«... غلط کردی خودت در را باز کردی! خانهی ننه جانت که نیست، سلول انفرادی است! برو بتمرگ تو! [من(عبد یزدانی)] پیراهن و زیر پیراهن را برداشتم و چکان چکان آوردم داخل سلول و گفتم: ما گرسنهایم، ماه رمضان است و روزه بودیم، چیزی بدهید بخوریم!»
کد خبر: ۷۶۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۷