پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حجتالاسلام والمسلمین غلامرضا حسنی نماینده سابق ولی فقیه در آذربایجان غربی، امام جمعه ارومیه و از مبارزان نهضت اسلامی دار فانی را وداع گفت. پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی ضمن عرض تسلیت به مناسبت درگذشت این روحانی مبارز، به بازخوانی بخشی از خاطرات وی که در مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است میپردازد.
ماجرای نخستین دیدار حجتالاسلام حسنی با امام خمینی
حجتالاسلام حسنی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره اولین دیدار خود با امام خمینی میگوید: در جريان انجمنهاى ايالتى و ولايتى جلساتى در شهر اروميه با علماى اعلام و روحانيون منطقه داشتيم، كه براى اعتراض به اين لايحه غير قانونى و ضد شرعى، به عنوان نماينده روحانيت شهرستان، به حوزه علميه قم رفتم تا خدمت مراجع عظام وقت مشرف شوم و پشتيبانى و حمايت قاطبه مردم و علماى اعلام استان و شهرستان اروميه را به سمع و نظر آنان برسانم.
وقتى به قم رسيدم، نخست در معيت حضرت آيتالله مشكينى به خدمت حضرت امام خمينى كه در آن ايام به عنوان "حاج آقا روح الله" مطرح بودند، مشرف شدم. پس از سلام، تعارف و ابلاغ حمايت مردم و روحانيت منطقه، آقای مشکینی به امام عرض كرد: «آقا مگر خون ما از خون حسين بن على(ع) رنگينتر است؟» منظورش اين بود كه الآن بدعتهاى دوران يزيد تكرار مىشود و نياز به افراد فداكار و ايثارگر دارد كه مانند امام حسين(ع) جانش را فداى اسلام بكند. در اين حال امام بشدت و با صداى بلند، هاى هاى گريه كردند. از شدت ناراحتى لحظهاى بلند شدند، ايستادند و دوباره نشستند.
چشمان همه اشكآلود شد از محضرشان اجازه خواستم و از بيت معظمله خارج شديم. در ماجراى لوايح ششگانه و رفراندم هم جلسهاى با حضور علماى اروميه تشكيل شد و آقاى صاحبالزمانى از طرف آقايان جهت پشتيبانى از مراجع عظام تقليد به قم رفت. من از طريق وى به حضرت امام خمينى پيغام فرستادم و عرضه داشتم براى اينكه معظمله بهتر بتوانند پيامها و رهنمودهاى خويش را به مردم برسانند، مناسب است يك فرستنده راديويى در قم راهاندازى كنند.
برپایی نماز جمعه در سال 1341
حجتالاسلام حسنی در سال 1341 برای آگاهیبخشی بیشتر به مردم به فکر برپایی نماز جمعه در بزرگآباد افتاد و بار دیگر قبل از تبعید امام خمینی به ترکیه به محضر ایشان شرفیاب شد و با کسب اجازه از حضرت امام نماز جمعه را در بزرگآباد برپا کرد. وی در این رابطه میگوید: پس از اخذ اجازه از امام خمینی ، اين بار با پشتوانه معنوى بيشتر و دلگرمى عميقتر به اقامه نماز جمعه همت گماردم. هر جمعه به طور مرتب اين مراسم در بزرگآباد اجرا مىشد. مردم از روستاهاى اطراف هم مىآمدند و در نماز شركت مىكردند. حتى از خود اروميه بعضى از بازاريان محترم و علماى اعلام مىآمدند. حتى وقتى آقاى سيدصادق مرندى به اروميه وارد مىشد، خود را به نماز جمعه بزرگآباد مىرساند. هر چه اصرار كردم حداقل يك بار خطبهها و نماز را به جا آورد، قبول نمىكرد و مىگفت اين نماز فقط متعلق به خودت است و نظير هم ندارد.
در خطبهها اغلب مسائل روز را مطرح مىكردم. روستائيان و مردم هم اغلب مقلد و پيرو سرسخت امام خمينى بودند. يك بار هم ساواک گزارش داده بود که «حسنى كارى كرده كه روستاييان عكس كد 66 (منظور شاه بود) را از ديوار منازل پايين آورده و به جاى آن عكس آیتالله خمينى را نصب كردهاند.»
اولین دستگیری و بازداشت حجتالاسم حسنی در سال 41
حجتالاسم حسنی درباره اولین بازداشت خود میگوید: در اين مرحله، فعاليتم بر ضد لوايح ششگانه و شخص شاه به اوج خود رسيد. از سوى ديگر، رژيم نيز سنگ تمام گذاشت و با سرسختى و بىتوجهى به اعتراضات علما و مردم، در روز مقرر با رفراندوم ساختگى اصول ششگانه را بر ملت ايران تحميل نمود. فرداى آن روز هم دستگيرى علماى مبارز آغاز گرديد. از آن جمله، من هم به جرم فعاليت مضره و ايجاد اغتشاش در منطقه دستگير و روانه زندان شدم. پس از چند روز بازداشت و بازجويى و تهديد و ارعاب در تاريخ 21 بهمن 1341 يك التزام كتبى از من گرفتند مبنى بر اينكه در آينده مطلقآ در سخنرانىهاى خود به امور غيرمذهبى نپردازم و سپس آزادم كردند.
اما این تعهدنامه باعث نشد ملا حسنی دست از مبارزه بردارد و بار دیگر در جریان تبعید امام خمینی و اعتراض به شخص شاه توسط ساواک دستگیر شد و مورد آزار و اذیت و شکنجه قرار گرفت که خود خاطرات آن دوران را اینگونه بازگو میکند: چند روز از زندانم گذشت. تا اينكه نوبت بازجويى به من رسيد. در اين مرحله، قرائن و شواهد نشان مىداد مثل اينكه پروندهام خيلى قطور و سنگين است؛ برخوردها خيلى خشن و ناجوانمردانه و توهينآميز بود. شكنجه، كتككارى و فحش و ناسزاگويى به اوج رسيده بود. سه نفر بازجو بودند كه در تكميل بازجويى به همديگر كمك مىكردند. بعضى فارسى صحبت مىكردند، بعضى تركى سؤال مىنمودند. گاهى آن قدر شكنجه و كتك مىزدند كه خودشان خسته مىشدند. چند لحظهاى به استراحت مىپرداختند، و چاى مىخوردند و سيگار آتش مىزدند. من نيز كه چند قرص مسكن به همراه داشتم جهت كاهش دردها از آنها بهره میگرفتم. آنها هم هر چه تكاپو كردند و جان كندند، نتوانستند كوچكترين اعتراف و انعطافى از من ببينند و چيزى را بر ضد من به اثبات برسانند.