق واحدی زندگی میكرد، یك اتاق خلیل طهماسبی بود و یك اتاقش هم سید محمد [واحدی] و مظفر[ذوالقدر] زندگی میكردند. یعنی چهار تا اتاق را اینجوری تقسیم كرده و وضع مالی آنها هیچ خوب نبود. خیلی هم فقیرانه اداره میشدند اینها بهترین غذایشان پلوعدس بود.
ولی مرحوم آقای بروجردی به اینها كمك میكرد این یك واقعیت است... یعنی اینطوری كه شایع است آقای بروجردی میانهاش با فدائیان اسلام بد نبود، مخفیانه به اینها وجوهات میفرستاد و كمك مالی میداد.
در جریان شهادت مرحوم نواب هم آقای بروجردی سفارش فرستاد. نقل میكنند كه سفارش را دیر فرستاد ولی ممكن است كه دیر هم نفرستاده باشد ولی آنها اعتنا نكردند. دو تا مطلب هست یك مطلب اینكه من در رساندن پیام كوتاهی میكنم، یا طرف سیاستش اقتضا میكند كه بگوید به دست ما دیر رسید، چون دستگاه شاه اینطوری بود میخواست قضیه را توجیح كند و ضمناً آقا را مأیوس هم نكند میگفت دیر رسیده است.»
تعبیر آیتالله کاشانی درباره امام خمینی
وی درباره برجستگی امام خمینی در میان علما قبل از سال 40 خاطره جالب توجهی را نقل میکند. حجتالاسلام مجتهدزاده درباره تعبیر آیتالله کاشانی راجع به حضرت امام میگوید: «در بین آقایان دیگر مشخصتر از همه امام بود. چون امام قبل از این حرفها زمان آقای بروجردی به تهران تشریف آورده بودند. یك جایی منزل یكی از تجار میهمانی بود مرحوم آقای یاسری و حاج اصغر خویی و یك عده از علمای معمّر تهران هم بودند که همه به امام اقتدا كردند. مرحوم كاشانی هم گفت: یك آخوند مرد دارید آن هم حاج آقا روحالله است. عین این عبارت را به اطرافیانش گفته بود.»
عبارتی که از اعلامیه امام درباره رفراندوم شاه حذف شد
حجتالاسلام مجتهدزاده در بخشی از خاطرات خود روایت منحصربفردی را از دیدار با امام خمینی در روزهای پس از آزادی ایشان در سال 43 نقل میکند: «پس از آزادی امام چند نفر از متجددین خواستند كه به وسیله من با آقای شریعتمداری ملاقات كنند. یكی از آنها میركیا نامی بود كه رئیس رادیوی زمان رزم آرا بود. در یک روز از ماه رمضان بعدازظهر به قم رفتیم با آقای شریعتمدار ملاقات كردند. این سه چهار نفر با آقای شریعتمدار حرفشان این بود كه دستگاه نمیگذارد صدای ما به خارج برسد، روزنامهها و مجلات خارج نمینویسند.
بعد از افطار ما خدمت امام رفتیم. آقا مصطفی در اتاق بیرونی بودند و آقا در داخل بودند ما همهمان نشستیم. اینها زبانبلد بودند و خارجی هم با هم حرف میزدند. امام خمینی فرمودند كه من در قضیه رفراندوم [انقلاب سفید در بهمن 1341] میخواستم به شاه تلگراف كنم رفقا نگذاشتند یعنی آقایان مراجع نگذاشتند؛ عین این عبارت كه سر كرسی امام فرمودند من یادم است. فرمودند: «من میخواستم به شاه تلگراف كنم كه «شاه رو كرد به ملت و ملت پشت كرد به شاه» [یعنی مردم در رفراندوم ساختگی شاه شرکت نکردند]؛ ولی چون آقایان صلاح ندیدند من هم تلگراف نكردم.»
آقای شریعتمدار به من گفتند كه هر صحبتی شد به من بگو. من هم گفتم كه امام چنین چیزی گفتند، آقای شریعتمداری گفتند ایشان راست میگویند.