پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ قیام 15 خرداد 1342 برگ زرینی در تاریخ نهضت اسلامی محسوب میشود. خاطرات و روایتهای تاریخی از آن روزهای سرنوشتساز، جسارتها، شجاعتها و فداکاریهای ملت ایران را به خوبی منعکس میکند.
سخنرانی امام در روز عاشورا
همه چیز با سخنرانی آتشین امام در روز عاشورا شروع شد. حجتالاسلام حسن روحانی به یاد میآورد: «تقریباً یك ساعت به غروب بود كه امام از صحن عتیق وارد مدرسه فیضیه شدند... موقع ورود امام، آقای مروارید بالای منبر بود. غوغایی برپا شد. چند دقیقهای به شعار و صلوات گذشت و سپس آقای مروارید سخنان خود را ادامه داد... او خطاب به امام گفت: حضرت آیتالله! من از تهران میآیم و میخواهم از اوضاع این شهر به شما گزارش بدهم. بعد دربارهی تظاهرات بیسابقه مردم تهران و شعارهای انقلابی آنان توضیح داد. سپس از امام درخواست كرد كه سخنان خود را آغاز كنند.
آقای مروارید از منبر پایین آمد و بلندگوها را آوردند خدمت امام. امام همان طور كه چهار زانو بالای آن سكو نشسته بود، سخنرانی مهم خودشان را آغاز كردند. خدا میداند در لحظهی شروع نطق امام، چه هیجان عظیمی توأم با اضطراب و نگرانی در سراسر جمعیت حاضر، مشاهده میشد. نطق امام شاید 20 تا 25 دقیقه بیشتر طول نكشید، اما مطالب بسیار مهم بود و امام آنها را با لحن بسیار تندی مطرح فرمودند كه هیچ وقت تا آن زمان نشنیده بودیم.»
به روایت روحانی: «امام در این سخنرانی بسیار تند و تكاندهنده، بهطور مستقیم به شاه حمله كرد و بحث سرنگونی او را پیش كشید. حتی امام خطاب به شاه گفتند: بدبخت! در چند نوبت به شاه گفتند: بیچاره! چنین سخنان صریحی تا آن هنگام از امام شنیده نشده بود. این سخنرانی شور و هیجان فوقالعادهای را در جمعیت به وجود آورد و باعث شد هیچ كس روی پای خودش بند نشود...»
دستگیری امام
بعد از این سخنرانی آتشین، ماموران رژیم، امام خمینی را شبانه دستگیر کردند. صبح روز بعد در قم قیامتی به پا شد! حسن روحانی میگوید: «در خیابان ارم حاج آقا مصطفی و حجتالاسلام ورامینی را دیدیم كه با جمعیت كثیری به سوی صحن میآیند، ما هم به آنها ملحق و همه وارد صحن بزرگ حضرت معصومه(س) شدیم. حاج آقا مصطفی، تحتالحَنَك انداخته بود كه معنی آن اعلام عزا بود. حاج آقا مصطفی و جمعیت آمدند و در ایوان روبهروی حرم، یعنی ایوان سمت شرقی نشستند. كم كم علما و بزرگان و مراجع نیز وارد صحن شدند. در سمت جنوب این ایوان، منبری گذاشته بودند و افرادی بالای منبر در حال ایستاده سخنرانی میكردند. بعد از دقایقی آقای مرعشینجفی وارد شد و عدهای از علما نیز از بیوت مراجع دیگر آمدند، ولی تا زمانی كه من در صحن بودم، آیتالله گلپایگانی و شریعتمداری به صحن نیامده بودند. جمعیت فوقالعاده عصبانی و هیجان زده بود. حاج آقا مصطفی از زمین بلند شد و در پلهی دوم منبر نشست. هر كس كه میآمد و صحبت میكرد، داستان دستگیری امام را شرح میداد كه چگونه سحرگاه به منزل امام ریختند و ایشان را بردنـد. شعـار اصلـی آن روز «یا مرگ یا خمینی« بود. ظاهراً به ذهن مردم خطور كرده بود كه همه جمعیت باید به سمت تهران حركت كنند. در این حال بهتدریج تمام صحن بزرگ مالامال از جمعیت شد...» کم کم درگیری با ماموران رژیم شروع شد و چیزی نگذشت که خیابانهای قم از خون مردم رنگین گشت.
