درنگی در سیره اخلاقی و مشی اجتماعی امام خمینی(ره)
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیتالله علی آل اسحاق یکی از شاگردان امام خمینی، همچنین از زمرهی یاران ایشان بود. وی در رابطه با ویژگیهای شخصیتی و اخلاقی امام خمینی میگوید: امام در شيوهى برخورد و رفتار، بسيار با وقار بود. ابتدا صحبت نمىکردند و اگر کسى حرفى داشت، خوب گوش مىکردند. همهى کسانى که با امام بودند، فکر مىکردند امام در درجهى اعلى، آنها را دوست دارند. به همه مجال مىدادند که نزدشان بروند. وقتى مىشنيديم که فردى درخواست ملاقات با امام را دارد و منافق است، سعى مىکرديم که نزد امام نرود. به امام مىگفتيم، خطرناک است که با اين افراد ملاقات کنيد، اما امام مىفرمودند: اشکالى ندارد، بگذاريد بيايد، حتى در صورتى که تقاضاى ملاقات خصوصى داشتند، امام قبول مىکردند.
امام از همان ابتدا زهد را پيشهى خود ساخته و دل به دنيا نبسته بودند. زمانى خودشان اين آيهى «انما الحياة الدنيا لعب و لهو و ان تؤمنوا و تتقوا يؤتکم اجورکم و لايسئلکم اموالکم» را فرمودند، امام در شخصيت فردى خودشان به هيچ وجه به دنبال اين چهار مورد نبودند. گاهى شخصيت فردى در جريان حرکت اسلامى، مانند رسولالله (ص) شخصيت اجتماعى مىشود. پيامبر اکرم(ص) در شخصيت فردىشان، دايرهوار مىنشستند که مشخص نشود، ولى وقتى شخصيتشان در جريان اسلام مطرح مىشد، خودشان نيز در اذان براى خودشان صلوات مىفرستادند. امام وقتى شخصيت اجتماعى پيدا کردند آن را رها نکردند، اما در شخصيت فردى خود بشدت تلاش مىکردند که مطرح نشوند، به دنبال تفاخر نبود و حاضر نمىشدند که کسى همراه ايشان برود. وقتى در قم همراه ايشان مىرفتم، گفتند: چرا دنبال من مىآيى؟ برو درست را بخوان.
روزى ديدم امام تنها مىرود. خدمتشان رفتم، فرمودند: «بفرماييد.» گفتم: «آقا مىخواهيم در خدمتتان باشم.» فرمودند: «من دوست ندارم.» گفتم: «هرچند شما دوست نداريد، ولى ما احساس وظيفه مىکنيم.» خيلى صريح فرمودند: «چه وظيفهاى؟» گفتم: «آخر شما دشمن زياد داريد و تنها رفتن برايتان خطرناک است.» فرمودند: «امروز اگر کسى بخواهد کارى بکند نزديک نمىآيد که کشتى بگيرد تا اينکه تو پايش را بگيرى و نگذارى کارى بکند، بلکه از دور تير را رها مىکند. من دوست ندارم کسى که همراه من است صدمه ببيند». ولى من اصرار کردم و گفتم: «آقا شما هر چه بگوييد، من رها نمىکنم. مسير من هم از همان طرف است.»
در زمستان که هوا بسيار سرد بود و هيچ جنبندهاى به جز تعداد کمى از حيوانات ديده نمىشد، من تک و تنها به کتابخانهى آقاى بروجردى مىرفتم. يک بار به آشيخ نصرالله گفتم: «چرا آقا راضى نيستند حاج آقا مصطفى همراهشان برود.» گفت: «چه بگويم» گفتم: «آخر کار عقلايى نيست.»
وقتى کتابخانهى آقاى بروجردى را به من سپردند؛ آن را ساعت 4 بعد از مغرب، تعطيل مىکردم و بلافاصله به حرم رفته و امام را در آنجا ملاقات مىکردم. ساعتهاى کشور عراق به گونهاى تنظيم شده بود که ساعت 12 اذان مغرب را مىگفتند و معروف به «غروب کوک» بود.
در خاطرم هست که امام شبهاى اول يک نگاهى کردند و گفتند: «شما اين موقع چه کار مىکنى؟» گفتم: «آقا من مسؤوليت کتابخانه را برعهده گرفتم.» ساعت 4 آنجا را مىبندم و به مسجد مىآيم و با شما برمىگردم، چون مسير من هم از همانجاست، ولى همين که به سر کوچه مىرسيديم، امام مىفرمودند: «بفرماييد». کوچه پرپيچ و خم بود و از آن به بعد ديگر امام اجازه نمىدادند همراهشان بروم...
در مدت 10 الى 15 سال اين کار را انجام مىدادم، در طول اين مسير از وجود ايشان بهرههاى زيادى مىبردم. بالاخره متوجه شدم که امام دائم الذکر هستند و من با پرسيدن سؤال، مزاحم ذکر گفتن ايشان مىشوم. وقتى سؤال مىکردم امام مکثى مىکردند تا ذکرشان تمام شود. بعد من عذرخواهى مىکردم.[1]
تاثیر اخلاقی درس امام بر شاگردان
حجتالاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان یکی دیگر از شاگردان امام خمینی دربارهی خصوصیات امام در اداره کلاس میگوید: یکی از ویژگی های درس امام (ره) یا شخص امام (ره) این بود که معمولا در پایان هر فصل درسی و تعطیل شدن درس به مناسبت ماه رمضان و امثال آن، تمام یا بخشی از جلسهی آخر را به بیان مسایل اخلاقی و نصیحت شاگردان میپرداختند که مجموعهی این مباحث، با عنوان «جهاد اکبر» در نجف اشرف تدوین و چاپ گردید.
درسهای اخلاق امام (ره) چنان تأثیری در مخاطبان و حضار داشت که دل سنگ را آب مینمود و اشکهای برخاسته از اعماق دل را از دیدگان جاری میساخت و تمام کدورتها را از روح و روی آنان میشست. گرچه درس اخلاق امام (ره) هر چند ماه، یک بار بیشتر نبود، تأثیر عمیق آن تا مدتها پایدار بود و بیگمان آهنگ دل نشین و جانسوز امام (ره) که با همهمهی هایهای گریههای حاضران همراه میشد، هیچگاه از خاطرهی شاگردان امام (ره) محو نخواهد شد.
نمونهای از تأثیر عینی درس اخلاق حضرت امام (ره) در کردار و رفتار شاگردان این بود که دو نفر از دوستان چندی بود که با هم به اصطلاح قهر بودند و تلاش دوستان نیز برای آشتی دادن آنان به جایی نرسیده بود. بعد از یکی از همین درسها بود که آن دو چنان متقلب و مصفا شدند که بلافاصله با مصافحه، دستها و دلهایشان دوباره به هم پیوست و خود شاهد بودم که به هنگام خروج از مسجد، هر کدام تلاش میکرد، کفش دیگری را جلو پای او جفت کند.[2]
منابع:
1.خاطرات آیتالله علی آلاسحق، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
2.حدیث روشن(خاطرات و یادداشتهای حجتالاسلام و المسلمین محمدحسن رحیمیان)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی