آزادی به سبک پهلوی؛
شاه دستور داد هر ایرانی موظف است در این حزب نامنویسی کند. در غیر این صورت با گرفتن گذرنامه از ممکلت خارج شود. همزمان با این، مصاحبهای با حضور خبرنگاران داخلی و خارجی انجام داد و سخنان مهیج و تهدید آمیزی ایراد کرد.
بازخوانی
بختیار در مصاحبه با روزنامهی اطلاعات چنین اظهار کرد: «اگر امامخمینی باز گردد و جمهوری اسلامی خود را اعلام کند، من دو راه در پیش دارم: یا باید بمانم و خود را دولت قانونی بدانم که در این صورت خونریزی روی خواهد داد یا از کارم کنارهگیری کنم و به ارتش بگویم که دیگر جایی برای من نیست و شما از تعهدی که به دولت من داشتهاید آزادید».
برگی از خاطرات حجتالاسلام شهیدی
یادم هست که شهید بهشتی فرمودند به هر حال ما تبعیت از مقام ولایت امام داریم، هر چه ایشان بگویند همان است. ولی آنچه که برداشت من است این است که انقلاب الآن در موقعیتی است که نیاز به خون دارد! ما شوخی کردیم و گفتیم: آقای بهشتی از خون صحبت نکن. فرمودند میدانم همهتان آمادگی [شهادت] دارید. اگر وضعیتی بوجود بیاید شخص من اولین فردی هستم که آمادگی [شهادت] دارم و بقیه هم میدانم آمادگی دارید. برای اینکه این انقلاب به آسانی و سادگی به دست ما نرسیده است.
تسخیر لانه جاسوسی به روایت جیمی کارتر
جیمی کارتر: «روز ششم نوامبر (پانزده آبان) یعنی دو روز پس از اشغال سفارت، کوششهای ما برای نجاتِ جان گروگانها آغاز شد. اغلبِ پیشنهادهای رسیده غیرعملی بود یا باعث کشتهشدن تعداد زیادی از طرفین میشد. واقعشدن سفارت در منطقهی مسکونی پرجمعیت و نیز غیر قابل دسترس بودن محوطهی سفارت، که در مسافتی بیش از 600 مایل از نزدیکترین محل مناسب برای فرود هواپیما بود، از مشکلات اساسی ما به شمار میرفت. ضمن اینکه با وجود نظارت دائمی ما بر محوطهی سفارت، اطلاع دقیقی از محل نگهداری گروگانها نداشتیم. افرادی که از گروگانها محافظت میکردند، در انجام وظیفهی خود مصمم و پیوسته در حال آمادهباش بودند.»
ارزشهای دهه شصت
روزی در جبهه دزفول به دیدار او رفته بودم. شب بود که ایشان دستور داد موتور برق را روشن کردند که از نور آن استفاده کنیم، بعضیها به من گفتند: «موتور را برای شما روشن کرده وگرنه خودش مانند دیگران از نور فانوس استفاده میکند». گفتم: «آقا مهدی اگر به خاطر من باشد، من نمیخواهم». فورا گفت: «موتور را خاموش کردند و از نور فانوس استفاده کردیم،
برشی از خاطرات حجتالاسلام علیاکبر مهدوی خراسانی
حجتالاسلام مهدوی خراسانی میگوید: «... افراد ناشناس با این خانواده[مفقودالاثر] تماس گرفتند و خبر از اسارت او میدادند و اینکه صدایش را در رادیوهای بیگانه شنیدهاند که خبر از سلامتش داده و او را در زندانهای عراق شکنجه میکنند. با اینکه اعلام شده بود ایشان شهید شده است و اینگونه اخبار به خانواده فشار روحی زیادی وارد کرده بود و بین شهادت و اسارت او مردد میماندند.
برشی از خاطرات آیتالله احمدی میانجی؛
بعد از پیروزى انقلاب طرز تفكر آقاى منتظرى با ما موافق نبود. یعنى كارهایى انجام مىداد كه به نظر من نباید انجام مىداد. مثلاً سخنرانى كه مىكرد به عقیده من درست نبود. خلاصه طرز تفكر اجتماعىمان هیچوقت با همدیگر موافق نبود. از حرفزدن ایشان تعجب مىكردم، فلذا در مجلس نیز به قائممقامى او رأى ندادم.
جنگ سیوسه روزه به روایت سفیر وقت ایران در بیروت
وقتی كه رژیم صهیونیستی مناطق محروم را بمباران میكرد و دوربینها سریع خودشان را میرساندند و فیلم میگرفتند، میدیدید كه یك پیرزن در تل خاك خانهاش دنبال باقیمانده خانه و وسایل خانهاش میگردد. از او میپرسند كه به دنبال چه چیزی میگردی. میگوید دنبال وسایل قابل استفاده میگردم. خبرنگاران به پیرزن میگویند اینها كه همهاش خراب شده است و پیرزن میگوید همه اینها فدای نعلین سیدحسن نصرالله.
برشی از خاطرات محسن رفیقدوست
جلسه هیجان زیادی داشت و آن مقطع زمانی چنین چیزی را ایجاب میکرد. بعضیها گریه کردند و بعضیها هم چیزهایی گفتند. آقای دکتر حسن روحانی هم که کنار من نشسته بود، وقتی به این جمله رسید که حاج احمد آقا از قول حضرت امام گفتند من جام زهر را سر میکشم و قطعنامه را میپذیرم، به شوخی به من گفت: «حاج محسن! بساطت را جمع کن و برو. تو به درد زمان جنگ میخوردی و به درد زمان آتشبس نمیخوری!»
قانونمداری از منظر اولین رئیس دستگاه قضا
آیتالله علمالهدی میگوید؛ شهید بهشتی در جواب خواسته ما گفت: «...مسئله خون یك انسان است و لذا من دخالت نمیكنم. شما اگر میتوانید طبق قانون درخواست كنید كه پرونده به اینجا منتقل شود. دستوری در این زمینه نمیدهم كه به صورت فوقالعاده پرونده به اینجا بیاید، زیرا پای خون یك انسان در میان است و حاضر نیستم كاری بكنم كه خون یك انسان، ولو یك منافق ریخته شود».
برگی از خاطرات رهبر انقلاب
بچههای رزمنده شهید چمران به شکار تانکها میرفتند و مردانه و بدون هیچ ترسی به سوی تانکهای عراقی با همان سلاح آر. پی. جی ۷ میجنگیدند.مرحوم چمران تربیت و آموزشهای جنگی را درست کرده بود، جاهایی را معین کرده بود برای تمرین، خود ایشان انصافا به کارهای چریکی وارد بود. در قضایای قبل از انقلاب در فلسطین و مصر تمرین دیده بود. به خلاف ما که هیچ سابقهای نداشتیم، ایشان سابقه نظامی حسابی داشت و از لحاظ جسمانی هم از من قویتر و کارکشتهتر بود و وقتی در جمع نیروها صحبت شد که چه کسی فرمانده شود، بی تردید همه نظر دادیم که مرحوم چمران فرمانده تشکیلات جنگهای نامنظم باشد. بنده هم جزو ابواب جمعی آن تشکیلات شدم.
انتشار برای اولینبار/ برگی از خاطرات حسین شیخالاسلام
وقتی یک گروه از لبنان آمدند خدمت حضرت امام، امام در رابطه با لبنان و فلسطین با آنها صحبت کردند. آنها هم رفتند و فرمایشات حضرت امام را به عنوان یک منشور درآوردند که این منشور هدف اصلیاش آزادی فلسطین و آزادی قدس بود.ما با درسی که از «کربلا» میگیریم میفهمیم قدس را از طریق شهادت میتوان آزاد کرد... در تصور حضرت امام هم این حرکت مردمی بود که میتوانست فلسطین را آزاد کند. کارهای مبارزاتی ما برای این بود که جریان سازش موفق نشود؛ برای اینکه اسرائیل نتواند پیشروی کند؛ برای اینکه این شعله زنده بماند.
در کتاب " مجید شریفواقفی به روایت اسناد " تحت عنوان "عبور از سازمان" که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده به نقل از فضلالله صلواتی آمده است: « در فاصله ۸-۷ ماه که از زندان بیرون بودم، چند بار با او ملاقات داشتم و او از تغییر مواضع مجاهدین برایم سخن گفت. توصیه من به او این بود که یا سازمان را رها کند و یا از کشور بیرون برود، مثلا از طریق پاکستان خارج شود؛ چون هم از نظر رژیم شاه و ماموران آن، و هم از نظر سازمان تحت تعقیب بود. او گفته بود ساواک مرا تعقیب می کند و مرا به کشتن تهدید کردهاند. وی هنگامی که از سوی شهرام به مرگ تهدید شد میگوید:« من از آمریکا با آن همه تجهیزاتش نمیترسم، میخواهید از شما با چند اسلحه قراضهتان بترسم. من مرگ را به ننگ مارکسیست شدن ترجیح می دهم».
برگی از خاطرات منتشرنشده علیاکبر معینفر
موضعی كه آقای مطهری نسبت به مجاهدین خلق داشت حتی مجاهدین اولیه هم یعنی مرحوم حنیفنژاد و غیره، موضعی بود كه معتقد بود كه یك حالت التقاطی در افكار آنهاست. خود كتاب «شناخت« را مرحوم حنیفنژاد نوشته بود دیگر ، حتی نسبت به آنها خوب شما وقتی كتابها را نگاه میكنید التقاط را در آن میبینید البته این هست این هم در این مورد كه التقاط وجود دارد خیلی شدید بود یعنی در حقیقت به عنوان یك خطر بزرگی برای اسلام تلقی میكرد.
انقلاب فرهنگی به روایت مرحوم اسرافیلیان
با كمك مردم آنها را بیرون كردیم و آنها را در دو اتوبوس ریختند. بعد كه بیرونشان كردیم،بعد اینها از در دانشگاه تا خانه ما كه همین نزدیكی است تحصن كردند. آن موقع زمستان هم بود و آنها فرش پهن كردند و نشستند. آن موقع بنیصدر رئیسجمهور بود. یكی از مستخدمها آمد و گفت: «آقای بنیصدر گفته است به اینها یك وقت یك هفتهای بده تا تخلیه كنند.» گفتم: «پیغام آوردی. جوابش را هم بهش میدهی؟» گفت: «آره.» گفتم: «برو بهش بگو اسرافیلیان گفت بنیصدر غلط کرده است.»
آیتالله ابوالقاسم خزعلی ماجرای جالب ملاقات رضاخان با آیتالله بروجردی را چنین نقل میکند: « ... رضاشاه ترتیب ملاقاتی با آیتالله بروجردی داد و سعی کرد به گونهای با ایشان برخورد کند. و این روحانی عظیمالشان را خفیف و تحقیر کند. در محل ملاقات یک صندلی قرار دادند. آیتالله بروجردی زودتر آمد نشست همه فکر میکردند با آمدن رضاخان، ایشان از صندلی بلند میشود و به جای او، رضاخان بر صندلی خواهد نشست و به این ترتیب آیتالله بروجردی مجبور خواهد شد سرپا بایستد با آمدن رضاشاه مرجع بزرگ هیچ حرکتی نکرد، بنابراین رضاشاه جفت آیتالله بروجردی نشست و به این ترتیب عزت رضاشاه مبدل به ذلت شد.»
حجتالاسلام افشاری درباره اختلافافکنیهای انگلیس بین مسلمانان و هندوها میگوید: در هند مسلمانان و به خصوص شیعیان عقاید خاص خودشان را دارند اما آنها هم ناچارند به اعتقادات هندوها احترام بگذارند. اتفاقا از همین نقطه بود که انگلیسیها سعی داشتند بین مسلمانان و هندوها اختلاف بیندازند.
برشی از خاطرات آیتالله یزدی
آیتالله یزدی میگوید: «امام بعد از اتمام ملاقات با مراجع به منزلى كه براى اسكان ایشان در نظر گرفته بودیم، آمدند و بعد از آن قرار شد به مدرسه فیضیه بروند و نخستین سخنرانىشان را در آنجا ایراد كنند. اولین بار كه به جایگاهى كه ساخته بودیم، تشریف آوردند، روى صندلى نشستند. در اوّلین سخنرانى امام ـ كه نوارش هم موجود است ـ صداى جمعیت نشان مىدهد كه صحن مدرسه فیضیه مملو از جمعیت است و صدا به صدا نمىرسد. ظاهراً وسایل صوتى هم جوابگوى آن فضا و شرایط نبود. سیل جمعیت گرمازا بود و با آنكه در فصل زمستان به سر مىبردیم، ناچار شدند كه روى سر مردم آب بپاشند تا از گرما كاسته شود.»
دکتر باهنر در مورد تشکیل حزب، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ضمن آنکه آن را ادامه تشکلهای قبل از انقلاب و از جمله بنیاد تعاون و رفاه اسلامی دانسته، گفته است: «حدود بیست و هفتم بهمن بود که در بعضی از ملاقاتهایی که با امام صورت گرفته بود، ایشان بازخواستند که چرا حزب اعلام نمیشود و معلوم بود که ضرورت تشکیل حزب را بعد از پیروزی، ایشان بسیار احساس کرده بودند. در حالی که قبل از پیروزی به این اندازه اعلام حزب ضرورت نداشت...»
ویلیام سولیوان میگوید: «ما طي دو هفته [بعد از پیروزی انقلاب] با پيشبيني خطرات احتمالي، بسياري از اسناد طبقهبنديشدهي سفارت را بستهبندي كرده و به واشينگتن فرستاده بوديم... قسمت عمدهي اين اسناد هم در بايگاني رمزي ما نگهداري ميشد و پيشبينيهاي لازم به عمل آمده بود كه در صورت بروز خطر جدي بتوانيم ظرف دو ساعت اين اسناد را سوزانده، يا در دستگاههاي مخصوص ريز ريز كنيم».