پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ خبر دستگیری امام در 15 خرداد بلافاصله در شهر قم و پس از آن در تهران منتشر و زمینه را برای قیامی تاریخی آماده کرد، وقتی كه حاجآقامصطفی فریاد «مردم خمینی» را گرفتند را سر میدهد، مردم و خود آقامصطفی به سوی حرم میروندو درآنجا به مردم میگویند: امام را گرفتند و مردم هم جمع میشوند و آقای طاهریخرمآبادی صحبت میكنند، مردم هم با شعار "یا مرگ یا خمینی" به مسجد اعظم و میدان آستانه و به فیضیه میآیند و علما و مراجع هم تشكیل جلسهای میدهند و مراجع میآیند به حرم، كفنپوشها میآیند، رژیم هم اینها را به رگبار میبندد! جنازة اولین شهید را میآورند، هنوز صحبتهای آسیدحسن طاهری خرمآبادی ادامه دارد كه مثلاً جنازة اول وارد حرم میشود، درگیری به این صورت اتفاق میافتد.
از طرف دیگر بلافاصله بعضی از افرادی كه ارتباط داشتند و در نهضت فعالیت داشتند از قم سوار یک تاكسی میشوند و میآیند به تهران، مثلاً به هیئت انصارالحسین که آن روز در گذر لوطیصالح بازار (نزدیک بازار مسگرهای تهران و چهارسوق بزرگ) جلسه داشت. عزاداران میگویند كه؛ ما یک دفعه دیدیم یک نفر از راه رسید در جلسه، صبح 11 محرم هست و همه مردم در روضه، هیئت، حسینیه و مساجد هستند. حبیبالله عسگراولادی میگوید كه؛ یک دفعه دیدیم یک نفر آمد آن بالا و گفت: «مردم خمینی را گرفتند!» و غش كرد و افتاد. اینها متوجه میشوند كه یک خبری شده، بلافاصله مأموریت میدهند به اعضاء، مثلاً به آقای سیدرضا نیری میگویند؛ تو برو به ورامینیها بگو. ایشان بلافاصله راه میافتد میرود ورامین، مردم آنجا داشتند عزاداری میكردند، میگوید؛ «چرا نشستهاید؟ چه میكنید كه خمینی را گرفتند!» كه اینها هم، كفنپوش میآیند به سرپل باقرآباد، آنجا درگیری میشود و تعدادی شهید میشوند.»
محسن رفیقدوست در مورد حوادث منجر به قیام 15 خرداد میگوید: «یک نفر به من زنگ زد گفت :محسن، خمینی را گرفتند، تا آمدم بگویم كی ـ چی؟ قطع شد.... ما هم از همانجا با چوپ راه افتادیم و آمدیم»
احمد شهاب در خاطرات خود در این باره میگوید: «من و عراقی و توکلی در حرم حضرت عبدالعظیم بودیم که خبر به ما رسید. به میدان (میدان سبزی و میوه که آن زمان در خیابان صاحب جمع یا سر قبر آقا و بالای میدان شوش بود) آمده و عراقی به طیب گفت میدان را ببندید. طیب هم به میدان گفت :تعطیل کنید. و ما از درختها چوب کنده و دست مردم دادیم.»
تظاهرات مردم تهران که در اعتراض به بازداشت امام خمینی بوجود آمده بود،توسط کماندوهای رژیم به شکل خونینی سرکوب گردید: «از میدان و جاهای مختلف شهر همینجور مردم به طرف بازار میآیند. از مقابل سبزهمیدان (بازار بزرگ تهران) مردم وارد میشوند به طرف میدان ارک كه قبلاً مركز رادیو بود و به آنجا حمله میكنند كه رادیو را بگیرند. قبلاً كماندوهای شاه با بالگرد هلیبرد شده و آماده بودند و برخورد میكنند و خلاصه به رگبار میبندند. مردم هم با هر چه دستشان میآمده از چوب و سنگ و هر چه، شروع به حمله میكنند. از صبح كه درگیری شروع میشود مردم با شعار "یامرگ یاخمینی" یا شعارهایی كه به نفع امام بوده و در واقع علیه شاه بوده، شروع میكنند و رژیم هم همینجور حمله میكند، افرادی تیر میخورند و میافتند، میخواستند جنازهها را بردارند، كسی نمیتوانسته ببرد، بعضیها جنازهها را میبردند، یواشیواش درگیری سرایت میکند به داخل بازار و به پلههای نوروزخان و بازار شیرازی كشیده میشود و میآید تا خیابان سیروس (15 خرداد) و بازارچه نایبالسلطنه و میدان قیام. جنازهها یا مجروحان را به بیمارستان بازرگانان (شهیداندرزگو فعلی، نبش خیابان ری) یا بیمارستان سینا (چهارراه حسنآباد) و...میبرند. کمکم رژیم مسلط میشود.»
شهیداسلامی که خود یکی از نقش آفرینان قیام 15 خرداد بود دراین باره میگوید: «دو روز بعد از راهپیمایی روز عاشورا واقعه پانزده خرداد اتفاق افتاد که در آنجا برادران ما در تبدیل جلسات و هیاتهای عزاداری به دستههای مبارز خیابانی بسیار موثر بودند. مخصوصا شهیدعراقی که نقش بسیار فعالی در به حرکت درآوردن دسته جات میدان داشت. در 15 خرداد میدانید علاوه بر تهران در شهرهای دیگر مانند؛ قم، شیراز، ورامین و جاهای دیگر تظاهراتی شد که با خشونت رژیم روبرو بود و شهدای فراوانی داد.»
همسر شهیداسلامی میگوید: «شهید اسلامی آن روز آمد منزل و رفت داخل حوض و غسل شهادت كرد و گفت من میروم و دیگر برنمیگردم!» یاران امام، اینگونه به میدان آمدند.
یکی از دوستان شهید اسلامی درباره فعالیتهای وی در روز 15 خرداد 1342 میگوید: «غروب روز 15 خرداد علاوه بر همه تلاشهایی که تا آن موقع کرده بودیم با هم قرار گذاشتیم که پمپ بنزین ژاله را آتش بزنیم... اما اسلامی به تنهایی تا نیمه راه رفته بود ولی چون احساس گیرافتادن کرده بود، برگشته بود.»
اما قیام 15 خرداد در تهران تنها در بازار تهران محصور نماند ودامنه آن به دانشگاه تهران هم کشیده شد: «...این جریان كشیده شد به كلاسهای دانشگاه تهران و بعضی كلاسها را تعطیل كردند. پاكروان به شاه گزارش میدهد كه غافلگیر شدهاند، شاه به اویسی كه فرماندة لشگر 1 گارد بود، دستور میدهد كه همه را قلع و قمع كنید. مردم عصر دوباره به صحنه میآیند ولی به رگبار بسته شده و كشته میشوند. عدهای نیز دستگیر میشوند. تشنگی و خستگی و گرسنگی و... فرصت ظهر را از اینها میگیرد، لذا رژیم عصر مسلط میشود به خیابانها، شاه هم كه میبیند كه كاری نمیتواند بكند و نمیتواند طرفی ببندد، هیئت وزیران 5 بعدازظهر جلسه تشكیل میدهد و تقریباً وزراء یكی یكی میگویند: «اینها تشکیلات قوی دارند. این از 30 تیر هم مهمتر است. ما غافلگیر شدهایم. زیربنای اجتماعی ایران بهم خرده است. باید برخورد بشود.» بالاخره به مدت 50 روز حكومت نظامی اعلام میشود.»
منبع: تاریخ شفاهی زندگی و مبارزات شهید محمدصادق اسلامی (شهید مکتب روحالله)