آیتالله شاهرخی خرمآبادی روایت میکند: «بعد از آنکه خبر دستگیری امام در میان مردم پیچید، موجی از تأثر و ناراحتی عموم را فرا گرفت. مردم نمیدانستند به کجا بروند و شکایت به که برند. ضمن اینکه نمیدانستند امام را به کجا بردهاند؟ آیا ایشان را در داخل کشور زندانی کردهاند یا به خارج بردهاند و قصد سوئی دارند؟ وقتی به قم آمدم، شنیدم تنها کسی که در این جریان ذرهای ترس و بیم به خود راه نداده، خود حضرت امام بوده است. بعدها ایشان در خلال صحبتهایشان، قریب به این مضمون فرمودند: «والله آن شب که مرا به تهران میبردند، نترسیدم. این خود مأموران بودند که می ترسیدند و من به آنها دلداری میدادم!»
تعطیلی بازار تهران
در تهران نیز خبر بازداشت امام موجی از اعتراضات را برانگیخت. آیتالله مهدوی کنی به یاد میآورد: «به دنبال دستگیری امام آنچه خود در تهران مشاهده كرده یا شنیدم این بود كه بازار تهران تعطیل شد. خیابانها حتی خیابانهای بالای شهر در حدودی كه من دیدم تعطیل شد... تعطیلی نه به این معنا كه مردم اعتصاب كنند و بروند در خانه بنشینند بلكه مردم به خیابانها ریخته بودند. آن روز صدای تیراندازیها مكرر همان طور میآمد تا ساعت پنج بعد از ظهر مكرر به گوش میرسید. یادم است كه سروصدای تظاهرات و تیراندازیها شنیده میشد منتها صبح شدت بیشتری داشت. در آن هنگام من شعار «یا مرگ یا خمینی» را شنیدم كه در كلمات مردم بود.»
نقش شهید مهدی عراقی و گروهش در تعطیلی بازار در روز 15 خرداد بارز بود. به روایت عراقی: «در شب 14 خرداد آقای خمینی را میگیرند و در برخی شهرهای دیگر نیز برخی روحانیون دستگیر میشوند... صبح ساعت 5 خبر دستگیری امامخمینی به تهران رسید. هرکدام از بچهها مأموریت پیدا کردند که در یک قسمت از شهر مردم را وادار به بستن مغازهها و تظاهرات بکنند... عدهای از بچهها مأموریت پیدا میکنند که میدان را تعطیل کنند. ابتدا میدان سبزی را تعطیل میکنند و با موافقت طیب، میدان بارفروشها را نیز که مغازهی طیب در آنجا بود تعطیل میکنند...»
مهاجرت علما
پس از آنكه حضرت امام دستگیر شد، علما به عنوان اعتراض به تهران آمدند. آیتالله مهدوی کنی به یاد میآورد که: «مرحوم آیتالله میلانی در خیابان امیریهی سابق ـ ولیعصر فعلی ـ به منزل یكی از تجار به نام آقای قدیری (از تجار تبریزی) وارد شدند. ما به دیدن ایشان رفتیم، جمعیت زیادی به دیدار ایشان میآمدند. ایشان در آن منزل جلوس داشتند و مردم میآمدند كه این حركت عمومی خیلی مؤثر بود. چون آقایان به عنوان اعتراض آمده بودند، حضور عامهی مردم خیلی در آنجا چشمگیر بود.» او ادامه میدهد: «مرحوم آیتالله مرعشی نجفی به منزل آیتالله حاج سید احمد خوانساری تشریف آورده بودند و باز ما به دیدن ایشان رفتیم. آقای شریعتمداری در حضرت عبدالعظیم تشریف داشتند كه ما نیز به آنجا رفتیم. در این جلسات عمومی كه دید و بازدید بود ما میرفتیم، من اجمالاً شنیدم كه آقایان جلسات خصوصی هم دارند كه یكی از آنها در همان باغ حضرت عبدالعظیم بود كه آقایان اجتماع كرده بودند. ما گاهی در جلسات عمومی شركت میكردیم ولی به جلسات خصوصی آنها راه نداشتیم.»
برخی، حضور علما در تهران بعد از بازداشت امام را حاصل ابتکار شهید عراقی میدانند. محسن رفیقدوست از نقش مهدی عراقی در این زمینه میگوید: «برای اینکه به امام چشم زخمی نرسد و اتفاقی نیفتد، قرار شد علما را دعوت کنند. سران هیئت مؤتلفه مثل حاج صادق امانی و عسکراولادی و شهید عراقی در این زمینه تصمیم گرفته بودند و هرکدام از ما منطقهای را که قرار بود علما از آنجا بیایند، پوشش میدادیم. مثلاً من در محلی بودم که آقای میلانی میآمدند، دعوتِ آمدن علما به تهران کار مؤتلفه و مدیریت اجرایی آن با شهید عراقی بود.»
به روایت خودِ شهید مهدی عراقی: «عدهای را پیک فرستادیم به شهرستانها و با علمای مشهور هر شهری صحبت کرده و تشویق نمودند آنها را برای مهاجرت به تهران، که تمرکز پیدا کنند و اقدام بکنند برای آزادی آقای خمینی و این شد که عدهای از آقایان نزدیک به 70 تا 80 نفر از شهرستانها از جمله آقای شریعتمداری و اینها مهاجرت کردند و آمدند تهران.»
آنچنان که آیتالله احمدی میانجی میگوید، آیتالله شریعتمداری در ابتدا از مهاجرت به تهران امتناع میکرد. او روایت میکند: «تعدادى از آقایان پس از دستگیرى امام و به حمایت از ایشان به تهران رفته بودند. من در بدو ورود و پس از اینكه به قم آمدم، به منزل آقاى شریعتمدارى رفتم تا كسب خبر كنم. طلبهاى از آقاى شریعتمدارى پرسید: چرا شما به تهران نرفتید؟ حالا اگر مىرفتید چه مىشد؟ آقاى شریعتمدارى گفت: من رفته بودم؛ اما مرا از وسط راه برگرداندند. آقاى شریعتمدارى مىگفت من هر تصمیمى مىگیرم، دولت از آن باخبر است. حالا چه علتى داشت نمىدانم. شاید میكروفونى در خانه ایشان كار گذاشته بودند بههرحال درست نمىدانم یادم است كه ایشان مىگفت: همینكه من تصمیم مىگیرم دستگاه باخبر مىشود. شاید هم دستگاه یك نفوذى در داخل خانهاش روانه كرده بود. بههرحال هرچه كه بود دستگاه بیرونى ایشان دستگاه سالمى نبود. فرداى آنروز كه من به خانه آقاى شریعتمدارى رفتم باخبر شدم كه ایشان به حضرت عبدالعظیم و باغ ملك آنجا رفته و در آنجا مستقر شدهاند.»
قیام عمومی در شهرستانها
نه فقط در قم و تهران، بلکه جای جای ایران صحنه مبارزه و مقابله مردم با کماندوهای رژیم بود. آیتالله مهدوی کنی میگوید: «از شهرستانها هم خبرهایی از تظاهرات اعتراضآمیز مردم شنیده میشد. در قم و مشهد و تبریز تظاهرات زیاد بوده. به خصوص در قم نقل میكردند كه شهدا زیاد بودند. مشهور بود در تهران و شهرستانها 15 هزار تن شهید شدند. البته كسی آمار صحیح در دست ندارد. ولی كاشف از این است كه زیاد بوده؛ حالا چقدر بوده، ما 15 هزار میشنیدیم. بعضی از شهرهای دیگر را هم شنیدیم كه شهدای فراوانی داشتند.»
چرا رژیم پهلوی قادر به محاکمه امام خمینی نبود؟
آیتالله احمدی میانجی با اشاره به یکی از دیدارهایش با آیتالله میلانی در همان روزها میگوید: «در یكى از آن جلساتى كه خدمت آقاى میلانى مىرفتیم... از آقاى میلانى پرسیدم: آقا! كارها به كجا رسید؟ فرمود: هدف چه بوده است؟ مىخواهید به كجا برسیم؟ اگر هدف این بود كه براى آقاى خمینى كارى كرده باشیم، بدانید كه كار آقاى خمینى از خطر گذشته است و دیگر خطرى ندارد، زیرا كار آقاى خمینى آنقدر بالا گرفته كه دیگر نمىتوانند او را محاكمه و یا اعدامش كنند.»
او ادامه میدهد: «در مورد محاكمهی امام، احساس خطر مىشد. من جستهوگریخته از بعضى شنیدم و شاید هم در بعضى از كتابها خواندم كه رژیم واقعاً قصد داشت تا امام را بهعنوان یك مخل امنیت عمومى محاكمه كند و حتى به اعدام محكوم كند... آقاى عسگراولادى مىگفت یکبار به امام گفتم: آقا! مىگویند در قم خبر هست! ایشان فرمودند: كدام خبر؟ گفتم: به شهربانى قم دستورى دادهاند. گفتند: كدام دستور؟ گفتم: اینكه شما را محاكمه كنند و شما را محكوم به اعدام كنند! امام فرمود: این تازه آغاز راه است. من این مسائل را از قبل پیشبینى كرده بودم...»