به روایت آیت‌الله مجتهد شبستری

ماجرای بازداشت دسته‌جمعی روحانیت مبارز در ماه رمضان 1356 / ترس رژیم پهلوی از تعطیلی نماز جماعت مساجد

یک ساعت به سحر مانده، همگی متفرق شدیم. غافل از آنكه خانه آقای مروارید به وسیله نیروهای نظامی محاصره شده است. همه بازداشت شدیم و ما را با ماشین‌های سرپوشیده نظامی به کلانتری صبا بردند.
سه‌شنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۱ - ۱۵:۳۰

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ جامعه روحانیت مبارز از گروه‌های اثرگذار در اوج‌گیری و پیروزی انقلاب اسلامی بود. تشکیلات روحانیون مبارز تهرانی پس از سال 1356 بطور رسمی با عنوان جامعه روحانیت مبارز ساماندهی شد و پس از آن فعالیت‌ها بطور گسترده‌تری ادامه یافت. اما در ماه مبارک رمضان سال 1356 اتفاق جالبی افتاد و آن بازداشت دسته‌جمعی روحانیون مبارز و ائمه جماعات تهران بود که در نوع خود جالب توجه بود؛ اما ترس رژیم از تبعات احتمالی این دستگیری موجب آزادی علما و روحانیون شد.

آیت‌الله محسن مجتهد شبستری از اعضای شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است ماجرا را اینگونه روایت می‌کند: در شبی از شب‌های ماه مبارک رمضان سال 1356 که جلسه شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز در خانه آقای شیخ علی‌اصغر مروارید واقع در غرب تهران تشکیل شده بود، بنا شد جلسه را تا سحر ادامه دهیم. حدود بیست و اندی نفر از جمله حضرات آقایان استاد مطهری، مهدوی‌کنی و موسوی اردبیلی و سایر بزرگان در این جلسه حضور داشتند. از همانجا استاد مطهری با امام(ره) در نجف اشرف تماس تلفنی گرفتند و امام(ره) توصیه کردند که اعلامیه‌ای از سوی جامعه روحانیت صادر شود و در آن ضمن محکوم کردن جنایات رژیم در اصفهان، مردم به انقلاب، تظاهرات و مبارزه با رژیم پهلوی فراخوانده شوند. این جلسه دو روز بعد از کشتاری بود که در اصفهان در اثر تظاهرات انقلابیون پیش آمده بود.

ماجرای بازداشت دسته‌جمعی روحانیت مبارز در ماه رمضان 1356 / ترس رژیم پهلوی از تعطیلی نماز جماعت مساجد

 اعضای جامعه هرگاه می‌خواستند اقدام جدی انجام بدهند و مردم را به راهپیمایی دعوت کنند یا اینكه در بیانیه‌ها و سخنرانی‎ها روشی خاص انتخاب کنند؛ تند یا کند بروند، با امام )ره) مشورت می‌کردند. دائم به وسیله شهید مطهری یا شهید بهشتی با امام(ره) در ارتباط بودیم و این دو بزرگوار بیشتر پیگیری می‌کردند و ارتباط داشتند. ما هم از آن‌ها می‌شنیدیم و تصمیم‌ها گرفته می‌شد. خلاصه پس از مشورت در آن جلسه مطرح شد که امام(ره) چه راهنمایی‌ها را فرمودند. بدین ترتیب من و آیت‌الله امامی کاشانی، مأمور شدیم اعلامیه‌ای با همکاری یکدیگر بنویسیم و منتشر کنیم.

با تصویب این طرح، جلسه به پایان رسید و حدود یک ساعت به سحر مانده، همگی متفرق شدیم. غافل از آنكه خانه آقای مروارید به وسیله نیروهای نظامی محاصره شده است. با بیرون آمدن افراد از خانه آقای مروارید دیدیم چند کامیون نظامی آنجاست. همه بازداشت شدیم و ما را با ماشین‌های سرپوشیده نظامی به جایی بردند که نمی‌دانستیم کجاست. بعداً معلوم شد کلانتری صباست. وقتی می‌خواستیم سوار ماشین بشویم، سربازها در دو طرف ایستاده بودند و جیب‌ها را بازرسی می‌کردند. چون قرار شد من با همکاری آیت‌الله امامی کاشانی اعلامیه‌ای بنویسیم، من از فرصت استفاده کرده و در همان جلسه مطالبی را به عنوان پیشنویس روی یک برگ کاغذ نوشته و در جیب بغلم گذاشته بودم. زمان بازرسی این کاغذ را درآوردند و بردند. تصور می‌کردم این کاغذ را که از جیب من درآوردند، کارم از بقیه سخت‌تر و اتهامم سنگین‌تر خواهد شد.

ماجرای بازداشت دسته‌جمعی روحانیت مبارز در ماه رمضان 1356 / ترس رژیم پهلوی از تعطیلی نماز جماعت مساجد

حدود 45 دقیقه به اذان صبح مانده به محل مقرر رسیدیم و همه ما را به اتاقی بردند و برای سحری، نان و هندوانه آوردند. با بروز این وضع عده‌ای از آقایان به خانه خود تلفن کردند و خانواده‌ها را از نگرانی درآوردند. به جز بازداشت اعضای جامعه روحانیت مبارز، مأموران ساواک چند نفر دیگر از جمله آقای سید رضی شیرازی، آقای سید علی گلپایگانی، آقای ملایری و یکی دو نفر دیگر از علما را که گویا در جلسه دیگری حضور داشتند و از طرف خانه آقای مروارید عبور می‌کردند، جزء جامعه روحانیت به شمار آورده و همه را دستگیر کرده و به آنجا آوردند. بعد از خوردن سحری که نان و هندوانه بود و خواندن نماز صبح، قدری استراحت کردیم.

بالطبع در پی این ماجرا نماز جماعت ظهر و عصر اکثر بازداشت‌شدگان که در مساجد مختلف تهران اقامه نماز می‌کردند، تعطیل شد. همین تعطیلی سروصدایی در سطح شهر ایجاد کرد و حتی بعدها شنیدم خبر دستگیری من، آقای خسروشاهی و آقای ایروانی نیز در همان روز به تبریز رسیده بود. بازاریان تبریز قصد تعطیلی بازار را داشتند. همین سروصدا باعث شد که حدود ساعت شش بعدازظهر همه ما را آزاد کنند. پیش از آزادی، افسری که درجه سرهنگی داشت، نزد ما آمد و سخنانی گفت که از لحن کلام او معلوم بود می‌خواهند ما را آزاد کنند. البته ماه رمضان هم بود و نگهداشتن ما، برای رژیم صلاح نبود و خود موجب بلوا می‌شد. بنابراین نزدیک افطار ما را آزاد کردند.

 

منبع: کتاب خاطرات آیت‌الله محسن مجتهد شبستری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی

 

این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات