پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ فتح خرمشهر یکی از مهمترین اهداف عملیات بیت المقدس بود که پس از ۵۷۸ روز اشغال توسط ارتش بعث، در روز سوم خرداد سال ۱۳۶۱ صورت گرفت.
سید احمد زرهانی نماینده مردم دزفول در اولین مجلس شورای اسلامی با شروع جنگ تحمیلی برای کنترل و بهبود اوضاع منطقه مدام در حال رفت و آمد از مجلس به مناطق جنگی بود. زرهانی درباره فتح خرمشهر در کتاب خاطرات خود میگوید: روز دوم خرداد سید حسن موسوی تبریزی، یکی از نمایندگان آذربایجان، در مجلس به من گفت: «حوالی خرمشهر دوستان لشکر ولیعصر(عجلاللهفرجه) سراغ شما را میگرفتند. دوست دارند سری به آنان بزنی». به منزل تلفن زدم و گفتم: «عازم خرمشهرم». وجه نقدی نداشتم. از دکتر علی قائمی امیری، عضو هیئت رئیسهی مجلس، پانصد تومان قرض کردم و بدون تأمل خودم را به پایگاه یکم شکاری تهران رساندم. دو ساعت بعد در اهواز از هواپیمای C-130 پیاده شدم و به استانداری خوزستان رفتم.
صبح روز سوم خرداد بعد از اقامهی نماز راهی خرمشهر شدم. دکتر حسن غفوریفرد و دختر شهید نواب صفوی نیز با خودروهای جداگانهای رهسپار منطقه بودند. کنار کارخانهی صابونسازی متوقف شدیم. پیاپی خبرهای خوبی میرسید، هر لحظه التهاب رزمندگان فزونی میگرفت. حدود ساعت 10 صبح گفتند: «تعدادی از عراقیها را اسیر کردهاند». یک هلیکوپتر عراقی فرماندهان عراقی را از این سوی اروندرود به آن سوی رودخانه منتقل کرد.
شکست عراقیها قطعی شده بود. رزمندگان تکبیر میگفتند و با تیربار به سمت هلیکوپتر شلیک میکردند. یکبار، هلیکوپتر تکان سختی خورد ولی سرانجام موفق به فرار شد. ساعتی بعد هزاران اسیر را دستهدسته پیاده و نیمهعریان به سمت ما میآوردند. تصاویر امام خمینی(ره) یا پیراهنهای خود را در دست داشتند و از شدت گرما توان دویدن نداشتند. برخی از آنها هنوز هم تفنگ به دست بودند، اما شلیک نمیکردند. با التماس تکبیر میگفتند و لعن و نفرین نثار صدام میکردند. یک کامیون پر از پاکتهای ماست آنجا ایستاده بود و رزمندگان به اسرا ماست میدادند. از فرط تشنگی برای گرفتن پاکتهای ماست بیتابی میکردند. نخلستانهای اطراف پر از اسیر عراقی بود ولی کسی کاری به آنان نداشت. رزمندگان نیز سرگرم درهمشکستن آخرین مقاومت بعثیها بودند.
نزدیک ظهر بود، ولی هنوز بچههای لشکر ولیعصر(عج) را پیدا نکرده بودم. نشانی بچههای لشکر ولیعصر(عج) را گرفتم و خود را به خط مقدم در شلمچه رساندم. آتش سنگینی مبادله میشد. عراقیها با تانک و نفربر قصد شکستن خط مقدم ما را داشتند. آنها با جسارت وارد میدان مسطح روبهروی خاکریز ما میشدند و به طرف ما میآمدند. پاسداران لشکر ولیعصر(عج) صبر میکردند تا نزدیکتر شوند. بعد دو نفر از دو نقطه با آر.پی.جی راه میافتادند و بدون هراس و با سرعت از خاکریز خودی میگذشتند. یکی از آنان شلیک میکرد، اگر اصابت نمیکرد دومی شلیک میکرد. به محض اصابت آر.پی.جی به نفربر یا تانک عراقیها، سربازان بعثی از آن بیرون میپریدند و فرار میکردند و تکبیر رزمندگان آسمان را به لرزه درمیآورد.
چند دقیقه این صحنه را ملاحظه کردم تا اینکه یکی از فرماندهان لشکر ولیعصر(عج) چشمش به من افتاد. با عصبانیت گفت: «برگرد عقب! عراقیها پاتک زدهاند. میخواهند ما را دور بزنند». دیدم هوا پس است. به ظاهر خداحافظی کردم و رفتم. چند قدم دورتر پشت تانکر آبی ایستادم و به آن صحنهها نگاه کردم. بسیار دل انگیز و زیبا و حماسی بود. از رزمندهای که در استتار بنده نقش داشت، پرسیدم: «چرا با گلولههای بیشتری عراقیها را نمیزنند؟» گفت: «آر.پی.جی کم داریم، باید به همین اندازه قناعت کنیم».
منبع: به سوی روشنایی (خاطرات سید احمد زرهانی)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی