پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ قیام 29 بهمن 1356 تبریز نقطه عطفی در پیشبرد اهداف انقلابی با ایجاد فرهنگ چلهها در سراسر کشور شد. با کشتار مردم تبریز در این روز وضعیت شهر، مردم، بازار و ... دچار تحول شد. قیام 29 بهمن مردم تبریز با واکنش شدید عمال رژیم پهلوی همراه شد. تلاشهای قوای نظامی، پلیس و ساواک برای سرکوب مردم بینتیجه بود. روایتهایی در این زمینه از شاهدان عینی در ذیل آمده است.
اهانت رئیس کلانتری رژیم پهلوی به مسجد
قیام 29 بهمن مردم تبریز از همان دامنه وسیعی در سراسر شهر به خود گرفته بود بطوری که مأموران رژیم پهلوی از همان ابتدا قادر به مقابله با قیام جمعی مردم نبودند. سید حسین موسوی تبریزی در این رابطه میگوید: « مردم به سمت مسجد ميرزا يوسف حركت كردند. در اين حال رئيس كلانترى ناحيه شش تبريز، مستقر در بازار، دستور داد كه در مسجد را ببندند. دوباره كه مراجعه كرده بود، ديده بود مردم همچنان در حال رفت و آمدند. اين بار با لحن گزندهاى گفته بود:"مگر من نگفته بودم درِ اين طويله را ببنديد!"اين كلام اهانتآميز باعث شد كه درگيرى و كتك كارى شروع شود. منتها كار بالا گرفت و به تيراندازى و نهايتاً شهادت يك نفر انجاميد.
وقتى كه جوانان تبريز جسد به خون تپيده دوست و همشهرى و همنوعشان را مىبينند، آن را سر دست بلند مىكنند و با فرياد: مىكشم! مىكشم! آنكه برادرم كشت، راه مىافتند. درگيرى ادامه پيدا مىكند و مجدداً يكى از تظاهركنندگان به دست پاسبانها به شهادت مىرسد. سرگردى كه به مسجد اهانت كرده بود، حقشناس نام داشت و شروع تيراندازى هم از جانب او بود كه يكى از گلولههاى او نيز به يكى از تظاهركنندگان اصابت كرد. از قضا بعد از پيروزى انقلاب، يكى از خواستههاى اوليه مردم تبريز محاكمه اين فرد بود كه محاكمه و اعدام شد.
در ساعت چهار بعدازظهر شهر تبريز، عملا در اختيار مردم قرار مىگيرد و نيروهاى انتظامى براى بازگرداندن آرامش به شهر، ناچار مىشوند از ارتش كمك بگيرند.»
هلیبرن نیروهای ویژه از تهران با هواپیمای سى.130
از آنجا که تلاشهای رژیم پهلوی برای سرکوب مردم راه به جایی نبرد، عمال رژیم درخواست نیروی کمکی از تهران کردند. حجتالاسلاموالمسلمین عبدالحمید بنابی خاطره جالبی در این زمینه نقل میکند: « پلیس محلى از عهده سركوب مردم و متوقف كردن آنان برنمىآمد. در نهایت دست به دامن تهران شدند و از آنجا نیرو خواستند. بىدرنگ سه فروند هواپیماى سى.130 وارد تبریز شدند و نیروهاى ویژهاى را در فرودگاه تخلیه كردند. رژیم به دلیل عدم اعتماد به سربازان، از آوردن آنها به تبریز براى سركوب قیام، خوددارى كرد.من در همان حال كه مسیر خیابانى را براى رفتن به منزل طى مىكردم، با یكى از این افراد كه از طرف مقابل مىآمد، مواجه شدم. انیفورم نظامى نداشت؛ ولى مسلح به كلت كمرى بود.
تا هنگام اذان مغرب، صداى گلوله به گوش مىرسید.درگیرى تا پاسى از شب ادامه یافت و سرانجام با كشته و مجروح شدن تنى چند و بازداشت عدهاى دیگر، خاتمه یافت. فرداى آن روز، بنده به اتفاق شهید قاضى طباطبایى به مسجد بازار رفتیم تا در آنجا و در اجتماع مردم، حقایق را به آنها بگوییم و تصمیمات لازم را بگیریم. ضمن اینكه مىدانستیم كه باید به گونهاى برخورد كنیم كه دستگیر شدن را در پى نداشته باشد.»
ناتوانی قوای امنیتی رژیم پهلوی برای مقابله با مردم
علاوه بر این ساواک و نیروهای لباس شخصی درصدد کمک به قوای نظامی برآمدند. کریم ذریهبهروزی از شاهدان عینی قیام 29 بهمن درباره ناتوانی قوای امنیتی رژیم پهلوی و تحرکات ساواک میگوید: « قواى دولتى، واقعاً در برابر هجوم بىامان مردم تبريز، دچار عجز و ناتوانى شدند. نيروهاى انتظامى در همان دقايق نخست، از ايستادگى در برابر مردم باز ماندند و جاى خود را به نيروهاى امنيتى ساواك سپردند. آنها هم با حيله و نيرنگ و با استفاده از لباس شخصى و تيراندازى از مكانهاى نامعلوم، به قلع و قمع تظاهركنندگان پرداختند. بعدازظهر روز بيست و نهم بهمن 56 ، مقابله قواى دولتى با تظاهركنندگان، شكل مضحكى به خود گرفت. در حالى كه شهر تبديل به ويرانه شده بود، نيروهاى ارتش با استفاده از تانكها و مسلسلها و تسليحات سنگين، در محلات مختلف تبريز مستقر شدند. آرايش نظامى آنان به گونهاى بود كه بيننده احساس مىكرد كه با كشور بزرگى در حال جنگ هستند!»
تلاش ساواک برای دستگیری مجروحان در بیمارستان
علاوه بر اینها تلاش ساواک برای دستگیری افراد حتی مجروحان در بیمارستانها هم ادامه داشت. سید یحیی رحیم صفوی خاطراه مجروحیت خود در 29 بهمن تبریز را اینگونه روایت میکند: « با من در روز 29 بهمن به همراه دوستانم، درون يك ماشين پيكان نشسته بوديم و به سمت مقصد مورد نظرمان مىرفتيم. من در جلو نشسته بودم. دوستانى كه در آن مقطع، همراه من بودند، آنقدر كه در خاطرم مانده است، شهيد مهندس حميد سليمى و سردار حسين علائى بودند. وقتى به خيابان «منصور» رسيديم، يك ماشين متعلق به ساواك، مقابل ما پيچيد و شروع به تيراندازى با كلت كرد. در همين حال، يك گلوله به پاى چپ من اصابت كرد و خون جارى شد. دوستان، بلافاصله مرا به سمت بيمارستان پهلوى در جنب دانشگاه تبريز منتقل كردند.
در همين احوال، دوستان همراه من و انترنهاى بيمارستانـ دانشجويانى كه مشغول گذراندن سال ششم پزشكى هستند ـ اطلاع دادند كه ساواكيها وارد بيمارستان شدهاند و قصد دارند تا همه تيرخوردگان را دستگير كنند. اينجا بود كه مرا با همان لباس بيمارستان و به كمك آسانسور به زيرزمين بيمارستان منتقل كردند و از آنجا با يك دستگاه موتورسيكلت فرارى دادند....»